گفت و گو با خانواده شهید مدافع حرم سید حمیدالله حسینی
شهیدی به رنگ کوه
به گزارش خبرگزاری بسیج از خراسان رضوی؛ در راستای طرح چهارشنبههای شهدایی با اعضای قرارگاه جهادی شهید صدرزاده و بعضی از فرماندهان و بسیجیان حوزه ۶ سپاه ناحیه حر و خانوادههای معزز شهدا به دیدار همسر و فرزندان شهید سید حمیدا... حسینی رفتیم که متن این دیدار و مصاحبه جذاب و بسیار تاثیر گذار را در ذیل میخوانید.
شهید سید حمیدالله حسینی در افغانستان و در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود و دوران کودکی بسیار سختی داشت.
ما با هم فامیل هستیم، اما همدیگر را ندیده بودیم تا اینکه زمانی که حمیدا... و خانواده اش در کاشان زندگی میکردند به واسطه نوه برادری به خواستگاری من آمدند و ما با هم ازدواج کردیم که حاصل این ازدواج ۳ دختر و یک پسر میباشد.
پس از ازدواج ما به کشور افغانستان رفتیم و مدت ۱۱ سال و ۷ ماه آنجا زندگی کردیم. حمیدا... در افغانستان به شغل نظامی مشغول شد و در اردوی ملی افغانستان استخدام شد و پس از چند سال به پلیس راهنمایی رانندگی منتقل شد، اما آنجا را دوست نداشت تا اینکه به پلیس امنیت منتقل شد.
ما به نبودن حمیدا... عادت داشتیم، چون همیشه ماموریت بود و از این شهر به آن شهر عزیمت میکرد. زندگی خوبی داشتیم و حمیدا... درآمد خوبی داشت تا اینکه یک روز به مغازه دوستش رفت و خبرهای سوریه را از آنجا شنیده بود. از آن روز به بعد دیگر حمیدا... سابق نبود و زندگی برایش طاقت فرسا شده بود و به منزل پدر و مادرش رفت و به آنها گفت: همسرم و بچه هایم پیش شما باشند من میروم ایران کار کنم و همزمان هم از پلیس امنیت افغانستان استعفا داد، اما پدرش قبول نکرد و به حمیدا... گفت: اگر میخواهی بروی همسر و بچه هایت را هم با خودت ببر.
از آنجا که تصمیم خود را برای رفتن به سوریه گرفته بود وسایلمان را جمع کردیم و همگی راهی ایران شدیم. به هر سختی که شده در تاریخ ۲۶ آبان سال ۹۴ به ایران رسیدیم و، چون خیلی تلاش کرد و همه مسئولین را متقاعد کرده بود که در افغانستان نظامی بوده خیلی زود کارهای اعزامش درست شد و در تاریخ ۱۸ آذر سال ۹۴ اعزام شد.
سید حمیدا... به نماز اول وقت بسیار پایبند بود و تاکید همیشگی به حجاب برتر یعنی چادر داشت .
شهید حمیدا... حسینی همیشه خندان بود و بسیار خوش اخلاق بر خلاف من که شخصیتی ساکتی دارم و زیاد اهل خنده و شادی نبودم.
اوایل زندگی حمیدا... یک روز من را صدا زد و گفت: ببین اگر میخواهی با من زندگی کنی و همراه من باشی دیگه نباید اینطوری باشی و ادامه داد از این به بعد همیشه لبخند داشته باش من هم سعی کردم از آن روز به بعد مانند شهید شاد و همراه شهید باشم.
حمیدا... همیشه توصیه میکرد بچهها را نازک نارنجی تربیت نکنید، شهید پسرش را خیلی دوست داشت.
بعد از شهادت حمیدا... قسمتم شد و به سوریه رفتم و به زیارت حرم حضرت زینب (س) و زیارت حرم حضرت رقیه (س) نائل شدم.
بعد از شهادت زندگی برایمان خیلی سخت شد، ولی سختتر از همه چیز برایمان تحمل حرفها و کنایههای مردم است. یادمه یکبار شنیدم اینها شهید مدافع حرم بودند یا شهید راه پول؟ بعضی اوقات که از اینطور حرفها و مشکلات زندگی خسته میشوم مقابل عکس شهید میایستم و با او صحبت میکنم و بعضی اوقات هم ازش گلایه میکنم پیش خودش.
عشق به اهل بیت(ع) چنان شعلهای در وجود انسان روشن میکند که سید حمیدا... و امثال او عشق به خانواده را فراموش میکنند.
ما شهیدمان را تقدیم حضرت زینب (س) کردیم و از کسی هم انتظاری نداریم. مردم برای ظهور امام زمان (عج) و سلامتی رهبر انقلاب دعا کنن و اگر صدبار دیگر هم سید حمیدا... برگردد باز او را راهی خواهم کرد و با افتخار به او اجازه خواهم داد برود و به او میگویم این دنیا جای شما و امثال شما نیست.
شهید سید حمیدا... حسینی در تاریخ ۹۴/۱۱/۰۳ در منطقه عملیاتی نبل الزهرا به درجه رفیع شهادت نائل آمد و مزارش در بلوک ۱۵ بهشت امام رضا (ع) شهر مشهد مقدس میباشد.
نویسنده متن: جواد فولادیان
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار