بعد از خوردن ناهار راه افتادیم سمت معراج شهدا؛به داخل محوطه ی اطراف معراج رفتیم واز اتوبوس پیاده شدیم.
داخل محوطه ایستگاه صلواتی گذاشته بودن و به قول بچه ها شربت شهادت میدادن. یکم با خادمای اونجا حرف زدیم. وضو گرفتیم و آماده شدیم تا به داخل حسینیه بریم.
امروز شهادت امام هادی(ع) بود. صدای مداحی وروضه ی دلنوازی محیط اونجاروفراگرفته بود. همه یه حال وصف نشدنی وفوق العاده ای داشتن.
معراج شهدا؛خدای من چه حال عجیبی داره؛ چه قدر اینجا بوی غربت میده.عجب غمی داره. مگه اینجا کجاس؟ این ناله ها برای چیه؟ این جا معراج شهداس. دلتنگی اینجا از دلتنگی مادران شهداس برای فرزندان برنگشتشون. اینجا دیگه از غسل و کفن خبری نیس. کفن شهید لباس رزمشه و آب غسلش خونش ؛که رو زمین ریخته شده. شهدای اینجا هم نیازی به غسل و کفن ندارن چرا که بدنی برای غسل ندارن و کفنشون هم کیسه سفیدیه که استخوناشون تو اون جمع شده.
روز دوم(1)
امروز،روز دوم سفر شیرینمونه.امروز۲۰اسفنده.بعداز نماز صبح،صبحونه رو به صرف کره وعسل همراه چایی،اونم چایی خوشمزه وبابرکت شهدایی خوردیم.طمعش واقعا مثل چایی روضه امام حسین (ع)میمونه که به قول سیدنریمانی گفتنی انگاری که حضرت رقیه توش کلی تربت میریزه که انقدرخوشمزه میشه...
از اردوگاه که به سمت آبادان راه افتادیم حال و هوای شهر خیلی عجیب بود.صفا وخونگرمی این مردم جنگ دیده یادآورحماسه آفرینی های اوناس.صحبت های راوی برای همه جذاب بود.
تو سیر صحبتاش از سبک زندگی شهدا برامون میگفت تابه نخل هایی که میگفت مثل انسان میمونه که اگه سرشونو بزنی میمیرن ودیگه سبزنمیشه وتو آب هم بندازی مثل انسان غرق میشه.صدام دستور زدن نخل ها رو داده بود که چترباز ها نتونن زمین بنشینن.
بعداز چند ساعت به اروند رسیدیم.
یاشا یاشا یاشاغواص لار یاشا..
زمزمه های بچه ها به گوش میرسید...
ادامه دارد...