این عبارت کوتاه، ناخودآگاه و بیپیرایه؛ حس اولیۀ من در لحظات شگفتزدگیِ پس از خواندن کتاب بود. کلی از مخاطبها پیام دادند و کتاب را خواستند و آدرس گرفتند برای امانت گرفتن یا خریدن آن.
«بیکتابی» بسیاری از عناصر مورد نظر در مورد یک کتاب خوب را دارد: اول از همه عنوانی جذاب و گیرا دارد که ارتباط آن با سوژه اثر، بسیار دلپذیر است. جلد جذاب و طراحی جلبکنندۀ آن و ابعاد چاپش، ظاهر آن را به اندازه کافی جذاب کرده است و صفحهبندی و ایده ترکیب رنگ قرمز در ابتدای هر فصل، جلو خستگی چشم را به خوبی میگیرد و بحث ظاهری آن را کاملتر میکند. نثر، بسیار قوی و کمایراد و گیراست؛ طوری که با بازۀ تاریخی داستان یعنی دوران مشروطه و قبل و بعد از آن، سازگاری دارد. روایت کتاب ساختاری منظم دارد و همۀ اجزای آن سر جایشان است. گرهِ داستان تعلیق خوبی دارد و مخاطب را طوری درگیر میکند که آن را زمین نگذارد. اطلاعات تاریخی شگفتانگیزی با جزئینگری فراوان، در سطرهای آن مخفی شدهاند که خواننده را به شگفتی وامیدارد. اوج و پایانبندی جذاب و به یاد ماندنی دارد و لایۀ محتوایی اول و دومش به قدری غنی و قوی است که یک فکر فعّال را برای مدتی طولانی با خود درگیر کند.
نوشتن و توضیح پیرفتها (قطعههای روایت) ممکن است داستان را لو بدهد و انگیزه خواندن این کتاب ارزشمند را از مخاطب بگیرد؛ به همین دلیل سعی میشود بدون ارائه آنها، دلایل غنای این اثر و نکات ضعف معدود آن تحلیل و طرح شود.
داستان از عمقِ گره روایی آغاز میشود. از نقطهای که همهچیز در ناپایدارترین حالت خود قرار دارند. برای همین در همان صفحات اول، ضربآهنگ بسیار بالا میرود و داستان، نفس مخاطب را تند میکند. بعید است کتاب را دست بگیریم و چند ده صفحه اول آن را نخوانیم! این شروع به قدری طوفانی و قوی است که بازگشتبهگذشتههای متعدد، جذابیت آن را کم نمیکند. فصلبندی خوب هم به حفظ این ضربآهنگ کمک میکند.
روایت از همان ابتدا وارد وضعیت ناپایدار میشود و بعد با روایت آنچه باعث رسیدن به این نقطه ناپایدار شده، گسترش و توسعه مییابد. بعد از صفحات نفسگیر ابتدایی تازه راوی معرفی میشود و ما متوجه میشویم با چه فردی روبرو هستیم.
کتابشناس داستان که با شبح «پدراندر»ی که به او کتابشناسی یاد داده همراه است، ما را چنان با دنیای نسخههای خطی و نگارگری اخت میکند که بعد از پایان یک سوم اول کتاب، ما نیز همپای او به ارزش این کالاهای تاریخی ـ فرهنگی واقف میشویم. به این ترتیب کتابها به اندازه انسانها و شاید حتی بیشتر جان انسانها، برای ما نیز مهم میشوند. طوری با شخصیت اصلی ـ که راوی داستان هم هست ـ همذاتپنداری میکنیم که با وجود فاصلهای که از نظر شغلی و تاریخی با او داریم، در کالبد او، مسیر داستان را پیش میرویم.
بیشتر بخوانید
حجم اطلاعات تاریخ و تسلط نویسنده روی این مقطع تاریخی بسیاری شگفتانگیز است. داستان در همان ضربآهنگ بالا میماند، اما جزئیات تاریخی «یومالتوپ» و روز ترور ناصرالدین شاه و بعضی نکات دیگر مربوط به این دوره را بیان میکند. طوری که مانند یک ماشین زمان، مخاطب را به عمق آن حادثه برده و تمام سیاهبختیها و تیرهروزیهای ایرانِ دوران قاجار را به او میچشاند.
راوی داستان که مسلط به کتب خطی است، حجم بالایی از اطلاعات ادبی و تاریخی هم دارد. در واقع نویسنده نیاز به تسلط متن بالایی داشته که بتواند در پیچوتاب اثر خود، به موقع و بجا از متون ادبی کلاسیک بهره گیرد و انصافاً به شکلی عالی از پس آن برآمده است.
درونمایه اثر را میتوان روایت جزئی و عینی دوران مورد بحث و تحلیل آن دانست، به شکلی ارائه میشود که نه تنها مخاطب را دلزده نمیکند، بلکه دست او را گرفته و در این زاویه دید، او را به خوبی سهیم میکند. در روایت پایانیِ داستان، لایههای روایی، تاریخی و اسطورهای، انطباق جذابی از «ضحّاکِ» اسطورهها با «ناصرالدین شاه» یا همان شاه شهید و وجود آدمیان ارائه میشود و در جهانی پر از انسانهای نان به نرخ روز خور، عظمت شخصیت کسانی چون کرمانی را به تصویر میکشد. او که به تعبیر نویسنده در نگاهش «رعب و خدمت» دیده نمیشود، او که از جامعه و جهان پیرامونش فاصله میگیرد و نمیپذیرد آنچه را که جامعه فلاکتکشیده و ظلمپذیر و مخافظهکار پذیرفته است... .
تلاش بیهودهای به نظر میرسد که بتوانم احساسات و افکار شکلگرفته در ذهنم را مخفی کنم و مانند سطرهای بالا، گاهی کنترل از دست خارج میشود و صحنههایی از داستان هم در این متن، به تصویر کشیده میشوند. جهانِ پر از عفونت و چرکی که در رمانِ «بیکتابی» تصویر میشود در مقابل آدمهایی قرار میگیرد که هرچند در داستان، تنها سایهای از آنها تصویر میشود، اما عظمت شخصیتشان از همان سایهها هم به چشم مخاطب میآید و به نقش کشیده میشوند. آدمهایی از جنس همان «مشروطهچی»هایی که تا آخرین دقایق از سنگر دموکراسی حفاظت میکنند و از جنس همان میرزا رضایی که با دست و پای بسته و تن رنجور از شکنجهها، آنگونه جملاتی مقتدر، مطمئن و با ثبات بیان میکند، در توضیح هدف و انگیزهاش از به درک واصل کردنِ شاهِ ریاکار.
البته یکی دو نکته هم وجود دارد که اگر نبودند، «بیکتابی» از این همه جذابتر و کاملتر میشد. یکی بحث ظاهری نوشتار و فونتِ سختخوانی است که برای متن انتخاب شده و دوم نثر پر از تقطیع و پر از توقف متن است که هرچند جهت انطباق با دوره زمانی مورد بحث انتخاب شده، اما سرعت مطالعه کتاب را بسیار کاهش میدهد و گاهی خواننده مجبور میشود برای فهم درست و دقیقِ متن، یک پاراگراف را دوباره و گاهی چندباره بخواند.
همچنین، در بخشهایی از داستان، به خصوص در قسمت پایانی، راوی به بیان واگویههایی میپردازد که در واقع کدهای محتواییِ روایت هستند. بیان مثالهای آن، در حکم همان لو دادن پایان داستان خواهد بود، اما حذف این «ارائه مستقیم پیام»ها با ساختار روایت سازگاری بیشتری دارد و میشد در پایان کتاب ذهن، مخاطب را درگیرِ کلی از چالشهای تاریخی رها کرد، نه اینکه با این واگویهها راهنمایی شود که به درونمایه یگانه کتاب دست پیدا کند و بداند آنچه را نویسنده سعی در گفتنش داشته است.
با همۀ اینها، باز هم همان حرف ابتدای متن را بازگو میکنم. مطالعۀ این کتاب چیزی نیست که بشود آن را راحت از دست داد و لذت تأمل درباره آن را از ذهنهای تشنه، دریغ کرد. به طور خلاصه، «بیکتاب» را نمونهای عالی از روایت داستانی تاریخ میبینم که احتمالاً در آیندههای نه چندان دور سوژه اقتباسهای نمایشی، سینمایی و سریالی ارزشمندی هم خواهد شد.