خبرهای داغ:
یادبود بزرگان/

آیت‌الله رفیعا و نپذیرفتن همکاری با رژیم ستمشاهی

پیشنهاد همکاری رژیم ستمشاهی به آیت‌الله رفیعا برای تاسیس دفتر ثبت اسناد به جای دفتر محضر شرع و نپذیرفتن ایشان در عین نیاز مالی، از حکایات جالب درباره علمای درگذشته است.
کد خبر: ۸۸۰۱۰۵۱
|
۱۱ دی ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۸
آیت‌الله رفیعا و نپذیرفتن همکاری با رژیم ستمشاهی
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، خاندان معزالدوله‌ای تهرانی از خاندان‌های علمی تهران است و آیت‌الله حاج شیخ مهدی معزالدوله‌ای تهرانی مشهور به «رفیعا»، یکی از همین بزرگان است؛ شخصیتی که در سال 1317 هجری قمری در تهران دیده به جهان گشود و در ماه ربیع الاول سال 1402 چشم از جهان فروبست و در قم به خاک سپرده شد. 

پدر بزرگوارش آیت‌الله حاج شیخ محمدباقر معزالدوله‌ای تهرانی از علمای مشهور تهران بود که از وی پنج پسر به جای ماند که همه در کسوت روحانیت بودند و شیخ مهدی یکی از آنهاست. 

مهدی از‌‌ همان دوران نوجوانی به دروس حوزوی علاقه‌مند شد و در جوانی، همراه با هم بحث و همیار وفادار خود یعنی آیت‌الله حاج سید مهدی کشفی بروجردی، در حوزه علمیه تهران و در نزد استادان گرانقدر آن روزگار به تحصیل معارف دینی پرداخت. 

آیات میرزا کوچک ساوجی، حاج آقا بزرگ ساوجی و حاج میرزا احمد آشتیانی از جمله استادانی بودند که مهدی در محضرشان علوم آل محمد را آموخت و در 26 سالگی مورد تایید عالمان بزرگ زمان خود و از جمله آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و آیت‌الله حاج شیخ عبدالنبی نوری قرار گرفت. 

آیت‌الله حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی) هم از دیگر مراجعی است که اجازه نامه‌ای برای شیخ مهدی صادر کرد و بخشی از برگردان این متن از زبان عربی به فارسی چنین است: 

«و بعد، همانا عالم عامل، فاضل کامل، روشنگر تاریکی‌ها، مروج احکام و گزیده عالمان بزرگ، ثقه الاسلام، مهذی پاک و پاکدامن و پرواپیشه و پاکیزه، جناب حاجی شیخ مهدی تهرانی - که همیشه به تأییدات پروردگار مؤید باشد - از نگهداری علم شریف و از نیرودهندگان پایه‌های دین حنیف اسلام است و مراتبی از علم، عمل و فضائل پاک اخلاقی را دارا است...»

آیت‌الله شیخ مهدی معزالدوله‌ای (رفیعا) البته اجازات روایی متعددی هم از سوی استادان آن روزگار داشت که آیات حاج آقا بزرگ تهرانی، حاج سید محمدهادی میلانی و سیدشهاب الدین مرعشی نجفی از آن جمله‌اند. 

آیت‌الله رفیعا برای تربیت طلاب و عموم مردم، بیشتر از منبر و سخن بهره می‌گرفت و در کنار آن کتاب‌هایی را نیز به زبان ساده و برای استفاده عموم مردم تالیف کرد که «تذکره الصلوه» و «تذکره الصوم» از آن جمله است. 

همانگونه که اشاره شد وی تلاش فراوانی کرد تا سنگر منبر را حفظ کند و از این رو پس از درگذشت پدر و برادر بزرگ‌ترش احمد، امامت جماعت مسجد معزالدوله‌ای تهران را بر عهده گرفت و دلسوزانه به گسترش معارف دینی و تربیت افراد، به ویژه نسل جوان پرداخت و بسیاری از آنان را با معارف ناب اسلام آشنا کرد و زمینه را برای پیوستن آنان به حوزه‌های علمیه مهیا ساخت. 

نقل است که جوانان بسیاری به منبر و مجلس او علاقه‌مند بودند و از محضرش بهره‌مند می‌شدند. 

آیت‌الله رفیعا در دوران زندگی و تدریس خود از عدم همراهی با حکومت ستمشاهی پهلوی هم غافل نبود. 

وی همواره این حکایت را از آن دوران برای دوستان و شاگردانش نقل می‌کرد: «بار سنگین زندگی و خانواده به جای مانده از پدر و برادرم، کمرم را خم می‌کرد. در این حال و هوا در خانه‌ام برای عده‌ای از طلاب، شرح لمعه تدریس می‌کردم. روزی مردی با کت و شلوار و کراوات به خانه آمد و نشست تا درس تمام شد. آنگاه وی خود را این چنین معرفی کرد: من علی اکبر تشید امروز و شیخ علی‌اکبر دیروز هستم. همین کتاب لمعه را نزد پدرتان خواندم؛ ولی چه می‌توان کرد، برای گذراندن زندگی، به این رنگ باید درآمد! 

آنگاه گفت: من از سوی حضرت اشرف و وزیر دادگستری رضاخان مأموریت دارم که نزد جنابعالی بیایم و پیام ایشان را برسانم. اگر موافقت فرمایید، دفتر ثبت اسناد درجه یکی به نام شما صادر شود تا در آن مشغول شوید و مانند محضر شرع سابق به رتق و فتق امور مردم بپردازید. 

در پاسخ گفتم از سوی اینجانب، از ایشان تشکر کنید و بگویید: آیا من مجاز هستم به بخشنامه‌ها و دستورالعمل‌ها و قوانین صادره توجه نکنم و قوانین و احکام اسلام را اجرا کنم؟ آیا نخواهید گفت که حکم از بالا رسیده را نمی‌شود نادیده گرفت؟ شما به ایشان بگویید که همین تدریس، ما را بس است.»

اینچنین بود که وی، زندگی بسیار ساده و محقرانه خود را ادامه داد و از تجملات و زرق و برق دوری کرد؛ گاهی خانواده‌اش از سختی و تهیدستی گلایه می‌کردند؛ اما او می‌خندید و می‌گفت: «یعنی می‌گویید با روس و انگلیس بسازم و زندگی درست کنم؟ هرگز!»

او داستان دیگری را هم از آن دوران دارد: 

«در محله عین‌الدوله – خیابانی که اکنون با نام خیابان ایران شناخته می‌شود - سالیان درازی در خانه‌ای که در اجاره پدرم بود، زندگی می‌کردیم. آن کوچه به نام پدرم و در سراسر تهران شناخته شده بود و شاید به همین دلیل، همگان گمان می‌کردند که خانه، ملک پدرم است. پس از فشار رضاخان و بسته شدن محضر شرع، مدتی پرداخت اجاره خانه به تعویق افتاد. صاحبخانه، تاب نیاورد و عذر ما را خواست. ناگزیر از آن خانه به خانه بسیار محقری در محله قاجاریه تهران - خیابان ری کنونی - نقل مکان کردیم. در عین حال و برای از پا درآوردن روحانیت، رضاخان طرح دیگری درانداخت و آن، مسئله امتحان گرفتن از طلاب و جواز دادن برای پوشیدن لباس روحانیت بود. او در پی آن، مجالس و محافل وعظ و ارشاد و حتی مجالس عزاداری را ممنوع کرد و البته ما به این قوانین بی‌اعتنا بودیم و در عین حفظ لباس روحانیت، مجلس و منبر خود را هم ادامه دادیم.»

او به آنچه می‌گفت، معتقد بود. از دل می‌گفت و چون دلسوخته بود، سخنش بر دل‌ها می‌نشست و مخاطب خود را سخت مورد تأثیر قرار می‌داد. او در این زمینه بسیار موفق بود. کسانی بودند که یک بار پای منبر و سخن او می‌نشستند و دلباخته می‌شدند و برای همیشه دست از گناه و آلودگی شسته و در زمره نیکان زمان در می‌آمدند. 

آیت‌الله معزالدوله‌ای (رفیعا) سرانجام پس از هشتاد و پنج سال عمر پر خیر و برکت، سرانجام در روزهای پایانی ماه ربیع الاول سال 1402 هجری قمری به ملکوت اعلی پیوست و از آنجا که به قبرستان مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، معروف به «قبرستان نو» در قم بسیار علاقه‌مند بود، وصیت کرد تا در فضای باز و زیر آسمان این گورستان به خاک سپرده شود.
ارسال نظرات