خبرهای داغ:
روح نا آرام وی درطلب کمال لحظه ای آرام نداشت و برای رسیدن به اهداف مقدس خود وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منطقه گردید و در بدو ورود پس از یک دوره آموزشی وارد طرح و عملیات سپاه گردید
کد خبر: ۹۵۴۸۷۶۴
|
۰۱ آبان ۱۴۰۲ - ۰۸:۲۸

شهید محمدحسن غفاری «معاونت اطلاعات عملیات لشگر 25 کربلا» از خطه گلستان

به گزارش خبرگزاری بسیج از گلستان؛ شهید محمدحسن غفاری یکم دی 1340، در شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش قنبر و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت.

از حالات روحانی محمد حسن باید گفت : کسانی که او را می شناختند در چهره مردانه اش جذابیت و معنویت خاصی را مشاهده می نمود.طوری که همه را شیفته خود می نمود.ایشان عاشق قرآن و در هر فرصت ممکن قرآن را با صدای دلنشین و خون انگیز تلاوت مینمود.و همیشه بعد از نماز صبح و یا در نیمه شب صدای دلنواز و روح انگیز بخش تلاوت می نمود.و از این جهت زبانزد اطرافیان بود و در ادای فریضه های واجبی مخصوصا نماز اول وقت اصرار داشت.

سی ام دی 1365، با سمت مسئول اطلاعات لشگر 25 کربلا در شلمچه بر اثر اصابت راکت به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای امامزاده عبدالله زادگاهش واقع است.

خاطرات سردار شهید محمد حسن غفاری

محمد حسن غفاری "آخرین وداع" در یکی از روزها که عملیات بود به خانه خاله اش تماس می گیرد و می گوید:گوشی را به مادرم بدهید .

قبل از اینکه با مادر صحبت کند با شوهرخاله اش صحبت می کند. شوهر خاله اش می گوید ؟ در حال حاضر در عملیات بسر می بری ویا اینکه از منطقه بازرسی می کنی؟

محمد حسن می گوید : می خواهیم برویم و بصره وبغداد را بگیریم . شوهر خاله اش می گوید :این عملیات خیلی سخت است و شاید غیر ممکن باشد.

ولی محمد حسن می گوید :عملیات خیلی سختی در پیش داریم فقط برایمان دعا کنید. مادر خود را نزدیک گوشی میکند و می گوید : می خواهم با پسرم صحبت کنم .

شوهر خاله محمد حسن بلافاصله گوشی را به مادر می دهد؟ مادر با یک دنیا دلخوشی با پسرش سلام و احوال پرسی می کند ومادر می گوید؟ پس چه موقعی پیش ما می آیی؟ محمد حسن می گوید؟ مادر جان دعا کن یک تیر غیب بیاید و به من اصابت کند.

مادر می گوید؟ خدا نکند این چه حرفی است که می زنی . پسر می گوید:ما جلو رفته بودیم و می خواستیم بغداد و بصره رابگیریم ولی در همان زمان به ما گفتند : بر گردید. دیگر نمی خواهد جلو بروید و حمله کنید. مادر گفت: انشاءالله در عملیات بعدی پیروز خواهید شد و با مادر خدا حافظی می کند.

انتهای پیام/

ارسال نظرات
پر بیننده ها