امروز باید خواهر باشی تا اشکهایت داغتر جاری شود، امروز باید برادر باشی تا شانههایت از بار حسرت دیدار سختتر بلرزد. امروز در سیاهی شهر و نوحههای تلخ باید عاشق باشی و چشمانتظاری را چشیده باشی تا سراسیمگی جمعیت را ببینی و بچشی.
امروز هرکس به خیابان آمده خواهرانه به سینه میزند و برادرانه نوحه سر میدهد و دستهدسته بهسوی آخرین نقطه امید دیدار خواهری میشتابند تا از سوز دل بگویند "وای از دل خواهر".
امروز قم داغدار است، و پرچم سیاه گنبد طلایی تنها غم شهادت بر دوش نمیکشد و این حسرت است که کمرش را تاب میدهد و حتی باران نمیتواند اشکهایی را که جاری میشود پنهان کند.
امروز بوی شهادت در عطر دلتنگی خواهری گمشده است که فرسنگها راهش نیمهتمام مانده و حسرت دلش داغمان را سنگینتر میکند و به قدمهایمان شتاب بیشتری میدهد تا دستها را محکمتر بر سینه بکوبیم.
کمی آنطرف شخصی ایستاده که علی نام اسلامیاش است و اشکهایش را که پاک میکند میگوید: باید به دیدار امام رضا(ع) بروم و تسلیت بگویم، امروز باید شانهبهشانه تابوت حضرت معصومه(س) تا مشهد پیاده بروم. برق اشکهایش بر پوست سیاهش چشمنوازی میکند و میگوید: نام دخترم را معصومه میگذارم به حرمت اینهمه وفاداری و عشق.
دلم میلرزد، در دل آرزو میکنم کاش این میراث پرحسرت تمام شود...
بیشتر بخوانید
مادری گوشه حرم نشسته و خیره به گنبد اشک میریزد و در جواب سؤالم که میپرسم از خانم چه میخواهید، میگوید: پسرم را سپردهام به دستش، خواهری کند برایش برام کافی است. سراغ پسرش را که میگیرم میگوید: سرباز عمهاش بود، امان از دلتنگی، امان از دلتنگی؛ صورتش را در چادرش میپوشاند و صدای هقهق دلتنگیش دلم را میلرزاند.
آرزو میکنم کاش این میراث پرحسرت تمام شود تا مادری و خواهری دلتنگ نباشند.
عمامهاش را بر زانو گذاشته و بدون توجه به سرما بر زمین نشسته است و تسلیت میگوید، دختر خردسالش با چادر سیاه کنارش ایستاده و متعجبانه به لرزش شانههای پدر خیره مانده چراکه اینهمه حسرت و اشک را هنوز به سن کمش ندیده است.
در دل آرزو میکنم ایکاش این میراث پرحسرت تمام شود که دختر میراث عمه نباشد در دلتنگی خواهرانه و دخترانهاش.
هوای نیمهابری قم و نم بارانش انعکاس عطر دلتنگی این گنبد طلایی را تا طوس خواهد برد، و زنجیرهای عزا و طبلهای پر صدا در پژواک امان از دل خواهر عرش را به لرزه میاندازد که کاش این میراث پرحسرت تمام شود.
امروز قم عزادار مهمانی است که سوغاتش دلتنگی بوده و چه زود حلاوت دیدارش را با تلخی معامله کرده و امروز باید اهالی قم میزبان دلسوختگی باشند که هزاران هزار عزادار نیز نمیتواند سنگینی آن را بر دوش گیرند تا تنها زیر لب بگویم ایکاش این میراث پرحسرت تمام شود.
دختری نوجوان تعظیم طولانی بهسوی گنبد و صحن آینه میکند و وقتی میایستد صورتش خیس از اشکهایی است که در سکوت جاریشده است و در پاسخ سؤالم که خانم مظهر چیست، میگوید: خانم وارث همه مهربانیهاست و مظهر عشق و من تنها با چادرم میتوانم ذرهای از ارادتم را به او نشان دهم، روی مقنعهاش مع الامام منصور چاپ کرده و نگاه من را میبیند و میگوید وارث همه دلتنگیهای عمهاش است، ایکاش بیاید.
دسته عزاداری نوجوانان تسلیت گوی امام زمان(عج) وارد صحن میشوند و بر سر و سینه میکوبند و اشکهای خالصانهشان دلم را میلرزاند و اینهمه اشتیاق انتظار غریبانه به شوق میاوردم که شاید سرباز اماماند و من نمیدانم.
و در دلم آرزو میکنم ایکاش اینهمه حسرت و دلتنگی وارثی نداشت و امروز چشمانمان حسرت حضورش را نمیکشید.
ایکاش این میراث پرحسرت تمام شود، ایکاش حضور گرمش که پایان تمام حسرتهاست را به چشم ببینم... ایکاش این میراث پر حسرت تمام شود.
گزارش از راحله روشن