دلنوشته ای برای شهید محمدعلی قلی زاده قشقایی؛

خوشا به سعادتت که از زلیخای دنیا دل شستی و از حرم اهلبیت دفاع کردی

خوشا به سعادتت ای مدافع حرم. تو از زلیخای دنیا و عشوه گری هایش دست شستی و از حرم اهل بیت دفاع کردی و چراغ راه شدی. فقط با کلام به راهنمایی کردن بسنده نکردی، بلکه با عمل ثابت کردی.
کد خبر: ۹۳۰۳۴۷۱
|
۲۶ آذر ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۸

به گزارش خبرگزاری بسیج از استان چهارمحال و بختیاری؛ علیرضا شریعت نژاد، دلنوشته ای را تقدیم به شهید مدافع حرم حجت الاسلام والمسلمین محمدعلی قلی زاده، شهید شاخص جامعه عشایری کشور در سال 99 کرده، که تقدیم حضور شما مخاطبان عزیز می شود:

وقتی که می خواستم خاطرات دوران مدرسه با شهید محمدعلی قلی زاده را یاداشت کنم، ابتدا وضو گرفته و سراغ قرآن کریم رفتم و از کلام خدا مدد جستم. قرآن که باز شد سوره یوسف آیه53 به بعد آمد.

در ترجمه این آیه چنین آمده بود: (که یوسف خودستایی نکرده بود و خود را بنده ای همانند بندگان خدا دانسته که همیشه نقش اماره با انسان در ستیز است. خود را بخدا سپرد و از خدا کمک خواست و خداوند او را یاری نمود که اسیر دیروز، عزیز امروز شد.) تو هم محمدعلی مثل یوسف اسیر این دنیا نشدی و از زندان دنیا رها شدی و آزاد به سوی حق شتافتی.

چه زود دیر شد. با چشمی گریان و اشک باران، یادگار کودکی ام قلم به کاغذ می برم. رفقا به خاطر دارند که من طبعی شوخ داشتم . هرگاه که چهره به چهره می شدیم، لبخند از صورت تو برداشته نمی شد. از نظر جسمانی از ما فرز و چابک تر بودی و فوتبال خوبی هم داشتی. یادت می آید در دوره ابتدایی من در دبستان ابوذر بودم و تو در دبستان هجرت.

سال تحصیلی66،67 در دوره ی راهنمایی در مدرسه شهید همت یار نقنه، باهم هم کلاس شدیم. دبیر ادبیاتمان آقای بناییان بودندکه تقریبا ابتدای سال تحصیلی بود که ما را در شیفت بعد ازظهر زنگ انشاء به خارج از مدرسه بردند (طرف باشگاه ورزشی فعلی که در آن زمان پی ریزی شده بود) که ما انشای توصیفی نوشتن را یاد بگیریم.

 ایشان گفتند هر چه را که دیدید بی کم و کاست با زبان ساده بنویسید. بعد از آن انشاهایی می نوشتیم از خانه به مدرسه و بالعکس و سر کلاس  می خواندیم. چقدر شاد بودیم. سر کلاس تو باز هم از نظر درسی از ما جلوتر بودی. معلم بیشتر اوقات به احترام تو از تنبیه دیگران صرف نظر می کردند.

 ماه های رمضان را به یاد داری؟ که بعدازظهر از مدرسه تعطیل می شدیم تو ما را تشویق می کردی. مدرسه باز می گشتیم تو خود تا آخر ماه رمضان این کار را مرتب انجام می دادی. آن روز صبح که تو مدرسه گفتی اگر خواب بمونی می خوای ساعت زنگ دار بهت بدم تا سحرها خوابت نره؟ هنوزم که هنوزه تو را کنار خودم حس می کنم با اون صورت خندانت تو شهیدی و شاهد...

به خاطر همینه که باهات حرف می زنم و خاطراتم را مرور می کنم .فرقی که این بار داره، تو هنوز خندانی و من گریان، از آن که من از قافله عقب مانده ام، اما تو به آنچه که می خواستی رسیدی. من اسیر دنیا شده ام و تو یوسف گشته ای و عزیز همگان و من وامانده ی دنیا.

اولین روزهایی که شهید البرز نریمانی تازه شهید شده بود داشتی از خاطرات او برایمان تعریف می کردی که گفتی شهید نریمانی از طرف بسیج عشایری منطقه ی ییلاقی سر چادرها آمد. وقتی ما چند نفر از بچه ها جلو رفته و سلام کردیم، دست هایمان را دست گرفت و گفت ابتدا صورت کدام یک را ببوسم که بی عدالتی نشه؟ ازت پرسیدم حالا کدام یکی تون را بوسید؟ گفتی من را.

چند روز قبل از عید نوروز امسال بود که منطقه فارس بودم . منزل یکی از دوستان حرف از شهید نریمانی شد. من گفتم ایشان را ندیده بودم، ولی من رفیقی دارم که قبلاً، این خاطره را از قول تو تعریف کردم. غافل از این که تو خود به سیل یاران پیوسته ای و با خاکیان نیستی و من بی خبر بودم. تو از همان اول با دفاع و بسیج بیگانه نبودی. ولایتی بودی. خوشا به سعادتت ای مدافع حرم. امروز که بیشتر ماها چشم به برجام و رابطه با آمریکا دوخته ایم، که کی می شود زندگی راحت داشته باشیم. تو از زلیخای دنیا و عشوه گری هایش دست شستی و از حرم اهل بیت دفاع کردی و چراغ راه شدی. فقط با کلام به راهنمایی کردن بسنده نکردی، بلکه با عمل ثابت کردی.

خوشا به حال زن و فرزندانت. خوشا به حال پدر و مادرت که با افتخار فردای قیامت سربلند رو در روی اباعبدالله الحسین و فاطمه الزهرا خواهند ایستاد. و شهادت برازنده تو بود شهادتــت مبارک.

به حال خود می گریم که چرا زود دیر شد. تو خود شاهدی. اینک اشک امانم نمی دهد. من بی خبر از همه جا فراموش شده با خاطرات دنبال خود می گردم.

افتخار سرزمینم، این آب و خاک به داشتن چون شماها سر بلند است.

تلنگر زمانه اید تا چون من ها بیدار شویم و به اطراف خود بنگریم که کجاییم و چه می کنیم.

"شهید عزیز شهادت مبارک"

علیرضا شریعت نژاد

ارسال نظرات
آخرین اخبار