خبرهای داغ:
شهرستان جاجرم:

یادواره شهیدان کهنسال به عنوان شهدا آبروی محله در جاجرم برگزار شد

یادواره شهیدان کهنسال به عنوان شهدا آبروی محله با حضور گرم مردم و مسئولین شهرستانی در مسجد جامع جاجرم برگزار شد.
کد خبر: ۸۷۸۱۶۸۲
|
۰۳ آذر ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۱

به گزارشخبر گزاری بسیج در این مراسم حجت الاسلام قدرتی به سخنرانی پرداخت و فرزند شهید کهنسال دلنوشته ای را برای مردم خواند که فضای معنوی خاصی را در مراسم ایجاد کرد.


 

به نام خدا

آن هنگام که رویاهای کودکی ام جان می گرفت معنای اشک های بی پایان مادر ، قد خمیده ی مادر بزرگ و عصای دست پدر بزرگ را نمی دانستم . آن گاه که با همسالان پر هیجان خود مشغول بازی و جنب و جوش بودم و دنیای کودکانه مرا در خویش فرو برده بود ، معنای عکس قاب گرفته ات را روی دیوار نمی دانستم .
من نمی دانستم معراج شهدا را کجای شهرمان می توان زیارت کرد و گریه ی بی اندازه آن همه مرد و زن آشنای دور و نزدیک در مراسم وداعت چه مفهومی دارد ؟ من فقط در ذهنیت کودکانه و ساده ام ، همواره منتظر مسافری بودم که چند وقت پیش از سفر به من و برادرم گفته بود .
حالا من بودم و معراج شهدای شهرمان و اندوه و اشک آشنایان دور و نزدیک و لباس تیره ی مادر . من آن وقت ها چه می دانستم وقتی پا به مدرسه می گذارم باید از همان آغاز به تمرین کلمه ای مشغول شوم که مدتها منتظرش بودم . وقتی معلم سر مشق « بابا آب داد » را روی تخته نوشت با خود گفتم : راستی ! بابا کی از سفر بر می گردد ؟ آه که چقدر دوست داشتم وقتی به خانه می آیم تو را در آغوش بگیرم و نمره های بیست ام را نشانت دهم .
در کلاس اول راهنمایی وقتی معلم از بچه ها می خواست خود را معرفی کنند و شغل پدرشان را بگویند با اندوهی تلخ تو را مسافر نامیدم و گفتم پدرم هنوز در سفر است .
هنوز در سفری پدر جان ، و هنوز یادم هست که مهربانانه هنگام وداع گفتی : بچه ها ! هوای مادر را داشته باشید . اما نیستی که ببینی مادر این سالها چقدر شکسته شده ! این مادر شکسته همان است که صبر و استقامتش نگذاشت خم بر ابروی بچه ها بیاید با گریه هامان گریست و با خنده هامان لبخند زد این مادر شکسته همان است که جوانی اش را پای بچه ها گذاشت و اجازه نداد بی پدری به اندوهی مجسم مبدل مان کند و جای خالی تو در خانه احساس شود .
پدر ، نگاه کن ! حالا من بزرگ شده ام بزرگتر از درخت گلابی که در حیاط خانه مان قد کشید . هنوز چشم به راه توام و هنوز دوست دارم تو را گاهی در خواب ببینم تا بوسه ای هر چند کوتاه بر گونه هایم بنشانی .
گاهی به پروانه ها ، قاصدکها ، آینه ها و ابرها التماس می کنم پیغام مرا به تو برسانند ، گاهی که نام تو را می شنوم و نسیم خسته را می بویم بی اختیار گریه ام می گیرد .
من فرزند جوان توام پدر ! اما هنوز وقتی عکست را پیش رویم می گذارم بغض و گریه امانم نمی دهد .
من فرزند جوان توام ! اما هنوز کودکانه دلم برایت پر می زند و تو خوب می دانی که چقدر دلتنگ نگاه پدرانه و نوازشگر و مهربان توام .
من فرزند جوان توام ! اما با همه ی این دلتنگی ها حالا خوب می دانم که دلیل رفتنت چه بود حالا خوب می دانم که چقدر از عشق سرشار بودی و چه خوب راه و رسم عاشقی را می دانستی .

راستی پدر چه خوب روزی بود آن روز که امامم را در آغوش کشیدم و بوی پدرانه تورا در آغوش آن بزرگوار حس کردم، چه خوب لجظه ای بود ای کاش هیچ وقت پایانی نداشت آنقدر حرف آماده کرده بودم که از دلتنگی هایم برایش بگویم که نگو  اما چه حیف ... اما چه حیف که با دیدنش اشک های چشمانم جاری و بغض گلویم امان حرف زدن به من ندادند فقط گریه کردم و نگاهش کردم اما پدر جان انگار آقایم حرف چشمانم را شنیدو فهمید و بو سه ای که 25 سال آرزویش را داشتم که پدرم برگونه هایم بنشاند برگونه هایم نشاند و در آغوشم کشید .
پدر ! تو عاشقانه پر کشیدی و حالا خون عاشقانه ی تو در رگ های من است حالا من نیز عاشقم .
عاشقم میهن خویش را که با سرخی خون تو و همسنگرانت رنگین است . عاشقم انقلابمان را که یادگار پیر سفر کرده و راحل ماست .
عاشقم آرمانهای امام عزیز و شهدای شور آفرین مان را .
و عاشقم راه و رسم و رای و فرمان رهبر عز یزم را که همواره تماشای چهره و شنیدن کلامش آرامم کرده .
از خدا می خواهم این عشق را در مسیر ولایت مداری و پیروی از رهبر مهربان و ولی زمان به بالاترین حد و رتبه و درجه برساند .

ارسال نظرات
پر بیننده ها