شاماما خانم بانوی انقلابی ارومیهای نه در قید نام است نه در بند نان !
به گزارش خبرگزاری بسیج از ارومیه، «کشور ما در جنگی ظالمانه قرار گرفته بود، مگر وقت داشتم و اصلا حق داشتم به فکر نهضت رفتن باشم، فرصت ناهار و شام گذاشتن هم نبود، باید به فکر آذوقه بچههای توی جبهه بودم» این بخشی از صحبتهای شمامه لنبرانی معروف به شاماما خانم است، او در 100 و اندی سال عمر خود در راه اسلام کوشیده و از وقتی ندای آزادی در کوی و برزن میپیچد، به خیل انقلابیون میپیوندد.
خانم لنبرانی از جمله معدود زنانی است که به رغم نداشتن سواد خواندن و نوشتن، سره را از ناسره تشخیص داده با وجود کهولت سن در راهپیماییها شرکت میکند و تا زمانی که دم و بازدمی دارد از «امام خمینی و امام خامنهای» گفتن خسته نمیشود، زیرا باور دارد خط آنها امتداد مسیر امیرالمومنین (ع) است.
این مادر نمونه که در سالهای مبارزه با رژیم ستمشاهی، پیروزی انقلاب و هشت سال دفاع مقدس همواره در صف پیشتازان، بعد از پایان جنگ هم از پای ننشست و منزل مسکونی خود را با نام فرزند شهید خود به حسینیه شهید فلاح مزین کرده است، تا خانه امید مستمندان و پناه بیپناهان باشد و اکنون با مشارکت همان بانوانی که زمانی امید دل رزمندگان بودند، برای حمایت از افراد بیبضاعت، بیمار و ... قدم برمیدارد.
شمامه لنبرانی معتقد است، از وقتی خودش را شناخت با مال دنیا کاری نداشته و همه روزهای خدا هیئتهای عزاداری اهل بیت (ع) برپا میکرده است و بعد از پیروزی انقلاب و شهادت پسرش « ولی فلاح » عزم وی برای خدمت به ائمه اطهار (ع) بیشتر میشود.
شاماما خانم انقلاب میکند
شمامه لنبرانی و معروف به شاماما خانم در مورد فعالیت خود قبل از پیروزی انقلاب توضیح میدهد «نیروهای ساواک بارها باتون به سرم زدند و به دفعات از دست ساواک فرار کردهام، به طوری که یک بار وقتی با دوستان در مسیر باغ رضوان مشغول تبادل اطلاعات بودیم، متوجه تعقیب نیروهای ساواک شدیم، ولی بدون آنکه واکنش نشان دهیم به مسیر خود ادامه میدادیم.
در این میان یک خودرو مقابل آنها ایستاده و آنها را سوار میکند، آن هم در حالی که خودروی نیروهای رژیم خراب شده است و مدام برای روشن شدن آن تقلا میکنند، ولی گویا تقدیر چنین رقم میخورد شاماماخانم همراه دوستان خود از مهلکه بگریزد».
وی میگوید در نشستهایمان شنیده بودم چه شکنجههایی در انتظارمان است از کشیدن ناخن گرفته تا اطو کردن کمر و از زندانهای مخوف و پنهانی نیز خبرهایی گرفته بودیم، ولی با این همه به ادامه راه و تلاش تا سقوط رژیم مصمم بودیم.
این بانوی مبارز سخنان خود را با اشاره به فعالیتهای پسر خود در مسجد سلیمان سر میگیرد، در غائلهای که در مسجد سلیمان رخ داد و ارتش از رژیم روی گردان شد پسر وی گویا یک نقش کلیدی داشته و به شکنجهگاهها نفوذ کرده و دیوارهای خونین زندانها و صحنههایی از دفن پسران جوان و مجروح را دیده است.
بنابراین پسر این شیرزن سکوت را خیانت در حق ملت دانسته و با آویختن پوتینها بر گردن خود و سر دادن شعار «مرگ بر شاه» تانکها را به حرکت در آورده و مردم را به سوی خود میخواند و این میشود که همسایههای این زن نمونه که به تعبیر خودش شاه دوست بودند در شهر جار میزنند « شاماما ارومیهنی قاتپدی، اوُغلوُ مَسجد سُلِیمان».
این بانوی انقلابی بر این باور است شاه مصیبت امام حسین (ع) را بر سر مردم آورد، پس بابی گشوده شد تا انسانهای پاک گلچین شده و از روی زمین به سمت ملائک پر بکشند، برای مومنان حسرتی نماند که کاش زمان سیدالشهداء بودیم و در رکاب او خدمت میکردیم.
همسر خانم لنبرانی به فعالیتهای همسر خود نگاه مکتبی و ایمانی داشت هیچگاه چه در زمان دفاع مقدس و چه در بحبوحه انقلاب با فعالیتهای سیاسی و شرکت وی در قیامها مخالفت نمیکرد، وانگهی میدانست در صورت ابراز ناراحتی توفیقی حاصل نمیشود، بنابراین او را همراهی میکرد.
نیروهای ضدانقلاب حتی یک بار به حیاط منزل وی تیراندازی میکنند، تا بلکه او را ترسانده و به عقب نشستن وادار کنند، ولی او نهتنها وحشت به دل خود راه نمیدهد، بلکه بر پشتبام منزل خود سیخ به دست رفته و فریاد میکند که «من به خاطر خدا در این مسیر هستم و از هیچ کسی نمیترسم».
شاماما خانم نقل میکند «در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب، رژیم یک عدهای را برای حمایت از موجودیت خود گماشته بود و با شعارهایی مانند «جاوید شاه» به خیابانها سرازیر میشدند، ولی چون معنا و مفهوم آن را نمیدانستند فریاد میزدند «جوود شاه» که الحق شاه جهود بود و رفتنی».
از سخنرانی حجتالاسلام غلامرضا حسنی امام جمعه وقت ارومیه میگوید، از اینکه با زبان گزنده شاه را به باد انتقاد میگرفت و برای آگاه شدن و تهییج جوانان تلاش میکرد، از این میگوید که حاج آقا حسنی در تعقیب و گریز از دست عوامل رژیم چابک بوده و با توان بالای نظامی و جسمی آنها را سردرگم میکرد.
اعلامیههای امام را در قوطی حلبی نگه میداشتیم
در این دیدار صمیمی یکی از دوستان و در واقع همرزمان شاماما خانم سودابه افشار هم حضور داشت، او میگوید اعلامیههای جوانان محله و برادرانم را در پشتبام خانهام داخل سه قوطی فلزی نگه میداشتم، هر موقع همسایهها در مورد حلبیها سوال میکردند جواب میدادم آذوقه زمستان هستند.
سودابه خانم نمیدانست همسایههای سمت چپ و راست خانه ساواک هستند، بنابراین در یکی از روزها که قیامها اوج میگیرد عکس شاه، فرح و ولیعهد را پاره میکند، یکی از همسایهها که ساواکی بود صحنه را میبیند، همسر این فرد برای او خبر میآورد و میگوید چرا نشستهای؟ شوهر من با چند نفر دیگر میخواهند به خانه شما هجوم بیاورند و باید فرار کنی!
ولی او نه فرار میکند و نه میترسد فقط آن شب به پسران خود اجازه رفتن به مسجد را نمیدهد، به طوری که نیمههای شب با صدای رفت و آمد در پشت بام همه از خواب میپرند، ولی برای اینکه اعضای خانواده وحشتزده نشوند، سر و صدا را به گربههای پشت بام نسبت میدادند.
صبح که به پشتبام سرکشی میکند با حلبیهای شکسته و اعلامیههای تکه تکه روبهرو شده و همسایهاش میگوید چند نفر در کمین بودند تا به محض بیرون آمدن پسران تو آنها را در بند کنند، او چند نفر از دوستان خود را در ضرب و شتم ساواک از دست میدهد ولی نه میگریزد و نه مانع فعالیت فرزندان خود میشود.
22 بهمن 57 سودابه، شاماما خانم و چند بانوی دیگر برای شرکت در شادی مردم به محل تجمع در مقابل مسجد اعظم ارومیه میروند، آنجا با عکسهای خود روبهرو میشوند که به دیوار چسبانده بودند و میگفتند این تصاویر از بین اسناد ساواک به دست آمده است، بنا بود آنها را دستگیر کرده و آنچه را قابل تصور نیست بر سرشان بیاورند.
شاماماخانم به جبهه میرود
در جنگ تحمیلی خانه کوچک و سادهاش به ستاد پشتیبانی جبهه تبدیل میشود بانوان هر روز از هشت صبح تا دو بامداد برای تهیه لباس، پتو، درست کردن ترشی، مربا و تهیه بسته کمکهای اولیه جمع میشدند، بعد از شهادت «ولی» نهتنها این مادر عزلتنشینی را انتخاب نکرد بلکه فعالیتهای خود را وسعت داد.
هر روز تعدادی از بانوان در این خانه جمع شده، لباسهای خونین رزمندگان را میشستند و دهها نفر دیگر در بیمارستان به مجروحان رسیدگی میکردند یا اینکه به باغ حاج آقا حسنی میرفتند تا محصولات باغ را چیده و بعد از درست کردن مربا، ترشی و ... آنها را به جبهه بفرستند.
شاماماخانم در سالهای نخست پیروزی انقلاب در جهاد سازندگی مشغول میشود ولی بعد که جنگ شروع میشود دورههای آموزش نظامی را میگذراند.
با وجود برودت هوا هر ده روز به یک منطقه جنگی، یک بار به پیرانشهر یک بار به سیلوانا و بار دیگر به منطقهای دور همراه سایر بانوان میرود، برای سرکشی به رزمندگان به جبههها میرود تا آنها را دیده و از نیازهایشان جویا شود.
خداوند به این بانو سه پسر عطا میکند یکی از آنها در ارتش خدمت کرده و بنا به وظیفه به جبهه اعزام میشود، ولی پسران دیگر به اراده خود لباس خدمت را به تن میکنند آن هم وقتی که از برادر نخست خبری مبنی بر زنده بودن یا شهادت نرسیده است و دو ماه در بیخبری هستند.
حتی برادر بزرگتر آقا ولی، او را سرزنش میکند پدرمان پیر است پس تو بمان اما شاماماخانم میگوید پدرتان از حبیب بن مظاهر که پیرتر نیست، او را هم ببرید»
شاماما خانم میگوید در حق مادران شهدا جفا شد زیرا عدهای گفتند « زنان بعد از شهادت فرزند خود از انقلاب کینه به دل گرفتند، ولی حسرت میخورم که کاش من و پسرهایم در راه خدا تکه تکه میشدیم، خودم هر سه پسرم را به جبهه فرستادم و پشیمان نشدم».
بارها این قبیل سخنان را در مجلات، کتابها و فیلمها دیده و شنیده بودم ولی هیچگاه باورم نشد ولی این حرفها را به وضوح شنیدم از مادری باصلابت که نه به دنبال جاه و مقام است و نه نان و نام.
فرمایشات امام خمینی (ره) مبنی بر اینکه نباید جبههها خالی بماند، با لحن شیرین بازگویی میکرد، نوار کاست صحبتهای پسر شهیدش یادش افتاد که هنگام اعزام به جبهه ضبط کرده و به مادرش فرستاده بود، نوار را در ضبط صوت گذاشت و روشن کرد پسرش با صدایی محزون شعری سوزناک میخواند که فقط تکههایی از آن یادم ماند «آنا قَبریم اوستونَه گول گتی آنا آغلاما کِه مَن دین یوُلوندا گِئتمیشم».
شاماما خانم از شب تبعید امام خمینی (ره) تعبیر زیبایی داشته و به باور کردن من اصرار دارد هر چند رنگ واقعیت گرفتن آن در عالم معنا برای بانویی بابصیرت چندان هم دور از انتظار نیست، میگوید یک روز به شهر برف خونآلود بارید و وقتی پایم را به بیرون گذاشتم دیدم همه جا خون است، شب همان روز شوهرم خبر آورد اولاد پیغمبر را تبعید کردند.
شاماما خانم ادارهها را اصلاح میکند
مادر شهید فلاح در سالهای نخست انقلاب برای اصلاح ادارهها و نظارت بر عملکرد کارکنان کوشیده و نامهنگاری برای جدا کردن پزشک زنان و مردان همچنین ساماندهی اتوبوسها را در کارنامه خود دارد و اکنون اگر از وقوع تخلفی آشکار مطلع شود به مقامات قضایی اطلاع میدهد.
این بانوی مبارز چه در بدو انقلاب چه زمان حال با قضات استان همکاری نزدیک داشت و مدام به اماکن قضایی رفت و آمد میکرد ولی امروز توسط یاران خود که آنها هم پا به سن گذاشتهاند دغدغههای خود را به آنها منتقل کرده یا اینکه از تلفن استفاده میکند.
این مادر شهید تعریف میکند به ما توهین میکردند و میگفتند «باز هم چادرشان سر کردند، رفتند و معلوم نیست کجا و برای چه میروند» هر بار سکوت میکرده ولی یک بار که بعد از پیروزی انقلاب به شهداء و امام خمینی (ره) اهانت میشود با آنها گلاویز شده و کتک مفصل هم تناول میکند، کار به دادگاه کشیده میشود.
به او توصیه میکنند اگر بگویی به خاطر اعتراض در مورد بیحرمتی به امام خمینی (ره) کتک خورده و شکایت کردهای قاضی به نفع تو حکم نمیدهد و نمیتوانی دیه بگیری چون قاضی ضدانقلاب است، ولی پاسخ میدهد که من دیه نمیخواهم و از حق خود صرفنظر میکنم، ولی تکلیف توهینکنندههای به ساحت امام خمینی (ره) باید روشن شود.
شاماما خانم به مجلس میرود
شاماماخانم قهرمان قصه ما که زمان رضا شاه و کشف حجاب را به خوبی به خاطر دارد با وجود سن بالا و فرتوت شدن همچنان از توانایی روحی یک نیروی انقلابی جوان برخوردار بوده و سر پر شوری دارد، ولی نسبت به پوشش نامناسب بانوان و کمرنگ شدن حیا و عفت معترض است.
وی میگوید «میخواستم امسال به مجلس بروم مشکلات معیشتی مردم را به گوش مسئولان رسانده و ضدانقلاب را رسوا کنم ولی امسال نشد که انشاالله سال بعد میروم» یقین پای او به تهران برسد حتی اگر به مجلس هم راه نیابد کاری میکند کارستان و در صدر اخبار صدا و سیمای جمهوری اسلامی و رسانههای بیگانه قرار میگیرد.
به مادر شهید فلاح میگویم از حاج آقا حسنی نقل شده است بانوان بهترین خبرچین برای نیروهای انقلابی بودند، او این گفته مرا تائید میکند و ادامه میدهد برای جمعآوری اطلاعات و انتقال آن به نمایندگان ایشان شبانهروزی تلاش میکردیم.
از او در مورد جوانان دوره حاضر سوال میکنم، سر خود را تکان میدهد و معتقد است آقایمان مثل علی (ع) تنها مانده است بعد بارقهای از امید در چشمان این زن کمنظیر میبینم، با تاکید بر اینکه این بخش را در گزارش بیاورم این طور میگوید اگر در شرق یک حزبالله و در غرب یک حزبالله باشد این دو همه نادرستیها را زیرپا لگد کرده و در یک نقطه به هم میرسند.
این بانوی انقلابی میگوید « عدهای مدعی هستند خانوادههای بیبضاعت از نظام دلزده شدهاند» او این قبیل ادعاها را به منافقان نسبت میدهد و میافزاید پیروان واقعی رهبری فقراء هستند، جبههها را فقراء پر کردند و خاموشکنندههای فتنهها پابرهنگان هستند، زیرا آنها برای پیروزی انقلاب خون دادهاند نه اغنیاء.
شاماما خانم در سال 1398
این بانو بعد از اینکه جنگ تمام شد، خانه خود را به حسینیه شهید فلاح تبدیل کرد زیرا نمیخواست زنان جوان، دختران و مادرانی که از این مکان خاطرهها داشتند و با قرارگرفتن کنار هم، غم دوری عزیزان خود را فراموش میکردند اکنون با درب بسته خانه امید خود روبهرو شوند.
این مادر فرزانه زندگی خود را وقف باورهای دینی خود کرده است، در کنج اتاق روی یک فرش کهنه نشسته است، حتی بیشتر از یک مدیرکل گرفتاری دارد، مدام به تلفن همراه یا تلفن خانهاش زنگ میزنند یا اینکه خودش در تماس است.
به پشتوانه خیران و با حقوق بازنشستگی خود برای دختران دمبخت و بیبضاعت جهیزیه تهیه میکند، دیه زندانیان مالی را میپردازد، خانه میسازد، اقساط آب، برق و فاضلاب واریز میکند، بیماران سرطانی را در بیمارستان بستری میکند.
شاماما خانم آنقدر بین خیران ارومیه از حرمت و جایگاه اجتماعی برخوردار است که فقط با یک تماس تلفنی کارهای خود را انجام میدهد، فقط با یک تماس توسط سازمانها و نیکوکاران از یک شماره حساب به شماره حساب دیگر به صورت میلیونی پول جابهجا میکند تا گرفتاری از بند یا بیماری از بستر رها شود.
کلام آخر
این مادر ولایتمدار در بخشی از سخنان خود گفت شاهدوستها مدام به ما توهین کرده و میگفتند میان نون و سیبزمینی پول میگذارند و بین مردم در راهپیمایی توزیع میکنند و ما به این خاطر در تظاهرات شرکت میکنیم،
باید این نکته نغز و لطیف را طلا گرفت که « خدایا شکر میکنیم از این که دشمنان ما را از احمقها قرار دادهای»، زیرا همچنان این قبیل ادعاها از سوی افراد ناآگاه و رسانههای بیگانه به گوش میرسد.
مردم به خاطر ساندیس و ساندویچ به خیابانها میآیند، گو اینکه تخم ترکه جاهلان سالهای نخست انقلاب هنوز وجود دارد و در چلله دوم انقلاب از تحلیل چرایی خیزش ملت و پایداری آنها با وجود تهاجمات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی عاجز هستند.
غافل هستند که مردم به خاطر آب و نان برخاستند یا مسائلی فراتر از این وجود داشت، باید پاسخ چنین یاوههایی را بانوانی بدهند که فقط با بازگویی مخفیانه محتوای چند اعلامیه از حضرت امام (ره) حقیقت را یافتند و دنبال آن رفتند.
پس باید از خودمان بپرسیم با این همه دانش، رسانه و علومی که در اختیار داریم، مدام در حال انتقال آن هستیم، ما کی قرار است زحمت این بار گران را از دوش بانوان کهنسال برداریم؟
سرانجام کی و چطور بنا داریم مسیر خودمان را مشخص کنیم، این که میخواهیم به صراط مستقیم، به یمین یا یسار برویم، بنا داریم به عطر ولایت خوش باشیم یا عایشهوار از خوارج شویم؟
خالی از لطف نیست به مقایسهای که استاندار سابق آذربایجان غربی در مورد مردم کشورمان و مردم زمان صدر اسلام انجام داد اشاره کنم مبنی بر اینکه مردم ما از انبیاء الگو میگیرند اما از آنها جلوتر هستند، حضرت ابراهیم (ع) فرزند خود را به قربانگاه برد ولی او را قربانی نکرد اما پدران و مادران ما نه یک فرزند بلکه چندین فرزند خود را به راستی در راه خدا قربانی میکنند.
و دیگر اینکه مردم ما از مردم زمان صدر اسلام برتر هستند، زیرا مردم کوفه بارها و بارها مولای خود را یکه و تنها گذاشتهاند ولی ملت بزرگ ایران اسلامی همواره لبیکگوی ولی امر خود هستند.
گفتوگو از سونیا بدیع
انتهای پیام