خبرهای داغ:
به مناسبت ایام بازگشت آزادگان به میهن

از تشنگی اسیر شدم/ مادرم گفته اگر اسرا را بزنم حلالم نمی‌کند

یک سرباز آمد پشت پنجره‌ اولی و صدایم کرد «عبدالمجید.» جلو که رفتم، گفت «عبدالمجید»، دیدی من نمی‌زدم؟» خودش بود، همان که نمی‌زد. شنیده بودم شیعه است. گفتم «بله، دیدم.» گفت: «مادرم گفته اگه شماها رو بزنم، حلالم نمی‌کنه.»
کد خبر: ۸۵۵۷۲۷۹
|
۲۸ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۴:۲۱

به گزارش بسیج،«با یک خواب آغاز می‌شود؛ مادر با پیراهن گل‌دار و روسری سرمه‌ای، کنار باغچه در حال رسیدن به درخت لیموی پایین نخل، صدای اذان که توی حیاط می‌پیچد، او که خداحافظی می‌کند تا برود. مقصد؛ اردوگاه. چشم که باز می‌کند همان‌جاست در اردوگاه، خواب می‌دیده، بیدار که می‌شود باید برای مادر بنویسد و او این‌طور آغاز می‌کند: «مادر، از تشنگی اسیر شدم ...»

نخستین جلد از مجموعه کتاب‌های «دوره‌ی درهای بسته»، با یک خواب آغاز شده، این خواب به بیداری در اردوگاه ختم می‌شود، به اسارت، پس از آن هم «عبدالمجید رحمانیان» از نحوه‌ اسارت خود می‌گوید. او اسیر شماره‌ 3878 است؛ راوی کتاب و اسارت در روزهای نخست، از نگاه او همه چیزش شکنجه است: «العماره که بودیم، ظرف‌های غذا آن‌قدر کثیف بود که بیشترمان اسهال گرفته بودیم. از دست‌شویی هم خبری نبود. بوی کثافت اتاق را برداشته بود. یک ربع نکشید باز چپاندنمان توی همان اتاق. پایم عفونت کرده بود، درد می‌کرد. همه چیز شکنجه بود. صدای ناله‌ زخمی‌ها، بوی تعفن، گرما، گرسنگی و تشنگی، انگار همه‌ این‌ها دوره‌ام کرده بود و نمی‌گذاشت به چیز دیگری فکر کنم.»

او در این کتاب، اسارت را نقل می‌کند و سعی دارد لحظه‌لحظه‌ آن روزها را به تصویر بکشد؛ عراقی‌هایی را که برای شکنجه کردن منتظر بهانه‌اند، از دکتر عراقی بیمارستان که دارویی که تجویز می‌کند چند روز زندان است، یا چند ضربه کابل، از سیگاری‌هایی که در اسارت، سیگار را ترک می‌کنند، از تشکیل تیم‌های فوتبال و والیبال و هندبال،، حتی از یاد دادن و یاد گرفتن‌ها: «من برای یکی دو نفر دیگر هر روز یک حدیث از اصول کافی می‌گفتم. از موصل یک شروع کرده بودیم. بچه‌ها حدیث را حفظ می‌کردند، بعد درباره‌اش صحبت می‌کردیم. قرآن هم می‌خواندیم. بعضی وقت‌ها دو سه ساعت روی یک آیه تأمل می‌کردیم؛ صرف و نحو و ترجمه و تفسیر، کلمه‌به‌کلمه.»

در این کتاب، آسایشگاه‌هایی توصیف می‌شود که به خاطر حضور سربازهای خشن‌تر، نوعی تبعیدگاه محسوب می‌شود. در این کتاب، سربازهایی به تصویر درمی‌آیند که خشن‌اند و عده‌ای هر چند اندک که با این سربازها تفاوت دارند: «یک سرباز آمد پشت پنجره‌ اولی و صدایم کرد «عبدالمجید.» جلو که رفتم، گفت «عبدالمجید»، دیدی من نمی‌زدم؟» خودش بود، همان که نمی‌زد. شنیده بودم شیعه است. گفتم «بله، دیدم.» گفت «مادرم گفته اگه شماها رو بزنم، حلالم نمی‌کنه.» خندیدم و گفتم «این رو که گفتی، یادم رفت کتک خورده‌ام.» انگار به او جایزه داده باشم، خوش‌حال شد، خندید و رفت.»

عبدالمجید رحمانیان از اسارت می‌گوید که به اعتقاد او عالم جزئیات است، عالمی که حواست در آن جمع کوچک‌ترین چیزها می‌شود؛ جمع خودت، جمع دیگران.

او از دورانی می‌گوید که هشت سال طول کشیده، از ناگفته‌ها. او از چگونگی اسیر شدنش آغاز می‌کند، دوران اسارت را شرح می‌دهد و می‌رسد به ایران، به آزادی.

26 مرداد مصادف با بازگشت آزادگان به ایران اسلامی است، از همین رو نگاهی به کتاب «دوره‌ درهای بسته 1» به روایت اسیر شماره‌ 3878؛ عبدالمجید رحمانیان به قلم سمیه حسینی که انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده انداختیم.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار