چیدن سفره هفت سین یکی از رسوم پیش از تحویل سال نو است. سیب، سمنو، سبزه از سینهای لایتغیر سفره محسوب میشوند، اما سیدناصر حسینی و دوستانش در کتاب خاطرات خود که از دوران اسارتش در زندانهای عراق نقل کرده با استفاده از سُرم و سُرنگ و سیم خاردار و ... به استقبال از آغاز سال 1368 رفتهاند.
سیدناصر حسینی یکی از اسرای ایرانی بود که در سن 16 سالگی و در تیر ماه 1367 تنها چند هفته پیش از پایان جنگ به اسارت عراقیها درآمد. او تا مرداد 1369 در اسارت عراقیها بود و پس از تحمل شکنجههای فراوان و قطع یکی از پاهایش به ایران بازگشت. بازگشتی که هیچ کس انتظار او را نمیکشید و پدرش به هیچ وجه باور نمیکرد ناصر از جنگ بازگشته باشد.
خاطرات او در سال 1390 با عنوان «پایی که جا ماند» منتشر شد و این قسمت از خاطرات او که به سفره هفت سین و شرایط اسرا در زندان اشاره دارد از صفحه 469 این کتاب نقل میشود تا شاهدی باشد بر شرایط سخت و مقاومت سختتر این آزادگان در زندان های عراق.
سهشنبه 1 فروردین 1368- تکریت- اردوگاه 16
عید با صفایی داشتیم. دلم میخواست موقع تحویل سال کنار خانوادهام باشم. این آرزو را برای همه هم اسارتیهایم داشتم. خیلی از بچهها ناراحت و گرفته بودند. بیشتر آنها امید نداشتند روزی آزاد شوند. به علی اکبر فیض گفتیم: علی! با امید خدا سال آینده، ایرانیم!
سیدناصر حسینی یکی از اسرای ایرانی بود که در سن 16 سالگی و در تیر ماه 1367 تنها چند هفته پیش از پایان جنگ به اسارت عراقیها درآمد. او تا مرداد 1369 در اسارت عراقیها بود و پس از تحمل شکنجههای فراوان و قطع یکی از پاهایش به ایران بازگشت. بازگشتی که هیچ کس انتظار او را نمیکشید
- در خواب آره.
- چرا در خواب، ما که همیشه در این زندون نمیمونیم!
دیروز به حاج سعدالله و حاج حسین شکری قول داده بودم لوازم سفره هفت سین را جور کنم. در اسارت دسترسی به سیب، سیر، سرکه، سکه، سمنو، سماق و سبزه برایمان وجود ندارد، اما دلم میخواست روی سفره هفت سین مان، هفت سین باشد. امروز خدا همه چیز را جفت و جور کرد. یک تکه سنگ، سیم خاردار، سوزن خیاطی، سیب زمینی، یک پاکت سیگار سومر، یک عدد سُرنگ و یک سُرم پلاستیکی جور شد.!
سُرنگ را محمد کاظم بابایی از ابوالفضل صادقیان در قسمت درمانگاه اردوگاه گرفت؛ سُرم پلاستیکی، سیم خاردار و سنگ را من جور کردم. سوزن مال یزدان بخش مرادی بود. سیب زمینی را کریم دلفیزاده از آشپزخانه آورد و سیگار متعلق به معزالدین اصغری بود.
با استفاده از خمیر نان، محمود یوسفی بچه ی ملایر یک ماهی خمیری درست کرد.
حاج سعدالله دعای تحویل سال را خواند.
یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال.
شب بچهها سنت دید و بازدید را در سوله به جا آوردند. بعضی از بچهها با هم قهر بودند که آشتی کردند. ریش سفیدی حاج سعدالله و حاج حسینی خیلی از کینهها را به محبت تبدیل کرد و خیلیها که روی هیچ و پوچ با هم قهر بودند، آشتی کردند.
بخشی از خاطرات سیدناصر حسینی از کتاب «پایی که جا ماند»
منبع:تبیان