عشق تو تکثیر می شود
هر آن که به لحظه های دیدارت نزدیک می شویم، همه از شوق دیدنت چشمانشان می بارد، با شور حرف می زنند، چون آهوان تیزپا آرام و قرار ندارند و چون کبوتران انگار شوق پرواز دیوانه شان کرده است.
و من گوشه ای کز کرده و در خودم فرو رفته ام، پشت آرامش ظاهری و طوفان باطنی ام دنیایی است ناگفته، تنها دلم در حصار سینه چون کبوتری بی قرار این سو و آن سو می پرد تا بال بگشاید.
آقا! شاید مثل من مثل پیرزن کلاف فروشی است که می خواست با چند کلاف جزو خریداران یوسف باشد، چراکه من نه پای آهوانه دارم و نه بال کبوترانه، تنها با این دل ناقابلم آمده ام جزو دوستدارانت باشم.
دلی که هرازگاهی دشمنان درصددند تیری بر آن بزنند تا عشق تو را از قاب دلم برگیرند غافل از اینکه آینه چون شکسته شود عشق تو در تکه هایش تکثیر می شود و تنها همین آن ها را بس؛
با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در رنج خودپرستی