یاداشت روز:
آخر پاییز است
حکایت آخر زمستان و چله نشینی ما حکایت چله انقلاب است و چهل سالگی باهم بودن. آنان که اهل مراقبت و مقاومت بودند قابل شمارش اند و حالا زیر کرسی وسیع خدا و آنان که دیگران را امر و نهی می کردند و از خودسازی و خویشتنداری غافل شدند، از شمارش افتادند و ریزش کردند.
به گزارش خبرنگار بسیج از زاهدان، احمد ملاشاهی در یادداشتی نوشت:
آخر پاییز است، وقت شمارش جوجه هاست، برخی رسیدند و برخی جاماندند، برخی سرگرم آب و دانه شدند و غافل شدن از مسیر رفتن، برخی فریب روباه را خوردند و خوراک او شدند، برخی جیک جیک مستان شان بود و فکر زمستان شان نبود، برخی زیادی برداشتند و کم آوردند در قدم برداشتن، برخی زرنگی کردند و از همه جلو زدند، ولی معلوم نیست به کجا رفتند، برخی عقب ماندند و فکر کردند بعد از مدتی همه به عقب برمی گردیم، برخی به ژن خوبشان بسنده کردند و هیچ تقلایی نکردند، برخی سبک سری کردند و با تندبادی ته دره پرت شدند و برخی چنان سنگین وزن بودند که زیر بار خود و نه در سختی مسیر، تلف شدند.
برخی لج کردند که در قفس بمانند و سمت آزادگی نروند، برخی پنجه گرگ را ندیدند و دلخوش به صدای منم منم مادرتون شدند و تباه شدند، برخی مغرور شدند و بال درآوردند و بدون یادگیری پرواز، خودشان را از قله کوه انداختند، برخی بی خیال راهنما شدند و از راه منحرف شدند، برخی پرادعا بودند و در صف اول، ولی جا زدند، برخی بی ادعا بودند و آخر صف گمنامی، ولی حالا به دورهمی رسیدند.
حکایت آخر زمستان و چله نشینی ما حکایت چله انقلاب است و چهل سالگی باهم بودن. آنان که اهل مراقبت و مقاومت بودند قابل شمارش اند و حالا زیر کرسی وسیع خدا و آنان که دیگران را امر و نهی میکردند و از خودسازی و خویشتنداری غافل شدند، از شمارش افتادند و ریزش کردند.
حکایت آخر پاییز و شمارش جوجه ها، حکایت سی مرغ است که در قاف به سیمرغ رسیدند و حالا خود در شمار سیمرغ اند.
یاداشت روز/ احمد ملاشاهی
آخر پاییز است، وقت شمارش جوجه هاست، برخی رسیدند و برخی جاماندند، برخی سرگرم آب و دانه شدند و غافل شدن از مسیر رفتن، برخی فریب روباه را خوردند و خوراک او شدند، برخی جیک جیک مستان شان بود و فکر زمستان شان نبود، برخی زیادی برداشتند و کم آوردند در قدم برداشتن، برخی زرنگی کردند و از همه جلو زدند، ولی معلوم نیست به کجا رفتند، برخی عقب ماندند و فکر کردند بعد از مدتی همه به عقب برمی گردیم، برخی به ژن خوبشان بسنده کردند و هیچ تقلایی نکردند، برخی سبک سری کردند و با تندبادی ته دره پرت شدند و برخی چنان سنگین وزن بودند که زیر بار خود و نه در سختی مسیر، تلف شدند.
برخی لج کردند که در قفس بمانند و سمت آزادگی نروند، برخی پنجه گرگ را ندیدند و دلخوش به صدای منم منم مادرتون شدند و تباه شدند، برخی مغرور شدند و بال درآوردند و بدون یادگیری پرواز، خودشان را از قله کوه انداختند، برخی بی خیال راهنما شدند و از راه منحرف شدند، برخی پرادعا بودند و در صف اول، ولی جا زدند، برخی بی ادعا بودند و آخر صف گمنامی، ولی حالا به دورهمی رسیدند.
حکایت آخر زمستان و چله نشینی ما حکایت چله انقلاب است و چهل سالگی باهم بودن. آنان که اهل مراقبت و مقاومت بودند قابل شمارش اند و حالا زیر کرسی وسیع خدا و آنان که دیگران را امر و نهی میکردند و از خودسازی و خویشتنداری غافل شدند، از شمارش افتادند و ریزش کردند.
حکایت آخر پاییز و شمارش جوجه ها، حکایت سی مرغ است که در قاف به سیمرغ رسیدند و حالا خود در شمار سیمرغ اند.
یاداشت روز/ احمد ملاشاهی
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار