خبرهای داغ:

زندگینامه شهید دانش آموز سیدعباس کاظمی اسکویی

سیدعباس کاظمی اسکویی در دی ماه سال 49 در شهرستان قصرشیرین به دنیا آمد.
کد خبر: ۸۷۴۰۱۳۳
|
۱۵ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۳:۱۹

به گزارش خبرگزاری بسیج از کرمانشاه، سیدعباس کاظمی اسکویی در اول دی ماه سال 1349 در شهرستان قصرشیرین در خانواده ای مذهبی و انقلابی به دنیا آمد. او فرزند چهارم خانواده بود.


خانواده وی از همان دوران کودکی به کرمانشاه مهاجرت کردند. پس از طی نمودن مقطع ابتدایی و راهنمایی وارد دبیرستان شد. اهل مطالعه و از شاگردان ممتاز مدرسه بود. در سال آخر دبیرستان مشغول تحصیل بود که از طریق مسجد موسی بن جعفر به جبهه اعزام شد. در ابتدا به جبهه جنوب رفت و سپس به منطقه عملیاتی مرصاد اعزام شد.


سید عباس اسکویی مهربان، مودب و گشاده رو و متبسم بود و با هر کس صحبت می کرد تبسم در سیمای نورانیش موج می زد؛ بیشترین امری که به آن می پرداخت نمازهای مستحبی و کثیرالصلوات و کثیرالصلاة بود.
                                                                                                           
خواهر شهید اسکویی می گوید: عباس ساده و بی ریایی بود. هروقت منزل ما می آمد برای اینکه به زحمت نیفتیم نزدیک ظهر یا شب می آمد و می گفت آمده ام مهمانی. قصدش صله رحم بود و گپ و گفت. بی خبر می آمد که زحمت پخت و پز را نداشته باشیم. هر چه بود می خورد و شادی را در دلمان می گذاشت و می رفت.


و سرانجام سید عباس اسکویی در پنجم مرداد ماه سال 1367 در منطقه عملیاتی مرصاد دشت دیره به فیض شهادت نائل گشت و پیکر پاکش در گلزار شهدا کرمانشاه به خاک سپرده شد.
 
فرازی از وصیت نامه شهید
بسم رب الشهدا و الصدیقین
به نام خدا به نام ایزد تعالی و با نام او که جان من و جان جهانیان در قبضه قدرت اوست. با نام او که همه ما بر قدرت و رحمتش واقفیم ولی بر خود ظلم روا داشته و از راه راست منحرف گشته ایم.
باری برادر اگر رحمت بی پایانش نبود هیچ کس به جز پیامبر (ص) و امامان و معصومین نجات نمی یافت و هیچ کس به تکامل نمی رسید.
بارخدایا تو خودت تمام عیبها و لغزشهای من گنهکار را می دانی و بهتر از خودم و هر کس دیگر بر آنها آگاهی داری.
بارخدایا دستم خالی است خودت نظر لطفی بر این بنده گنهکار بیفکن.
خدایا تو خودت بهتر میدانی که پناهی جز تو ندارم که در موقع گرفتاری فریادرسی برایم باشد.
نمیدانم چه بگویم ولی هیچ بیانی را زیباتر و شیواتر از بیان شهید بزرگوار علی باقری نمی یابم که گفته بود: من راهم را شناختم و با آگاهی در آن گام نهادم.


 انسان باید بالا رود، آنقدر بالا رود که احساس کند این جسم و این دنیای مادی برای او مانند زندان و حصار هستند و طالب بالاتر از آنها بشود و به قول عرفا عاشق معنوی بشود. ولی رفتن به سوی معشوق آدابی دارد که امیدوارم خداوند متعال نصیب همه بندگانش از جمله من گنهکار بنماید.


 بله مدتی با شما بودم، عزیزان رنج به پایم کشیدید؛ ولی بالاخره باید می رفتیم ولی چه بهتر در این راه و در این محل. از شما تقاضای صبر و توکل و امید به رحمت حق تعالی دارم حلالم کنید و از هرکس هم که مرا می شناسد طلب حلالیت نمایید که حق الناس به هیچ وجه بخشوده نمی شود در مورد نماز و روزه یادتان نرود.


تربت در کفن من بگذارید و صورت و دستهای من را با آن مسح کنید.
و تو ای مادر جایگاهت در نزد خداوند تبارک و تعالی عالی است.
ارسال نظرات