خبرهای داغ:
تبریز- موزه زنده سفال زنده به نقوش و رنگ و طرح و فعالیت هنرمندانی است که دل در گرو هنر داده اند و سر به عشق سپرده اند تا از خاک این خمیرمایه بشر رازهایی خلق کنند برای انسان هایی که زلال روشن نگاهشان همیشه تارک تاریخ را درخشان تر از خورشید متجلی ساخته است.
کد خبر: ۹۵۱۹۳۹۹
|
۲۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۶

خبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ کوچه های قدیمی را پشت سر می گذاری و تنها با تو انتظاری است که حلاوت آن دلچسب و چشیدنی است،

  از در که  وارد می شوی لحظه ای مکث می کنی که شاید اشتباه آمده ای اما نه درست آمده ای و تنها شباهت ظاهری خانه موجب حیرت تو می شود، حس می کنی که وارد خانه مشروطه شده ای اما خوب که نگاه می کنی می بینی اینجا خانه مشروطه نیست ولی خیلی شبیه به آنجاست با ستون هایی همچون ستون های آن و طاق هایی مشبک بین ستون ها و پنجره های رنگی، درست مانند خانه مشروطه است و علت آن به همسانی زمان آن ها بر می گردد که متعلق به دوره قاجار است.

  از میان باغچه های کوچک و کنار حوض که عبور می کنی یقین می کنی این جا موزه زنده سفال است که صدای چرخ از زیرزمین و حوضخانه آن به گوش می رسد و سفالگران پشت چرخ با خنکایی که درون حوضخانه سرمستشان می کند در صدد خلق اثر هنری جدیدی هستند تا بتوانند بار دیگر خاک را مشتاق تر از پیش با گرمای دستانشان تاب دهند و حس دیگری به آن بخشند. خاکی که شاید به شکل کوزه ای، بشقابی و یا شمعدانی در بیاید و لحظه های شیرین این هنر و عشق و تلاش را در قالب خود به کسی دیگر هدیه دهد.

  صدای چرخ می آید و تو از پله ها بالا می روی تا نگاهی دوباره کنی به آنچه در درون موزه به تماشایت می خواند، نقوش ظرف ها در دل هر یک از آن ها حرف دارد برای گفتن و چه آرمان های بزرگی که با این نقش ها بر سینه این ظروف سپرده شده است تا پیام هنرمندان را به آنانی که عشق را در دست های پرتوان و نگاه روشن آن ها می جویند برساند، ظروف هریک در جایی خاص چیده شده اند و نام هریک از هنرمندان که آثار را خلق کرده اند در کنار ظروف دیده می شود.

موزه زنده سفال؛ زنده به نقوش و رنگ و عشق

  موزه زنده سفال هر چند همچون بسیاری از اماکن مشهور و تاریخی شهرمان نزدیک محله سرخاب و در خیابان شمس تبریزی(دوچی  سابق)ایستگاه گرو و در کوچه شهید نوروزی و در میان کوچه های شهرمان قرار دارد اما زنده به نقوش و رنگ و طرح و فعالیت هنرمندانی است که دل در گرو هنر داده اند و سر به عشق سپرده اند تا از خاک این خمیرمایه بشر رازهایی خلق کنند برای انسان هایی که زلال روشن نگاهشان همیشه تارک تاریخ را درخشان تر از خورشید متجلی ساخته است و با دستان توانمند خود آثاری از خود بر جای می گذارند که میراث گرانبهایی برای آیندگان باشد.

موزه زنده سفال؛ زنده به نقوش و رنگ و عشق

  موزه زنده سفال تنها موزه ای است که آثار هنرمندان زنده در آن خودنمایی می کند و واژه زنده در میان دو واژه موزه و سفال دلیل بر این نکته است و همین خرسندت می کند که چه خوب بالاخره هنری و جایی پیدا شد که قبل از آن که از وجود آن ها سال ها گذشته باشد بتواند هنر و هنرمند را معرفی نماید، هنری که هنرمندان در قسمت های مختلف این موزه مشغول درست کردن گل، شکل دادن خمیر، نقش زدن روی سفال، درست کردن لعاب، فرم دادن و تراشیدن سفال ها هستند.

  اما آنچه در این خانه بیشتر از همه تاب نگاه را از تو می گیرد ظروفی است که فیروزه ای است و رنگ آن مشتاق ترت می کند تا درباره آن بیشتر بپرسی و بدانی، ظروفی که از آنها به عنوان سفال لعاب فیروزه نام می برند که مختص تبریز است.

  سفال لعاب فیروزه، سفال فیروزه ای رنگی است که از گل سفید زنوز که از جنس کائولن است درست می شود و بعد از چند مرحله که خمیر آن فرم گرفت با گرمی دستان شکل می یابد و با شور و شعور و حس زیبایی نقش می پذیرد و در کوره گداخته می شود تا ثابت کند که دوام از عشق یافته است، سپس جان در رنگ لعاب فیروزه می شوید و آماده می شود برای گداختن عشق دیگری و از آن پس چه خوب از امتحان سربلند بیرون می آید تا آسمان را در طاقچه باورهایمان جای دهد، آسمانی که طرح های آن سالیان پیش از این در فضای فیروزه جهان اسلام جای گرفته است. 

  یکی از هنرمندان فعال در عرصه سفال که هم پای تو در نمایشگاه دائمی موزه سفال آهسته گام بر می دارد و با شگفتی هایی که از جان گرفتن یک تکه سفال می گوید جلوه انگیز بودن آن، بیشتر چشمانت را به حیرت می کشد و با همه مشکلاتی که از گرانی و تهیه خاک گرفته تا گداختن سفال ها در کوره را برایت می شمارد، هیچ خستگی در او نمی یابی چنان که گویی عاشق است و راستی هم که چنین است، عشق این معجزه خداوندی چه زیبا سمفونی نگاهش را با حس دستانش می آمیزد تا هیچ مشکلی مانع از سرودن رازهای او در سینه ظرف های سفال و تابش نگاه او بر درخش آن ها نگردد.

موزه زنده سفال؛ زنده به نقوش و رنگ و عشق

فهیمه قلیزاده سال هاست که کار سفال را در کنار هنرمندان بزرگی چون استاد عباس قابچی، فریده تطهیری مقدم( مدیر هیئت مدیره خانه سفال، سفالگر و طراح سفال)،روشنک محمدعلی، شهناز اکبری و نگین خدادادی (از اعضای هیئت مدیره خانه سفال و از سفالگران برجسته) آموخته و چه زیبا این هنر را به رخ اشیایی که ساخته، کشیده تا آن ها از گرمی دستان و شیرینی نگاهش چشم هر بیننده ای را به سمت خود بخوانند.

قلیزاده پایین بودن درآمد بسیاری از خانواده ها را از بزرگترین موانع برای فراگیری این هنر می داند و چه خوب هم بیان می کند، گویی که از نزدیک دستی بر آتش دارد و سوز آن را می چشد اما به واقع هم چنین است، وقتی هزینه کلاس ها بالا باشد کمتر کسی است که بتواند آن را بپردازد و این هنر را یاد بگیرد چرا که در کنار آن باید هزینه های دیگری نیز برای تهیه خاک و .... بپردازد.

موزه زنده سفال؛ زنده به نقوش و رنگ و عشق

   یکی دیگر از سفالگران بنام نیز می گوید: هر چند این خانه را سازمان میراث فرهنگی در اختیار انجمن دوستداران سفال قرار داده، اما کافی نیست و تقبل بخشی از هزینه های این خانه می تواند برای فرهنگ سازی، ترویج و اطلاع رسانی این هنر فاخر و بومی و تربیت هنرمندان قابل، کمک شایان توجهی باشد، وقتی مردم برای تهیه نان شبشان دغدغه دارند با همه علایقی هم که به آن داشته باشند انتظار نمی رود که بتوانند این هنر را فرا بگیرند با وجود این جای امیدواری است که بیش از 200 نفر هنرمند از این خانه، هنر سفالگری را آموخته و امروز برای خود هنرمند قابلی هستند.

  خوب که فکر می کنی می بینی، اندک شماری از مردم نمی توانند آن را یاد بگیرند و یا تهیه کنند و در مقابل بسیاری از مردم با وجود توانایی مالی بالایی که دارند حتی ککشان هم نمی گزد که برای حمایت از هنرمندان و ترویج هنر بومی خودمان از چنین اشیایی برای اهدای هدایایشان تهیه کنند، چرا همیشه مبلغ هنگفتی را برای کالای لوکس خارجی و کریستال های باکلاس به قول خودشان صرف می کنند؟! اما دریغ از چند هزار تومان برای سفال، راستی که مرغ همسایه غاز است و تردیدی نیست که همان شمار اندک با وجود تنگناهای مالی، این هنر را فرا آموخته و چه نقش ها که با خلاقیت خود ثبت نکردند.

موزه زنده سفال؛ زنده به نقوش و رنگ و عشق

  به یک باره در میان این همه هیاهویی که در سر داری و دغدغه ای که ذهنت را گرفته، زمان ناباورانه از کنارت می گذرد و تو می مانی و حیاط خانه سفال و هزار نکته و سوال بی پاسخ و ناگهان دلت از این همه بی لطفی زمانه سخت می گیرد و همراه با لطافت غریبی که از این خانه چشمانت را می نوازد و هم پای باران بهاری که ترنم زیبایی را بر آب حوض می سراید راهی می شوی و این بار خانه سفال است که پشت سرت جا گذاشتی و با تو اندوهی است که برشانه هایت سخت سنگینی می کند.

ارسال نظرات