خبرگزاری بسیج قزوین: اولین بار بود که عازم سفر کربلا می شدم و پیش از این تنها شنیده هایی داشتم از دست و دل بازی مردم عراق برای خدمت رسانی به زوار امام حسین (ع)!
اذان مغرب را گفته بودند که به نجف رسیدیم، ما 7 نفر از ونی که ما را به شهر نجف رسانده بود پیاده شدیم در حالی که راننده به سختی به ما فهمانده بود که بیش از این برای ماشین ها در شهر اجازه تردد وجود ندارد.
هنوز برنامه ای برای اینکه حالا کجا برویم، زیارت یا یافتن جایی برای استراحت نداشتیم، اطراف شهر بودیم و خیابان نسبتا خلوت بود، در حالی که زمین های اطراف یک شهر بزرگ در کشور نفت خیزی مثل عراق حتی آسفالت هم نبود... آن روحیه خبری هم که دست از سر من برنمیداشت که ببین! وقتی می گویند به برکت انقلاب حداقل امکانات اولیه زندگی در همه شهر ها و بخش های مختلف کشورت برقرار است یعنی چی! ببین زیر یوق استعمار بودن یعنی چه! ببین نفت داشته باشی و زمین های کوچه پس کوچه شهرت حتی یک آسفالت ساده هم نداشته باشد یعنی چه!
درهمین افکار و بحث ها بودم که پسرکی 7 یا 8 ساله پا پیچ حضرت پدر شد... دست پدرم را می کشید و اشاره می کرد که مهمان ما باشید ای زوار حسین! با مشورت همه آماده شدیم که این دعوت دوست داشتنی را بپذیریم و وقتی قبول کردیم پسرک ما را رها کرد و در تاریکی از دیدمان خارج شد! داشتم فکر می کردم چه اتفاقی قرار است بیفتد که پسرک اهل نجف با پدرش به استقبالمان آمدند و تازه متوجه شدیم پدر برای به رحم آوردن دل زوار پسر را می فرستد و تازه، خانه شان هم در آن اطراف نبود، ما 7 نفر را همراه خودش و پسرش که حالا می دانستیم نامش علی است در ماشین قدیمی اش جا داده بود و به سمت خانه اش می برد.
داستان خانه اما برای من معنای واقعی همه چیزهایی بود که از مهمان نوازی عراقی ها در ایام اربعین شنیده بودم: کف خانه زیلو بود، چرا؟ چون فرش هایش در موکبی بود که ابوعلی همراه بستگانش به راه انداخته بودند، همسرش، 4 دخترش و مادر پیرش در خانه نبودند، چرا؟ چون به خیل عظیم زوار اربعین پیوسته بودند، پس ابوعلی صبح ها در موکب خدمت می کرد و شب ها به دنیبال زواری بود که از آنها پذیرایی کند... و اما غذا...غذا چیزی بود که همه ما را در آن شرایط به گریه انداخت... ابوعلی از خانم های حاضر در جمع خواست که به پسرکش در آشپزخانه کمک کنند، در آشپزخانه ای که چیزی در آن نبود، همه چیزش تقدیم موکب شده بود و واقعا کاری از کسی بر نمی آمد، ابوعلی اما سریع از خانه خارج شد و وقتی برگشت، هر چیزی که شاید طی یک سال سر سفره خانواده اش هم نمی رود را برای ما تهیه کرده بود!
داستان بخشش و مهمان نوازی عراقی ها، ابوعلی و هزاران هزار نظیر ابوعلی در راه رسیدن به سید الشهدا تمامی ندارد، همه ما قطره ای هستیم که می خواهیم به دریای حضرت ارباب برسیم و همه ما امید به دری بسته ایم که تا به امروز کسی از کرم صاحب خانه نا امید بر گشته است...
1004/ت30/ب