دوست و همرزم حاج قاسم سلیمانی در گفتگو با خبرگزاری بسیج:

وصیت‌های جالب سردار به همرزمانش

بهرام دریکوند گفت: مدام به حرف‌های حاج قاسم فکر می‌کردم، که می‌گفت، اگر من شهید شدم همه چیز را ساده بگیرید، نکند با رفتن حاج قاسم فکر کنید که دیگر فرمانده ندارید و دشمن را نادیده بگیرید، فرمانده همه ما سید علی خامنه‌ای و تبعیت بی‌چون و چرا از ایشان رمز موفقیت و پیروزی است،
کد خبر: ۹۴۸۰۷۳۶
|
۱۳ دی ۱۴۰۱ - ۰۷:۵۸

وصیت‌های جالب سردار به همرزمانش

نامش را قاسم گذاشتند؛ قاسم سلیمانی، نمی‌دانم شاید پدر و مادرش به تاسی از نوجوانی که ۱۴۰۰ سال پیش در رکاب ولایت مرگ را شیرین‌تر از عسل می‌دید و در آخر کار با بدنی که اعضایش از هم جدا شده به وصال یار رسید، نامش را این‌چنین انتخاب کرده بودند.

حسن آقا گمان می‌کرد پسرش نیز کشاورزی را پیشه می‌کند، اما قاسم به دنیا پا نهاده بود که مشق عشق کند در کلاس بندگی، سربازی کند در رکاب ولی و سرداری کند بر قلوب مومنین، مهر آزادی زند بر طالع محبوس‌های در چنگال ظلم و یتیم نوازی و مهرورزی کند بچه‌های به یادگار مانده از رفقا را.

سال ها گذشت، وسعت فکری و عملی مرد میدان ریشه دواند در بین مردمان، آنقدر که نه تنها جای جای این مرز و بوم، بلکه آن سوی مرزها و در اندیشه آزادمردان راه و رسم سردار دل‌ها الگو شد و در نهایت اینکه امروز شهید سلیمانی پرقدرت‌تر از قاسم سلیمانی میدان‌داری می‌کند.

اگرچه حاج قاسم، زاده کرمان بود، اما شهری نبود که از نعمت وجود سردار بی‌نصیب بماند، جنگ که شد حاج قاسم در خرمشهر بود بعد از آن در مرزهای سیستان به دنبال امنیت بود و در کرمانشاه و لرستان به دنبال آبادانی و محرومیت زدایی؛ خلاصه که «همه ایران سرای من است» خوش می‌نشیند بر قامت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و «جان فدا» لقبی است برازنده و شایسته‌اش.

نام لرستان آمد و حیف است از رفقای لرستانی حاج قاسم جویا نشویم شرح حالی بس کوتاه از منش شهید سلیمانی در زندگی، مرامش در ولایت پذیری و صلابت و شجاعت سردار در فرماندهی.

حاج بهرام دریکوند از نیروهای سپاه حضرت ابوالفضل(ع) لرستان و از جمله همراهان و رفقای شهید سلیمانی است، فردی که اگرچه بارها با شهید مراودت و همکاری مقطعی داشته، اما از سال ۹۳ و به واسطه حضور مستمرش در جبهه مقاومت به همراه حاج قاسم می‌تواند روایت‌گر خوبی برایمان از شهید باشد، به همین دلیل دقایقی را به گفت‌وگو با همرزم شهید نشستیم که ماحصل آن را در می‌خوانید.

شناخت شما از حاج قاسم به چه زمانی برمی‌گردد؟

در زمان جنگ به عنوای نیروی اطلاعاتی به جبهه اعزام می‌شدم، به همین دلیل با فرماندهان بسیاری در عملیات‌های مختلف همکاری و شناخت داشتم، یکی از این فرماندهان حاج قاسم سلیمانی بود.

پس از اینکه جنگ تمام شد، پس از چند ماه فعالیت در سپاه استان، به عنوان فرمانده نیروهای تکاور در مرز سیستان و بلوچستان مامور شدم، برخی لشکرها همچون لشکر ۴۱ ثاراله کرمان نیز در آن زمان مشغول مبارزه با قاچاقچیان و گروهک‌های تروریستی از جمله گروهک ریگی بودند که با آن‌ها هم فعالیت داشتیم و از این طریق توفیق همکاری دوباره‌ای پس از جنگ تحمیلی با حاج قاسم برایم فراهم شد.

سال‌ها گذشت تا اینکه سال ۹۳ به دلیل فعالیت خاصی که داشتم به عنوان نخستین لرستانی به جبهه مقاومت و دفاع از حرم اعزام شدم، آنجا مجددا با حاج قاسم همراه شدم و دیدار دوباره‌ای بین ما شکل گرفت.

این‌بار همکاری و ارتباطمان نه مقطعی بلکه مستمر و جدی‌تر شد، مگر زمان‌های مرخصی از یکدیگر جدا می‌شدیم، مابقی وقت‌ها اغلب با یکدیگر بودیم، این ارتباط تا زمان شهادت شهادت سردار برقرار بود.

از ویژگی های شخصیتی شهید برایمان بگویید؟

حاج قاسم ویژگی‌های اخلاقی منحصربه‌فردی داشت، از جمله اینکه همیشه در هر عملیاتی جلوتر از نیروها حرکت می‌کرد، هیچ‌گاه نیروهای تحت امرش احساس نمی‌کردند یک فرمانده به آن‌ها دستور می‌دهد، چرا که فضای کاری شهید سلیمانی با نیروهایش مثل یک خانواده و رابطه برادری بود.

فرمانده‌ای شجاع و مقتدر که مرد میدان بود، همواره اگر به انجام کاری امر می‌کرد، مرد نخست اقدام خودش بود، عامل بدون عمل را قبول نداشت، برای همین اگر اعتقاد به کاری نداشت، نه خود انجامش می‌داد و نه نیروها را به خطر می‌انداخت.

همیشه در حرف‌هایش از مقام معظم رهبری می‌گفت و شجاعت و اقتدار ایشان را برای نیروها مثال می‌زد، تبعیت‌پذیری کامل از معظم‌اله داشت، فرمانده‌ای ولایی که بدون چون و چرا تحت امر رهبری بود، همیشه در حرف‌هایش از مقام معظم رهبری می‌گفت و شجاعت و اقتدار ایشان را برای نیروها مثال می‌زد، تبعیت‌پذیری کامل و صرف از معظم‌اله داشت.

همیشه در حرف‌هایش از مقام معظم رهبری می‌گفت و شجاعت و اقتدار ایشان را برای نیروها مثال می‌زد، تبعیت‌پذیری کامل  از معظم‌اله داشت

هیچ‌گاه در هیچ عملیات پیروزمندانه «منیت» نداشت، همیشه توفیق را از خدا، اهل‌بیت، رهبری و شهدا می‌دانست و در محفل‌های دوستانه همواره سفارش می‌کرد که با وجود ایمان به خدا شکست‌ نخواهیم خورد.

در سوریه هم هیچ‌وقت ندیدم سه وعده غذا بخورد، یا یک وعده می‌خورد یا ۲ وعده، چون بیشتر در حال رفت‌وآمد بین شهرها و اطلاع پیدا کردن از وضعیت نیروها بود، خوابش هم به ۴ ساعت نمی‌رسید، ۱۲ شب می‌خوابید و قبل اذان صبح بیدار می‌شد و مشغول دعا و مناجات، همین که آفتاب طلوع می‌کرد کار حاج قاسم شروع می‌شد تا ۱۲ شب.

خانواده‌اش را خیلی دوست داشت، وقتی با اهالی خانه تماس می‌گرفت یک به یک و به اسم حال اعضای خانواده، اقوام و همسایگان را جویا می‌شد، به مسائل خانوادگی و مشکلاتشان اهمیت می‌داد و از راه دور هم قضایا را مدیریت می‌کرد.

اعتقاد بالایی به اهل‌بیت علیهم‌السلام داشت، هر وقت به سوریه اعزام می‌شدیم، همین که پایمان به فرودگاه می‌رسید اول به زیارت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) می‌رفتیم، همیشه می‌گفت اول اظهار ارادت به بی‌بی و رقیه خاتون و بعد کار.

دعا و التماسش شهادت بود، هر کسی را می‌دید، فرقی نداشت برایش بچه است یا پیر، همیشه طلب شهادت می‌کرد، ورد زبانش بود احمد (شهید احمد کاظمی) رفت و من هنوز مانده‌ام.

تدمر یکی از شهرهای سوریه بود که به دلیل موقعیت استراتژیک و خاصش هم برای سوریه و هم برای داعش اهمیت زیادی داشت، نیروهای داعش طی عملیاتی توانسته بودند که این شهر را اشغال کنند.

وقتی به موقعیت رسیدیم، نیروهای سوری در حال عقب‌نشینی بودند، حاج قاسم علت را پرسید و جواب دادند که شهر را داعش گرفته است.

در همین میان وقت اذان ظهر رسید، حاج قاسم به نیروها گفت که نماز بخوانیم بعد فکری برای ادامه عملیات می‌کنیم، زیر آتش شدید دشمن و با وجود فعالیت پدافندهای بسیار (بعدها اعلام شد که ۷۶ پدافند بوده است) اما نماز را خواندیم.

نیروها اما ناراحت از اشغال تدمر، نای ادامه دادن نداشتند، حاج قاسم برایشان سقوط خرمشهر را مثال زد، آن زمان که برخی نیروهای ایرانی مغموم از اشغال خرمشهر انگیزه دفاع را از دست داده بودند، اما در نهایت با توکل و تدبیر توانستند خرمشهر را پس بگیرند.

تدبیر حاج قاسم برای نیروها آن روز صبر بود، همان‌جا قول داد کمتر از سه ماه و با کمترین تلفات شهر را از داعشی‌ها پس بگیرند، برخی‌ از نیروها باور این وعده حاج قاسم برایشان سخت بود، اما پس از حدود سه ماه توانستیم تدمر را با ۵ نفر زخمی از نیروی‌های خودی، پس بگیریم.

بی‌خیال نبود، آرامش عجیبی داشت و به گمانم این از ارتباط معنوی و اخلاص بالایش نشات می‌گرفت، اوائل وقتی قولی می‌داد، برخی نیروها از عملی نشدنش سخن می‌گفتند، اما همین که اراده شهید سلیمانی را می‌دیدند و تحقق وعده‌هایش را یکی پس از دیگری، برایشان کلام سردار حجت شده بود.

دشمن سرسخت اسرائیل بود و نابودی این رژیم آرزویش

وقتی اسرائیل یکی از شهرهای سوریه را زد و چند تن از نیروهای ایرانی و سوری را شهید کرد، برآشفته شدیم از این کار و از حاج قاسم خواستیم که انتقام شهدا را بگیریم، بعد ۴۸ ساعت از نیروها خواست که بروند در منطقه عملیاتی و ببینند که اسرائیل چند گلوله زده، هر چقدر زده بودند ما ۱۰ برابرش را زدیم و روحیه دوچندانی را از آن عملیات گرفتیم.

دشمنان ترس فوق‌العاده‌ای از حاج قاسم داشتند، برای جبهه کفر مسجل شده بود که عملیات به فرماندهی حاج قاسم حتما با پیروزی همراه است، بارها وقتی از نیروهای دستگیرشده بازجویی می‌کردیم به این موضوع اعتراف می‌کردند که هرگاه متوجه حضور حاج قاسم در عملیاتی می‌شدند، دستور به عقب‌نشینی می‌دادند، چرا که شکست را حتمی می‌دیدند.

دشمن هم حاج قاسم را امین خود می‌دانست!

به خاطر دارم طی یک عملیات داعش در محاصره بین نیروهای مقاومت و ارتش آمریکا قرار گرفت، زن و بچه، پیر و جوان و خلاصه اینکه نیروی زیادی را داعش به همراه داشت که همگی این‌ها در مرز بین سوریه و عراق گیر افتاده بودند، یک ماه تمام در منطقه ماندند و حاضر نبودند همراهان را به جایی بفرستند، به گفته خود داعشی‌ها نه به روسیه اعتماد داشتند و نه به آمریکا و ترکیه، در آخر تصمیم گرفتند که جمعیت همراه (غیر نظامی) را به یونان بفرستند، اما تنها به یک شرط که حاج قاسم قول دهد که از آن‌ها محافظت کند، چرا که تنها به سردار اعتماد داشتند.

سردار ضمانت داد و تا انتهای مسیر راه را برایشان باز گذاشت تا زن و بچه‌ها و برخی افراد سالمند و مریض بتوانند از مهلکه نجات پیدا کنند.

وقتی پایان داعش را اعلام کرد، وقتی دید که مردم به خانه‌هایشان بازگشته‌اند و آرامش نسبی در شهرها حاکم شده، گفت: گویی تازه متولد شدم


آوارگی و بی‌پناهی سردار را بدجور اذیت می‌کرد، تمام فکر و ذکرش آبادانی و امنیت بود نه صرفا جنگ، برای همین وقتی که داعش برچیده شد و پایان این گروهک افراطی اعلام شد، وقتی می‌دید که مردم به خانه‌هایشان بازگشته‌اند و آرامش نسبی در شهرها حاکم شده است، بارها می‌گفتند که انگار که تازه متولد شده‌ام.

این وقت‌ها حاج قاسم قید کشتن داعشی‌ها را می‌زد

در جنوب حلب شهرک صنعتی وجود داشت که نیروگاه برق نیز در آن منطقه بود، داعش هم در این مکان مستقر شده بود.

در یکی از روزها وقتی با دوربین منطقه را رصد می‌کردم، دیدم که حدود ۹۰ داعشی در یک نقطه جمع شده‌اند، فهمیدم که در حال نماز خواندن هستند، اما به حاج قاسم نگفتم که وقت نماز است، فقط گفتم که چند ده نیروی داعشی در یک نقطه متمرکز شدند که در صورت حمله می‌توانیم تلفات سنگینی را از دشمن بگیریم.

همین که با حاج قاسم مطرح کردم، ساعت را پرسید و گفت الان وقت نماز است، ما برای نماز می‌جنگیم و اگر به داعشی‌ها در حال نماز خواندن شلیک کنیم که دیگر آرمان برای ما معنی ندارد.

سکانس پایانی این رفاقت برایتان چگونه بود؟ از دست دادن چنین یاری برای انسان دردناک به نظر می رسد.

سه روزی بود که به ایران آمده بودم، با اینکه شب دیر خوابیدم، اما مدام صدای پیامک تلفن همراهم را می‌شنیدم، تصورم این بود که بچه‌ها متوجه آمدنم شده‌اند برای همین جویای احوالم می‌شوند.

قبل نماز بیدار شدم و تعدد پیامک‌ها برایم عجیب بود، پیام چند تن از رفقا را خواندم که همه جویای وضعیت حاج قاسم شده بودند، دلشوره گرفتم، چند باری با تعدادی از نیروها در جبهه مقاومت تماس گرفتم اما فایده‌ای نداشت، تا اینکه دوستان اطلاع دادند که شبکه خبر را ببین و همین که خبر شهادت را شنیدم، گویا جان از تنم رفت، تمام بدنم به لرزه افتاده و انگار غم دنیا روی سرم آوار شده بود.

احساس کردم دنیا به آخر رسیده و دیگر این زندگی کردن بعد حاج قاسم ارزش ندارد، طاقت نیاوردم و راهی کرمان شدم.

در طول مسیر مدام به حرف‌هایش فکر می‌کردم، اگر من شهید شدم همه چیز را ساده بگیرید، نکند با رفتن سلیمانی فکر کنید که دیگر فرمانده ندارید و دشمن را نادیده بگیرید، فرمانده همه ما سید علی خامنه‌ای و تبعیت بی‌چون و چرا از ایشان رمز موفقیت و پیروزی است، خدا عنایت کرده به قاسم و خریدارش شده، اما شما بعد از من هر کدام یک قاسم سلیمانی هستید که کشور نیازتان دارد، ملت به پشتوانه شما و امنیتی که برایشان رقم می‌خورد، شب‌ها راحت و آسوده می‌خوابند.

 

ب/2623

انتهای پیام/

 

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار