جای ترکش روی سرم، لانه کبوترهای دشمن است
به گزارش خبرگزاری بسیج به نقل از خاورستان، دیروز در گردهمایی آزادگان استان در پایان جلسه از دختران آزاده تقدیر شد که همه از سختیهای پدرانشان در دوران اسارت گفتند که در این بین سخنان دختر جانباز شهید اسدزاده که پدرش پس از 10 سال بازگشت از اسارت به شهادت نایل شد؛ اشک در چشمان همه آزادگان جمع کرده بود و آنها را یاد رنجهای دوران اسارت انداخت. تصمیم گرفتم با دختر شهید هم کلام شوم.
راضیه اسدزاده متولد 1374 فرزند شهید یحیی اسدزاده در گفتگو با خبرنگار ما اظهار کرد: فرزند آزاده جانباز سردار شهید اسدزاده هستم ما 4 فرزندیم که برادر کوچکم بعد از شهادت بابا به دنیا آمد.
وی ادامه داد: بابا سال 1361 اسیر و سال 69 آزاد شدند بعد از بازگشت به میهن در سال 1370 با مادرم ازدواج کردند ایشان در منطقه کرخه بر اصابت خمپارهای به سرشان بیهوش میشوند در همان حین به اسارت در میآیند.
فقط دوست داشتم یکبار دیگر عطر پدرانهاش را حس کنم
فرزند شهید اسدزاده با اشاره به اینکه پدرم براثر برخورد ترکش در دوران اسارت تا مدتی نابینا بودند؛ تصریح کرد: پدرم تعریف میکرد "یک شب در دوران اسارت به همراه دوستانم دعای توسل میخواندیم و از همرزمانم خواستم تا برای بیناییام دعا کنند و صبح همان روز که از خواب بیدار شدم بیناییام دوباره برگشته بود".
اسدزاده خاطرنشان کرد: بر اثر ترکش موجود در سرش، موهای پدر ریخته بود و هر وقت که از وی سوال میکردیم که چرا این ناحیه از سرتان مو ندارد میگفت" اینجا لانه کبوترهای دشمن است".
وی یادآور شد: با توجه به اینکه در زمان شهادت پدر تنها 5 سالم بود خاطره زیادی از ایشان ندارم اما همیشه برایمان شعر میخواند و از اسارتش یاد میکرد اما دلش برای اسارت تنگ میشد و آرزو داشت که در کنار دوستان شهیدش باشد.
در وصیت نامهاش حجاب را به من یاد داد
راضیه دختر شهید در حالی که بغض گلویش را گرفته بود میگفت: بابا بعد از نماز برای شهادت خود دعا میکرد و اشک میریخت؛ دلش به این دنیا نبود.
وی ادامه داد: بابا از ترکشهای داخل سرش بسیار رنج میبرد و درد زیادی را متحمل میشد و دیدگانش دیگر نمیدید.
فرزند شهید اسدزاده با اشک های که مثل باران از گونههایش جاری بود از درد نبود پدر گفت و افزود: اگر بابا بود به وی میگفتم" بابا هیچ وقت ما رو تنها نگذار دلم برایت تنگ شده" چنانچه هم اکنون در کنارم بود فقط دوست داشتم یکبار دیگر عطر پدرانهاش را حس کنم.
به من آموخت که یک مشت از خاک پای رهبرمان را به دنیا ندهیم
اسدزاده در پایان دیگر توانایی حرف زدن نداشت و گفت: از پدرم صبر و مهربانی را یاد گرفتم و با اینکه در کنارم نبود در وصیت نامهاش حجاب را به من یاد داد و آموخت که یک وجب از خاک پای رهبرمان را به دنیا ندهیم.
وی افزود: 8 سال اسارت چیز کمی نیست وجود ترکشی در ناحیه بینایی سر صبر و تحمل بسیار میخواهد اما پدرم بیش از 20 سال این ترکشها را تحمل کرد و تنها 10 سالش را در بین ما بود.
طاهره ملکی همسر شهید اسدزاده در گفتگو با خبرنگار با بیان اینکه همسر شهید اش، جانبازی 70 درصد و نیز آزاده ای با 8 سال و 4 ماه اسارت بود، اظهار کرد: یحیی اسد زاده متولد 1341 از روستای چهکند بیرجند است که از تاریخ 10 اردیبهشت ماه 61 در عملیات بیت المقدس(آزادی خرمشهر)، منطقه کرخه نور در حالی که بیهوش بود؛ به اسارت دشمن درآمد.
بعد از آزادی یحیی ازدواج کردیم/ پسرم احمد بعد از شهادت پدر به دنیا آمد
وی ادامه داد: پس از گذر یک سال از آزادی یحیی در شهریور ماه 1370، ازدواج کردیم و آن زمان بنده دانشجوی مدیریت دانشگاه علامه طباطبایی تهران بودم و حاصل ازدواجمان 4 فرزند به نام های زهرا دانشجوی پزشکی و راضیه دانشجوی رشته عمران و مرضیه کلاس 8 دبستان نمونه و پسرم احمد کلاس 6 است.
همسر سردار جانباز آزاده شهید اسدزاده، با بیان اینکه یحیی به دلیل وجود ترکش های موجود در بدنش رنج می برد؛ گفت: وی پس از گذراندن درد و رنج فراوان در سال 81 بر اثر عفونت ترکش های جنگ در مغزش به شهادت رسید.