زندگی بدون روتوش شهید حججی در «سربلند»/ برای نوشتن به مشهد رفتم
خبرگزاری بسیج آذربایجان غربی، محسن حججی متولد سال ۱۳۷۰ در شهر نجفآباد اصفهان بود، جوانی دهه هفتادی که با سن کم خود توانست همه را منقلب کند، جهادگر، فعال فرهنگی و پیش از همه اینها یک پاسدار بود.
«شهید محسن حججی» نامی است که برای همه شناخته شده است و شهادت او دلهای بسیاری را ناراحت کرد، شهیدی که داعش و تکفیری برایش سنگ تمام در شهادت گذاشتند اما بی خبر از آنکه او برای همین وصال آماده شده بود و اعزام دومش به سوریه با عزم شهادت بود.
نه از تکفیری ترسید و نه با وجود مجروحیت خم به ابرو آورد،ایستاده مقاومت کردو پاسدار را به معنای کامل کلمه معنا کرد.
روایت زندگی این شهید بزرگوار کمی پس از شهادتش آغاز میشود و اینبار محمدعلی جعفری نویسنده شناخته شده کشورمان که «عمار حلب»، «سر دلبری»، خانه مغایرت»، «شغل شریف» و... از جمله آثار اوست و جامعه کتابخوان او را به خوبی میشناسند. شاید برای همین بود که کتاب این شهید بزرگوار نیز به ایشان سپرده شد، جعفری برای گفتوگویی مشروح درباره این کتاب به خبرگزاری فارس آمد و مفصل از نوشتن این کتاب، فراز و فرودها و شیرینی و دغدغههایش در نوشتن گفت. او معتقد است این کتاب «محسن حججی» را بدون روتوش به مخاطب معرفی میکند.
آنچه در ادامه میآید مشرروح مصاحبه فارس با این نویسنده است که منتشر میشود؛
ـ آقای جعفری نمیخواهم خیلی روتین مصاحبه را آغاز کنم، در کتاب مواردی هست که شاید برای مخاطب سوال باشد از اینجا وارد بحث شومی، چرا «جابر»؟ چرا شهید محسن حججی این اسم را انتخاب کرد؟
نمیدانم، پرسوجو هم کردم، دلیل خاصی برای انتخاب «جابر» نداشته است، چیزی که همرزمشان گفت این بود که اسمهای معمول آنجا زیاد بوده و چند اسم را پیشنهاد داده مثلاً «محسن» اما برخیها این نام را داشتند، یکدفعه ذهنش به «جابر» میرسد که کمتر کسی چنین اسمی را داشته است و به خاطر این اسمش جابر بود.
ـ یعنی از ابتدای اعزام شهید حججی نام جابر را انتخاب کرد؟
نه، وقتی وارد منطقه میشوند، زیرا تا اعزام اول اسم نداشتند، بار دوم که وارد منطقه شدند به ایشان گفته بودند یک اسم جهادی باید انتخاب کنی، شما را چه صدا بزنیم؟ پشت بیسیم یکی دو اسم میگویند بعد میگویند همۀ اینها قبلا استفاده شده است، که بلافاصله محسن حججی میگوید «جابر»، دلیل خاصی نداشته، خودم هم خیلی پیگیرش بودم اما متوجه شدم دلیل خاصی برای این انتخاب نداشته است، مثلاً در «عمار حلب» ایشان نامش «عمار عبدی» بود، «عمار» را به خاطر «أین عمار» که آقا فرموده بودند انتخاب کرده بود و «عبدی» هم به خاطر اینکه یک شهید بود به نام محمد عبدی در دهه ۷۰ در سیستان در درگیری با اشرار شهید شده بود و محمد عبدی آدم امام حسینی و خاصی بود که به شهید محمدخانی خیلی علاقه داشت و به خاطر علاقه به او، «عبدی» را انتخاب کرده بود، آن دلیل داشت ولی در شهید حججی دلیل خاصی را ندیدم اگر در درونش هم چیزی بوده جایی بروز نداده است.
ـ پیشنهاد نوشتن کتاب از طرف ناشر به شما داده شد یا خودتان چنین پیشنهادی داشتید؟
کار سفارش ناشر بود، ولی سفارشی به معنای سفارشی که در ذهن مردم است، نیست، من ابتدا با ناشر و با خانوادههای شهدا صحبت میکنم که مدلِ نوشتن من چگونه است، نمونهکارهای قبیام را به آنها میدهم، میخوانند تا فضای کار دستشان بیاید.
ـ پس ناشر فقط یک پیشنهادِ خام به شما کرده است؟
بله، ولی نوع و شیوۀ نوشتن، انتخاب افراد، انتخاب روایتها به انتخاب خودم بود. پیشنهاداتی برای نهایی شدن کتاب داشتم، ناشر هم در اوج حرفهای بودن هم پیشنهاداتی داد که اگر صلاح میدانید این اصلاحات در کتاب انجام شود یا این تغییرات انجام شود، ولی تقریباً تمام و کمال خودم کار را انجام دادم.
ـ شما چون اولین نویسنده درباره این شهید بزرگوار بودید به دلیل شهرت شهید حججی نگرانی درباره نخستین نویسنده بودن به دلیل نوع روایت، اطلاعات نداشتید یا مثلا در پذیرش این پیشنهاد؟
برایم سخت بود چون تصویرِ خیلی اسطورهای از شهید حججی ساخته شده بود، مقابله با این تصویر خیلی سخت بود، نه اینکه ما بخواهیم تعمداً آن اسطوره بودن را بهم بزنیم، تصویری که ارائه شد واقعی نبود یعنی یک مقدار اغراق در آن بود و یک مقدار بعضی چیزها در آن نبود و کمی بالا و پایین شد، رفتم در دلِ مصاحبهها و با دوستان و آشنایان شهید حججی مصاحبه کردم.
با بعضی از افراد صحبت کردم، اصلاً یکی از مشکلاتی که داشتم این بود که وقتی به نجف آباد رفتم و با دوستان نزدیک شهید صحبت کردم میگفتند این فردی که شما میگویید اصلاً ما نمیشناسیم! اصلاً جا خورده بودند، تعریفی که رسانه و تلویزیون داده بود و چیزهایی که از شهید ارائه شده بود، واقعاً بعضی از فازهایش در آن حد و غلظت نبود و برای کسانی که نزدیک بودند کمی سخت بود، یعنی فکر میکردند دارم اغراق میکنم.
من با بعضی از آنها صحبت کردم و گفتم شما تصویرِ واقعیتان را از شهید حججی به من بدهید، من هم قول میدهم که امانتداری کنم و هر آنچه که میشنوم در خاطرات بیاورم.
ـ چند وقت بعد از شهادت شهید محسن حججی شروع کردید به نوشتن کتاب؟
اواسط آذر ماه بود، حدوداً سه ماه بعد از تدفین شهید حججی، ۵ ماه بعد از شهادتش.
ـ شما فکر نکردید هنوز برای نوشتن کتاب (با توجه به نزدیکی شهادت) تالیف یک اثر زود است؟ یا دوست داشتید اولین کتاب برای ایشان در سالگردش منتشر شود؟
واقعیتش این برایم مهم نبود، من نمیگویم نویسندۀ خیلی چیرهدستی هستم یا شاهکار ادبی خلق میکنم، در حد وسعم خطخطی میکنم، اما در این فضاها و شهدایی که شاخص میشوند و سوژههای این مدلی زیاد دیدهام که آثاری سریع به خاطر فضای بازار و فروش متاسفانه منتشر میشود و کار دم دستی ارائه میدهند، یا کارهای ضعیف از آب در میآید، نگرانی من بیشتر به این خاطر بود.
دوست داشتم کاری درخور شهید و جامع و کامل منتشر شود، چون ذاتاً آدم پروسواسی در کار هستم و خیلی مصاحبه میکنم و خیلی رفت و آمد میکنم، سختیهایی را تحمل کردم، اما همه آنها با لذت است. برای ارائه کار مستند به نقاط مختلف سفر میکنم، کار برایم مهم است، تجربه کارهای قبل را هم داشتم مثلا درباره «عمار حلب» چند کار دیگر را هم دیده بودم کارهایی که هیچ جا دیده نشد و هیچ کس هم متوجه نشد، چون تنها حاوی دو یا سه مصاحبۀ خیلی کوتاه و ژورنالیستی بود که همانها را کتاب کرده بودند. برای همین بنده نیز این نگرانی را برای شهید حججی داشتم.
برای شهید حججی هم چنین اتفاقی افتاتد، همزمان با کتاب «سربلند»، دو سه تا از این کتابهای بازاری هم چاپ شد، حتی وسط کار، همزمان با ما جای دیگر شروع کرد به مصاحبه گرفتن درباره شهید حججی، من زنگ زدم با آن نویسنده صحبت کردم گفتم برای چه شما مصاحبه میگیرید؟ من دارم کارِ کاملی انجام میدهم! اما اگر تمایل دارید من مصاحبههایم را به شما میدهم و شما بروید این کار را انجام دهید.
این اتفاقات وسط کار رخ میداد، بعد فکر کردم اگر فاصله زمانی بیشتر شود مشکل ایجاد میشود،مثلاً مانند این است که شما یک مهمانی برای یک نفر تدارک ببینید بعد سفرۀ ویژه پهن میکند، کلی غذاهای خوب درست میکنید، خیلی تدارک میبینید بعد به حساب اینکه مهمان میآید خانهاش دم در دو کیک خامهای به او میدهد، به نظر خودش شاید کارِ خوبی کرده باشد ولی ذائقه و اشتهای مهمان و مخاطب را از بین برده است، مهمان وقتی طرف سرِ سفرۀ غذا مینشیند دیگر هیچ اشتهایی ندارد، ما اگر شخصیت شهید را به خاطر این کتابها از بین ببریم و یک تصویر ناقص، دمدستی به مخاطب بدهیم مخاطب احساس میکند شهید حججی همین است.
ـ پس تصویر اولیه برای شما خیلی مهم است؟
بله خیلی مهم است و این است که هزینۀ «سربلند» برای بعضی سخت است چون کسانی که حوصله به خرج میدهند و از ابتدا تا انتهای کتاب را میخوانند برایشان هضم میشود، ولی کسانی که یکی دو فصل اول را میخوانند برایشان قابل هضم نیست که آن شهید حججی که ما در رسانهها و تلویزیون دیده بودم، همین شهید حججی است!
ـ شما برای اولِ مسیرتان یک نقشه راه ترسیم میکنید یا نه وارد کار میشوید و همیشه اول از خانواده شروع میکنید؟ من نویسنده ای را میشناسم که در اتاق محل کارش نمودار کشیده و بر اسا آن مصاحبهها را آغاز میکند، شما چطور؟
نه اینطور نیست، من اول در دلِ مصاحبه وارد میشوم، بعد از اینکه مصاحبهها را گرفتم و کامل شد بعد مینشینم برای تدوین و بازنویسیِ نقشه راه.
ـ پس کلاً هر فردی در این ماجرا وجود دارد شما از او مصاحبه میگیرید؟
بله برای اینکه آن شهید برای من کامل و جامع ترسیم شود، حتی من اصرار داشتم دو سه نفر که شاید ارتباطشان با شهید خوب نبوده، یا با او دعوا کرده بودند، یا اصلاً با شهید مخالف بودند هم در مصاحبه ها داشته باشم، دلم نمیخواست کتاب به اصطلاح گل و بلبلی ارائه کنم گفته بودم این افراد را هم به من معرفی کنید، تا یک تصویر واقعی از شهید حججی به مخاطب بدهیم. دوست داشتم بدانم با چه چیزِ این آدم مشکل داشتند؟که اتفاقاً آن آدمها برگِ برندۀ شخصیت شهید شدند که خیلی از ریزهکاریها و خیلی از چیزهای قشنگی که خیلی از افراد مذهبی یا خیلی از رفقای نزدیکش اصلاً به چشمشان نیامده بود به چشم آن آدمها خیلی خوب آمده بود، روی این حساب من با تمام آدمها، همه تیپها و همه اقشار و تمام فضایی که یک اشتراکی با شخصیت شهید حججی داشتند ارتباط گرفتم، رفتم و شروع به واکاوی کردم و ماحصلش را نوشتم، در این مسیر با بیش از ۷۰ نفر مصاحبه گرفتم.
ـ این هفتاد ساعت مصاحبه تنها از دوستان شهید حججی بود یا خانواده ایشان را هم اشمل میشد؟
کل مصاحبهها، ولی ماحصلش ۵۱ روایت شد، چرا که برخی از موارد تکراری بود یا خاطرۀ دندانگیری نداشت که آنها را حذف کردم؛ سعی کردم شاخصها را وارد کتاب کنم که حوصلۀ مخاطب سر نرود یعنی خواننده با دلچسبی تا آخرِ کتاب را بخواند.
ـ وارد کتاب شویم، از ذکر برخی موضوعات نگران نبودید، چون من وقتی کتاب را دیدم بخشهایی که مسائلی را شفاف بیان کرده متعجبم کرد، مثلا در بخشی از کتاب آمده بود؛ در عالم کودکی انواع دخانیات مجاز را برای یکبار هم که شده تجربه کردم قلیان... در مورد آوردن این موضوعات نمیخواستید یک مقدار خودسانسوری کنید؟
به نظر من خیلی دور از ذهنم نیست و اینکه این آدم لحظۀ شهادت این تیپی نبوده، این آدم یک دورۀ جوانی داشته، تیپ و ظاهری داشته به نظرم مخاطب امروزی باید بتواند با این شخصیت همذاتپنداری کند و بتواند به او نزدیک شود، مثلاً شهید همت سیگار میکشید ولی نگفتند یک جا درز پیدا نکند، تمام ذهنیت و معادلات یکسری آدم را بهم میزند؛ بعضیها به حساب خودشانفکر میکنند به شهید خدمت میکنند در صورتی که به نظر من به نوعی در حق شهید ظلم میشود، مخصوصاً در این زمانه که اینقدر رسانه و امکانات در دسترس است، به هر حال یک روز مردم به یک طریقی خبردار میشوند، چرا ما نگوییم؟ چرا ما خوب، درست و معقول همان مسئله را نگوییم؟
به نظرم گفتن اینکه شهید حججی این شیطنتها را داشته حالا چوب درخت انگور آتش میزده و میکشیده یا شکم قورباغه را پاره میکرده و بازی میکرده نشان دادن همه ابعاد زندگی است، خیلی آدمهای دیگری داریم که بالاتر از این شیطنتها را هم داشتند، مهم این است که آن آدم با همۀ مختصاتش از یک جایی تغییر برایش ایجاد میشود و اینکه ما بتوانیم تغییر را خوب نشان بدهیم مهم است، شکلِ تحول این آدم، کنار گذاشتن آن قصهها و چگونه رشد پیدا کردن این آدم مهم است، بیان این نکته ها جالب است تا بتوانیم خودمان را به آنجا برسانیم.
من یک خاطرهای برایتان بگویم، سرِ کارِ شهید محمدخانی به سوریه رفتم، با بچههای مدافع حرم مصاحبه میکردم، با آنها صحبت میکردم تقریباً ۹۰ درصد آنها میگفتند شهدا را به ما بد معرفی کردند، بچههایی که آنجا بودند اکثراً دهه ۶۰ و ۷۰ بودند و میگفتند اینقدر این خبرها نبود، این آدم تا دیشب در کنار ما بود با هم صبح سر یک سفره صبحانه خوردیم، بعد او رفت و شهید شد، این آدمها تفاوتهایی داشتند، زمینۀ شهادت در خودشان ایجاد کرده بودند، همۀ این کارها را کرده بودند ولی آدم معمولی بودند که داشتند در کنار ما زندگی میکردند.
در آیات و روایات داریم که میگویند پیامبر آدمی بود از جنس مردم، با آنها بود و غذای ایشان همان غذایی بود که مردم میخوردند، همۀ اینها بود ولی مختصات دیگری هم داشتند، اما ما در جامعه امروز کاری با شهدا کردیم که فکر میکنیم اینها ۱۰ روز قبل از شهادتشان دیگر روی زمین نبودند و از چند سال قبل خبر داشتند شهید میشوند، نه هیچ کدام از اینها نیست، چیزهایی بین این آدمها و خدا است که خدا میداند، خیلی قابل لمس و قابل گفتن نیست، باید معقول برخورد شود.
نفیسه اسماعیلی
انتهای پیام