خبرهای داغ:

روایت شهید جوان مردی که رگ گردنش را فدای میهن کرد!

شاهرود_ مراسم شبی با رفیق شهیدم به یاد شهید حسن عربعامری در شهر رویان برگزار شد.
کد خبر: ۹۴۳۹۸۴۸
|
۳۰ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۹

روایت شهید جوان مردی که رگ گردنش را فدای میهن کرد!به گزارش خبرنگار بسیج، مراسم «شبی با رفیق شهیدم» به یاد سومین شهید شهر رویان شهید حسن عرب عامری در راستای احیای فرهنگ شهید و شهادت در مسجد حاج عیسی این روستا برگزار شد.
در این مراسم کن اقشار مختلف مردم و مسئولان محلی حضور داشتند، حجت الاسلام والمسلمین حمید عبداللهیان امام جمعه موقت شاهرود به سخنرانی در مورد شهدا و فرهنگ ایثار و شهادت پرداخت و علیرضا بسطامی فرمانده پایگاه ثارالله به روایتگری از این شهید پرداخت.
این مراسم به همت ستاد نماز جمعه شهر رویان و پایگاه مقاومت ثارالله حوزه بسیج مساجد و محلات نجف اشرف برگزار گردید.
سیده خدیجه رضوی همسر شهید حسن عربعامری به سیره زندگی کوتاه این شهید پرداخته که در ادامه می‌آوریم:
او عادت داشت طبق روال هر روز قبل برپایی نماز‌های مغرب وعشا به مسجد حاج عیسی برود چراغ‌های گرد سوز را نفت بریزد، شیشهٔ آن‌ها را گردگیری و سپس روشن کند و در طاقچه‌های اطراف مسجد بگذارد تا باعث ایجاد روشنایی برای نمازگزاران شود، این‌ها نشان از علاقه ٔ حسن به مسجد و تاکید به نماز اول وقت داشت.
۱۵ساله بودم که او در سن۱۹سالگی یعنی سال۱۳۵۶ به خواستگاری من آمد. اوّلین هدیه‌ای که به من داد کتاب "توضیح المسائل امام" بود و بعد از آن کتاب، "شیوهٔ همسرداری" و در نهایت یک سینه ریز زیبا...
اولین صحبت مهمّی که در دوران ابتدای نامزدی به من کرد گفت؛ من اصلا علاقه‌ای ندارم که به خدمت سربازی بروم، چون از قرار گرفتن در "تیپ گارد جاویدان" و مرکز آموزش که در مجموع گارد شاهنشاهی را تشکیل می‌دهد بیزارم، امّا به اجبار باید بروم، او ابتدا به مدت سه ماه به منطقه چهل دختر رفت و بعد از آن به دلیل اینکه انقلاب به‌پیروزی رسید، او و تعدادی از دیگر سربازان از ادامه خدمت معاف شدند.
در اوایل انقلاب زندگی مشترکمان را در روستای رویان آغاز کردیم، در اواخر اسفند سال ۵۷ بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، کردستان درگیر و نا آرامی ها‌ی زیادی با وجود احزاب کوموله ودمکرات شد، در این میان حضرت امام خمینی (ره) جهت خاتمه غائله کردستان؛ با تعیین نمایندگان از دولت و در راس ان‌آیت‌الله‌طالقانی بعنوان‌نماینده معظم له به‌کردستان اعزام شدند.
بعد از شروع جنگ تحمیلی در شهریور ۱۳۵۹ ابتدا توسط وزارت‌دفاع کسانی که منقضی سال ۵۶ بودندو به‌مدت شش ماه فراخوان و پس از آن متولدین ۱۳۳۷به قبل که معافیت زمان صلح را داشتند دعوت به‌خدمت سربازی شدند.
از انجمله شهید حسن، چون دوره آموزشی قبلا به‌مدت سه‌ماه گذرانده بود، برای مدت ۰۹ماه در نیمه دوم آبان‌ماه فراخوان وبه منطقه کردستان اعزام شدند.
فرمان‌امام برای اعزام از گرو‌های نظامی اعم‌از ارتش و سپاه پاسداران و بسیج مردمی موجب شد خیل نیروه‌ها به سوی غرب وجنوب اعزام وغائله‌ها طی ماه‌های اتی فروکش و مناطق اشغالی یکی پس از دیگری به دست نیرو‌های انقلاب افتاد.
کردستان پیوسته آبستن حوادث بود بویژه ضد انقلاب جاده‌ها را کمین‌می زد در کل شهر‌های مرزی غرب شب‌های نا آرامی را سپری می‌کرد.
او در آبان سال۱۳۶۰ اعزام به منطقه غرب شد و در پادگان آنجا مسئول قسمت حقوق دهی سربازان بود.
در این میان هنوز گروهک‌های ضد انقلاب دست از کشت و کشتار برنداشته بودند.
او قبل از شهادتش در مرداد ماه سال ۶۱به مدت ۱۱ماه و بیست روز خدمت کرده بود و حدود ده روز از خدمتش یکساله اش باقی مانده؛ برای مأموریت عازم مریوان می‌شوند.
حسن به اتفاق یک افسر و سه سرباز به کمین کومله‌ها میخورند و ماشین جیپ آن‌ها روی مین می‌رود و به پرتگاه سقوط می‌کنند با این حادثه دلخراش سرنشینان به شهادت می‌رسند و حسن با پای قطع شده به دست کومله‌ها می‌افتد و مدتی او را شکنجه کردند، پس از رهائی از دست ضد انقلاب بعد؛ از تحمل درد ورنج طی ۲۴ساعت که در بیمارستان بود ومعالجات بدلیل جراحات و خونریزی شدید موثر واقع نشد و در تاریخ ۰۵-۰۵-۱۳۶۱ به شهادت رسید.
وقتی بدن حسن را به بیمارستان شیر خورشید (بیمه تامین اجتماعی فعلی) آوردند. ابتدا توسط شهید حسن عامری اسماعیل و آقای قنبر یوسفی (پاسدار) شناسایی شد، امّا برای اطمینان سراغم آمدند مجید کودک چند ماهه ام را به مادرم سپردم و به بیمارستان رفتم، کشویِ سردخانه را کشیدند و وقتی چهره کبود و سیاه حسن را پر از خون دیدم از حال رفتم و نقش بر زمین شدم... لاجرم مرا به اورژانس منتقل؛ وقتی به حال آمدم مجددا" نزد پیکر شهید بُردند.
دست گذاشتم زیر گلوی او که ریش هایش را کنار بزنم و خال سیاهی که زیر گلو داشت را ببینم و مطمئن شوم که خودش است بله خودش بود.
گلوی حسن را بریده بودند و دست من پُر از خون شد، روی پای او نیز خال سیاه دیگری داشت وقتی خم شدم از لای مشما خال پایش را پیدا کنم دیدم که پایش قطع شده است و تمام بدن او زیر شکنجه متورّم و ...

ارسال نظرات
پر بیننده ها