شاید حتی تصور این وضعیت برای شما غیر قابل تحمل و ملال آور باشد، اما درآسایشگاه خیریه کهریزک مردی زندگی می کند که با وجودی که از همه این نعمت ها محروم است، خداوند به او اراده ای عطا کرده که برهمه این معلولیت ها چیره شده وبا وجود تمامی محدودیت ها درحال کار ، تلاش ، تدریس وتمرین است و به گفته خودش دو روز او مثل هم نیستند.
رضا بختیاری متولد 1342 اهل همدان است .8برادر وخواهر هستند که یکی از برادرانش که از اوبزرگتر بوده در کردستان به دست گروهک کوموله به شهادت رسید. درمیان برادران وخواهرانش فقط او براثر بیماری آرتروز و روماتیسم نوع نادر و پیشرونده به این بیماری دچار شده است.
رضا مدت 18سال است که درآسایشگاه خیریه کهریزک زندگی می کند. او مدت 10سال در زمینه تئاتر و موسیقی فعالیت داشته و درحال حاضر دو کتاب از وی به زیور طبع آراسته شده است. یکی به نام پنجره که از سروده های اوست وهمینطور کتابی به نام خانه ای دربهشت که در زمینه زندگی مددجویان در آسایشگاه کهریزک به تحریر درآمده است . این کتاب بهمن سال 89 از زیر چاپ بیرون آمد.
اوهفته ای دو روزبرای مددجویان کلاس تئاتربرگزار می کند. بختیاری می گوید: قبلا برای کمال میر نصیری کارگردان تئاترمان که از بیرون آسایشگاه می آمد کار می کردم. دراولین تئاترمان با نام" و اما انسان" درنخستین جشنواره تئاتربین المللی معلولان که دو سه کشور حضور داشتند، تئاترمان به کارگردانی میر نصیری اول شد و من و یکی از دوستانم به نام سلیمان خزایی مقام اولی و دومی جشنواره را به دست آوردیم که دیپلم افتخار بهترین بازیگر مرد را از دست عزت الله انتظامی دریافت کردیم. کار دوم ما تئاتر رستم و سهراب بود که من در این کار هم دستیار کارگردان وهم بازیگر بودم. همچنین دونقش داشتم ؛ نقش نیاشا وکیکاووس. این نمایش مدت سه شب در فرهنگسرای ارسباران به نمایش درآمد که مورد استقبال شهروندان قرار گرفت .همینطور در زمینه موسیقی در دو جشنواره بین المللی موسیقی شرکت داشتیم که برگزیده این جشنواره شدیم که به صورت گروه کر موسیقی اجرا می کردیم .
درحال حاضر نیزتئاتری را بانام بابا رستم تمرین می کنیم که خودم آنرا هم نوشته ام ، هم کارگردانی آن را برعهده دارم وهم جزو بازیگران این تئاتر هستم که درکنار بچه های خودم بازی می کنم که هم اعتماد به نفس به گروه می دهم وهم اگر در وسط کار بچه ها به مشکل برخوردند کنارشان باشم تا بتوانم کاررا جمع و جور کنم .
رضا با آرامش، شمرده وبا حوصله می گوید: خدا را شکر، از زندگی خوبی برخوردارم و راضی هستم چرا که همیشه گفته ام دو روزمن با هم شبیه نیست. امروزم با دیروزم فرق می کند همیشه با انگیزه زندگی کرده ام ،همیشه کار می کنم و دارای هدف و برنامه هستم.
شعرهای بختیاری بیشتر در زمینه ترانه است و برای 8شعر او آهنگ ساخته شده است. استاد موسیقی آنها که برای اشعار او موسیقی ساخته آهنگ سازهم هست. آخرین کار او "خورشیده من" است و با بچه ها تمرین می کنند تا اگر جایی جشنواره ای برگزارشد اجراکنند.
رضا می گوید: اولین شعرمن که برایش آهنگ ساخته شد شعری بود با نام" خانه ما" که وصف حال آسایشگاه وخانم بهادرزاده رئیس هیات مدیره این مرکز بود و یکی دوتا از شعرهایم برای نیکو کاران است. یک شعرم برای مادر است وشعر دیگرم را برای خودم سروده ام با نام پنجره که درارتباط با نابینایی ام است وهمینطور شعر آخرم خورشیده من است که به صورت ترانه درآمد.
رضا با تعصب واحترام خاصی از مدیران ومسئولان آسایشگاه یاد می کند ومعلوم است که به حق قدردان تلاش آنهاست واین قدردانی او را در رفتار پرستاری می بینم که دست و روی او رامی شوید و با حوصله و دقت موهای رضا را شانه می کند. با وجودی که رضا نابیناست، اما پرستار شیشه عینک دودی او را چند بار با بخار دهان مرطوب کرده و با وسواس و دقت تمیز می کند، عینک را بالا گرفته و رو به نور مهتابی اتاق می گیرد تا لکه ای روی آن نباشد، سپس عینک را روی صورت رضا می گذارد . بختیاری با وجود درصد بالای معلولیتی که دارد از حافظه و دقت سرشاری برخوردار است. اگر کسی به ملاقات او رفته باشد وماه ها بعد باز هم به دیدارش برود صدای آن شخص را به خاطر می آورد و او را از لحن صدایش می شناسد.
بختیاری، دکتر حکیم زاده موسس آسایشگاه خیریه کهریزک را پدر مهربانی ها بیان می کند و می گوید: 39سال پیش او رئیس بیمارستان فیروز آبادی شهرری بود .هر روز موقع رفت وبرگشت از بیمارستان عده ای از بیماران کهنسال وصعب العلاج را می دید که بیمارستان آنها را جواب کرده وخانواده وفرزندانشان هم آنها را پشت دیوارهای بیمارستان رها می کردند و او از این موضوع خیلی ناراحت می شد و تصمیم گرفت محلی را برای مراقبت و تیمار آنان فراهم کند. به همین منظور باغ مخروبه ونیمه ویرانه ای را که دارای سه – چهار اتاق در زمینی به مساحت یکهزار مترمربع در روستایی به نام کهریزک از مرد نیکوکاری گرفت و روزها به آنجا می آمد ومثل یک کارگر شلوارش را بالا می زد ومشغول کار می شد ؛ گل درست می کرد، خشت می زد و دیوار چینی می کرد.
او درتشریح نحوه معلولیت خود می گوید: درسن 7سالگی و درآستانه بازگشایی مدارس از زانوی راست احساس درد کردم که بسیار اذیتم می کرد. با توجه به دوری منزل تا مراکز درمانی و سایر مشکلات مادرم مرا نزد شکسته بند برد واوگفت مهم نیست و پا درد من بابت در رفتگی یا شکستی و از این موارد نیست. اما درد پا ها امانم را بریده بود واین بیماری خوب نشد وادامه یافت.
مادرم وقتی بیماری مرا جدی دید به دنبال یافتن راهی برای درمان آن من را از این دکتر به آن دکترمی برد.این وضع ادامه پیداکرد تا اینکه پای چپم هم درگیر شد واین سرآغاز معلولیتم بود. رفته رفته دست هایم درگیر شدند ودیگر مفاصل وعضلاتم نیز دچار عارضه شدند وکم کم از حرکت ایستادند. به رغم سالها پیگیری ومعالجات طولانی دربیمارستان های مختلف بهبودی حاصل نشد. در سن 32سالگی براثر بیماری آب سیاه بینایی ام را نیز ازدست دادم.
مادرم هرکجا پزشکی را به او معرفی می کردند چادرش را سر می کرد و از این بیمارستان به آن بیمارستان برای مداوا می برد. در بیمارستان های شفا، شماره 2کرج، همدان و شهید دستگردی شیراز بستری شدم اما افاقه نکرد. احساس کردم که مادرم را خیلی به زحمت انداخته ام به همین خاطر از او درخواست کردم ومتقاعدش کردم که ترتیب بستری کردن من را دربهزیستی بدهد اما او حاضر به انجام این کار نمی شد پدر واطرافیان را واسطه قراردادم تا رضایت او را جلب کنند.
مادرم ناراحتی آسم وقلب داشت وبیماری به او امان نداد تا درکنارش باشم و2سال بعد فوت کرد. خانواده از بیم اینکه من روحیه ام را از دست بدهم، تا یک سال خبر درگذشت مادرم را به من نگفتند اما یکی از بستگان موقعی که به دیدن من آمد خبر نداشت که من از مرگ مادرم بی اطلاع هستم ووقتی گفت خدابیامرز مادرت زن خوبی بود تازه متوجه شدم که مادرم زندگی را وداع گفته .بیش از یک سال طول کشید که بعد از شنیدن خبر مرگ مادرم با شرایط کنار بیایم.
باگذشت نزدیک به یک ساعت از صحبت کردن او هنوز هیچ آثاری از خستگی و یا متاثر شدنش از بیان مشکلات وسختی هایش به چشم نمی خورد و با همان آرامش وحوصله ای که صحبت هایش را شروع کرد. بختیاری ادامه داد: درد مفاصل و بیماری ام سال به سال بدترمی شود الان از گردن تا انگشتان پایم درگیر شده وحرکتی در آن نیست. حتی انگشتانم از شکل طبیعی خارج شده وامسال که مریضی ام پیشرفت کرده ناخن های دستم هم افتاده وشکل عضلاتم عوض شده است با این وجود به زندگی خوش بین هستم و روحیه ام را ازدست نداده ام و با همین روحیه یک کلاس را با 15 شاگرد اداره می کنم که با من کار می کنند . درکارهای دیگرم همینطورهستم چه سرکار باشم وچه کتابخانه باشم دور وبرم کسانی هستند که تئاتر وموسیقی با آنها کار می کنم وهیچ گاه وقتم خالی نبوده حتی گاهی اوقات که بی خوابی به سرم زده به کتابخانه رفته ام و از خانم های کتابدار یا دوستانم خواسته ام برایم مطالبی را که به ذهنم آمده بنویسند.
برخی ملاقات کننده ها کتاب هایی را کا تالیف کرده ام خریداری کرده و برای استفاده دیگران به کشورهایی از جمله بلژیک ، ترکیه و سوئد برده اند .اشعار زیرسروده های رضا بختیاری بوده که به مادرش کوکب لطفی تقدیم کرده است:
بی تو مادر پرپروازم نیست بی تو می سوزم وآوازم نیست
درغربت تنهایی به یاد تو دم سازم می سوزم ومی سازم من شکوه نمی آغازم
مادرای نغمه ساز دل من مادر ای سوز وگداز دل من
مادرم باغ بهارم هستی کوکب هر شب تارم هستی
زودبازآی وصداکن پسرت از غم وغصه رها کن پسرت
مهدی خانلری