۰۵ / مرداد / ۱۴۰۴ - 27 July 2025
22:51
کد خبر : 9487878
۰۹:۳۳

۱۴۰۱/۱۱/۱۳
هر روز با یک شهید:

بسیجی شهید منصور مسلمی سواری

شهید منصور مسلمی سواری منصور مسلمی سواری در دوم خرداد ماه سال شصت در شهر سوسنگرد به دنیا آمد. پدرش زعلان بازنشسته سپاه بود و مادرش سلیمه نام دارد. منصور که برخی ناصر صدایش می کردند تا سال ۱۳۷۹در سوسنگرد زندگی می کردند ایشان مقطع دبستان را در این شهر به پایان رسانید.

شهید منصور مسلمی سواری منصور مسلمی سواری در دوم خرداد ماه سال شصت در شهر سوسنگرد به دنیا آمد. پدرش زعلان بازنشسته سپاه بود و مادرش سلیمه نام دارد. منصور که برخی ناصر صدایش می کردند تا سال ۱۳۷۹در سوسنگرد زندگی می کردند ایشان مقطع دبستان را در این شهر به پایان رسانید.

سپس به همراه خانواده به اهواز مهاجرت کردند. تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند. بعد از رها کردن تحصیل به شغل آزاد روی آورد. مدتی در شرکت فولاد به عنوان کارگر مشغول به کار بود. حیا، متانت و ایمان خالص منصور باعث شد که خیلی از همکاران برای ایشان احترام خاص قائل باشند. همین روحیه ایشان سبب شد که با خواهر همسر یکی از همکارانش ازدواج کند و سیزده بهمن سال هشتاد و یک منصور با خانم فرح شریفی پیوند ازدواج بستند که حاصل این ازدواج چهار فرزند به نام های علیرضا، بی تا، همتا و بنیامین می باشد ایشان که ساکن منطقه محروم و حاشیه ای عین دو اهواز می باشند.

یک ماه بعد از ازدواج شان پروژه کار در شرکت فولاد به پایان می رسد مجبور می شوند به کار ساختمانی روی آورد و بعد از مدتی هم به عنوان کارگر روز مزد در یک کارگاه بازیافت مواد پلاستیکی مشغول به کار گردید. دیانت، معنویت و مردم داری منصور زبانزد همه بود. از دیگران پول قرض می کرد و به نیازمندان کمک می کرد و خود قرض را پس می داد اما از نیازمندان پولش را طلب نمی کرد. علی رغم مشکلات مالی نسبت به لقمه حلال بسیار حساس بود.

به گواهی همسرش همیشه قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شد و با خدا مناجات می کرد. بعد از شنیدن اخبار سوریه و بی حرمتی عمال صهیونیست نسبت به ناموس مسلمانان زندگی را تنگ دانست. می گفت: به دور از غیرت است که زنان مسلمان بی پناه باشند و حرم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام ا… علیها در معرض تهدید باشد و من در خانه و کنار فرزندانم بی تفاوت باشم به همین علت چند بار در اهواز و حتی تهران درخواست اعزام به سوریه را داشت که با اعزام ایشان موافقت نگردید.

اما منصور نا امید نشد و از طریق دوستان افغانی اش که در کارگاه بازیافت مواد همکارش بودند به مشهد سفر کرد و به همراه تیپ فاطمیون که متشکل از رزمندگان افغانی هستند مقدمات اعزامش به سوریه مهیا گردید و سرانجام آبان ماه سال ۱۳۹۲ درحالی که زخمی بود و جان دربدن داشت توسط داعشیان کافر و عمال صهیونیستی زنده زنده در آتش سوزانده شد تا با مظلومیت تمام به فیض شهادت نائل آید. پیکر مطهرش در پنجم آذر با گمنامی و مظلومیت تمام و بدون کمترین اطلاع رسانی به مردم تشییع و در قبرستان امامزاده سید هادی به خاک سپرده شد روحش شاد و یادش گرامی.

خانم فرح شریفی همسر شهید سواری، اظهار داشت: خیلی خوشحال هستیم که تشریف آوردید و بچه‌ها از صبح خیلی احساس دلتنگی می‌کردند و با این آمدن شما واقعاً خوشحال شدیم.

این بانوی فداکار ادامه داد: شهید سواری متولد دوم خرداد 1360 در شهر سوسنگرد است و منصور تا سال 1379 در سوسنگرد زندگی می‌کرد، سپس به اهواز مهاجرت کردند. بعد از رها کردن تحصیل به شغل آزاد روی آورد. مدتی در شرکت فولاد به عنوان کارگر مشغول به کار بود. در بسیج محله فعالیت هم داشت.

همسر شهید سواری دومین شهید مدافع حرم خوزستان گفت: من و منصور سال 1381 باهم ازدواج کردیم و حاصل این ازدواج چهار فرزند به نام‌های علیرضا، بیتا، همتا و بنیامین است؛ که ساکن منطقه محروم و حاشیه‌ای عین‌دو اهواز هستند. ما تا شهادت منصور در عین دو زندگی می‌کردیم منطقه محروم و فقیری بود ولی اکنون سردار خادم الشهدا کمک کردند و اکنون در منطقه پردیس اهواز ساکن هستیم.

وی گفت: زندگی‌مان را از یک اتاق کوچک در خانه پدرشوهرم آغاز کردیم. شرایط مالی مساعدی نداشتیم و منصور به عنوان کارگر روزمزد در شرکت فولاد کار می‌کرد. تازه یک ماه از ازدواج‌مان گذشته بود که پروژه پیمانکاری تمام و همسرم بیکار شده بود، اما سعی می‌کرد هر جا کاری جور می‌شد برود تا مخارج زندگی‌مان تامین شود.

همسر شهید ادامه داد: خودم هم چند سالی می‌شد که زیر نظر بهزیستی یک مهد کودک خصوصی راه‌اندازی کرده بودم و از درآمد آن کمک خرج زندگی شده بودم؛ گاهی می‌شد غذای چند وعده‌مان نان و ماست بود. اما من هرگز به این شرایط اعتراض نمی‌کردم؛ همیشه احساس می‌کردم کسی از من خوشبخت‌تر نیست.

شهید سواری همیشه برای ادای به موقع نماز صبح تاکید داشتند

همسر شهید درباره اهمیت دادن شهید به فرائض دینی بیان داشت: من زندگی و همسرم را دوست داشتم و عشق من به منصور به خاطر رابطه زیبای ایشان با خدا بود؛ همیشه قبل از اذان بیدار می‌شد و با خدا مناجات می‌کرد، چند بار که من نماز صبحم قضا شده بود از دستم ناراحت شد و گفت نباید نمازت قضا شود و همان برخوردش برایم کافی بود که لذت بیدار شدن قبل از اذان صبح را احساس کنم.

وی درباره روحیه مردم داری شهید سواری بیان داشت: با وجود مشکلات مالی‌مان خیلی اهل رعایت حلال و حرام بود. مدتی بود که ایشان در کارگاه بازیافت پلاستیک کار می‌کرد. حقوقش 70 هزار تومان بود؛ اما 90 هزار تومان به ایشان داده بودند وقتی آمد خانه 20 هزار تومان را جدا کرد و گفت: این مبلغ را اشتباهی به من داده‌اند؛ نگهش دار تا فردا پس بدهم. گفتم: چرا پس بدهی حق خودت است خیلی برایشان کار می‌کنی تازه در مقابل کارت کم هم داده اند. گفت: خانم حقوق من 70 هزار تومان است؛ همین. فردا مبلغ را برد که پس بدهد گفتند از کارت راضی بودیم مبلغ اضافه را تشویقی دادیم.

در دفاع از حرم خانم زینب (س) بی تابی می‌کرد

وی درباره علت حضور شهید سواری در سوریه گفت: سال 92 بود که تلویزیون اخبار حمله گروه داعش به سوریه را نشان می‌داد منصور خیلی بی‌تابی می‌کرد می‌گفت ناموس اسلام را بی‌پناه گیر آورده‌اند؛ نباید ساکت بنشینم. حدود سه ماه از نبرد سوریه با داعش می‌گذشت و هر بار منصور بی‌قرارتر می‌شد، می گفت حرم خانم زینب سلام‌الله علیها سرباز می‌خواهد، می‌گفتم منصور تو که نمی توانی بروی چرا اینقدر حرص می‌خوری؛ فقط سرش را تکان می‌داد.

شهید سواری به شکل ناشناس با تیپ فاطمیون به سوریه اعزام شد

خانم شریفی افزود: چند روز بعد گفت می‌روم تهران کار دارم، دو بار رفت تهران و برگشت؛ نگران شدم؛ ولی چیزی نگفتم. هر سفر حدود 10 روز طول کشید تا بار سوم که 7 مهر 92 بود، علیرضا مدرسه می‌رفت کار مهد کودک خودم هم شروع شده بود. آمد خانه گفت مامان علی! -مرا "مامان علی" صدا می‌کرد- عزیزم می‌خواهم بروم زیارت امام رضا(ع) با من می‌آیی؟ گفتم علیرضا مدرسه است، خودم مهد دارم - بنیامین آن موقع یک سال و نیمش بود- گفتم هوا سرد است، بنیامین مریض می‌شود؛ گفت پس اگر راضی باشی تنها می‌روم دلم هوای حرم دارد؛ گفتم نه راضی نیستم، گفت پس من می‌روم حلالم کن شاید در راه ماشین تصادف کرد و مُردم؛ دوست دارم حلالم کنی. گفتم نباید بروی. نمی دانم چرا گریه کردم لباسش را گرفتم و می‌گفتم نرو؛ ولی احساس عجیبی می‌گفت این رفتن آمدنی ندارد.

همسر شهید سواری گفت: عشق عجیبی بین من و منصور بود. خیلی‌ها حسرت این عشق و محبت را می‌خوردند. با اینکه شرایط زندگی‌شان از ما بهتر بود و همان عشق اجازه نمی‌داد از منصور جدا شوم، اما گوش نکرد. بچه‌ها را یکی یکی بوسید، وسایلش را جمع کرد و رفت؛ سه بار رفت دم در و برگشت و هر بار می‌گفت مامان علی عزیزم حلالم می‌کنی و من با گریه هر سه بار گفتم نه حلالت نمی‌کنم. بار آخر سرش را تکان داد و گفت پس خداحافظ؛ وقتی رفت پشیمان شدم خودم را آرام کردم گفتم می‌رود زیارت امام رضا(ع) برمی‌گردد؛ تلفن همراهش را گرفتم جواب داد: گفت چی شد؟ مامان علی می خوای حلالم کنی؟ گفتم بله حلالت می‌کنم؛ ولی مگر سفر قندهار می‌روی که حلالیت می‌خواهی؟ با هم خندیدیم.

وی گفت: در طول مسیر با ما در تماس بود گفت رسیدم تهران و عصر حرکت می کنم سمت مشهد تا وقتی که رسید مشهد، از آن روز تا حدود 15 روز من هیچ خبری از منصور نداشتم به خانواده‌اش، دوستانش و هر شماره‌ای که داخل دفتر تلفنش بود زنگ زدم؛ اما کسی از منصور خبر نداشت.

همسر شهید درباره شب‌های بی‌خبری از شهید سواری اظهار داشت: تنها با چهار بچه کوچک در این مدت گریه می‌کردم و می‌گفتم منصور تصادف کرده و مُرده، اما دستم به جایی بند نبود، بعد از دو هفته شب اول محرم بود ساعت 12 شب منصور تلفن کرد و گفت سلام مامان علی من زنده‌ام ولی رفته‌ام سوریه و تلفن قطع شد. فردا شب دوباره همان ساعت 12 تماس گرفت من با عصبانیت فریاد زدم سوریه چکار می‌کنی؟ احوال بچه‌ها را پرسید. به دروغ گفتم بنیامین کلیه‌هایش عفونت کرده باید عمل شود، گفتند پدرش باید رضایت دهد برای عمل؛ دروغ گفتم شاید برگردد. با آرامش عجیبی گفت مامان علی عزیزم بچه‌مان عزیزتر است یا حضرت زینب(س) و حضرت رقیه و طفلان که از کربلا تا شام با اسیری و شلاق آوردنشان؛ با این حرف بغضم ترکید؛ گفتم بمان منصور، بمان سوریه و خوشا به سعادتت بمان. گفت می‌خواهم با بچه‌ها حرف بزنم علیرضا قهر کرده بود، گفت چرا بابا منو گذاشت رفت سوریه؛ ولی با بیتا و همتا حرف زد آن موقع بنیامین یک سال و نیمش بود نمی‌توانست حرف بزند گفت می‌خواهم صدایش را بشنوم و در آخر گفت حلالم کن.

شهید سواری پس از اسارات توسط داعشی‌ها به شهادت رسید و جنازه شان 15 روز زیر آفتاب باقی ماند

خانم شریفی درباره نحوه دریافت خبر شهادت همسرشان اظهار داشت: دیگر خبری از وی نداشیم تا 30 آبان 92 که آقایی تماس گرفت و گفت همرزم منصور هستم؛ گفتم آقا تو را به خدا بگو منصور شهید شده؟ گفت خانم این چه حرفیه؟ منصور حالش خوبه؛ تو مخابرات کار می‌کنه؛ فقط یه امانتی به من داده به شما برسانم، آدرس دارم.

وی ادامه داد: صبح فردا پسرم علیرضا آمد و گفت مامان یک آقای آمده سرکوچه با ماشین سیاه و دنبال آدرس ما را می گردد، من رفتم سرکوچه، دیدم همسایه درباره شهادت منصور صحبت می‌کنند.

همسر شهید سواری ادامه داد: چهارم آذر 92 پیکر مطهرش را آوردند و پنجم آذر با گمنامی و مظلومیت تمام و بدون کمترین اطلاع‌رسانی به مردم تشییع و در قبرستان امامزاده سید هادی به خاک سپرده شد. پیکیر منصور البته قبل از دفن شدن با شهدای مشهد رفته بود آنجا و در حرم علی بن موسی الرضا طواف داده شده بود.

وی درباره نحوه شهادت همسرشان اظهار داشت: وقتی پیکر همسرم آمد خیلی اصرار کردم جنازه را ببینم ولی اجازه ندادند ولی من قبل در خواب دیده بودم و وقتی از برادرم که پرسیدم دیدم خواب تعبیر شده و در شب عاشورا گلوله به پیشانی شهید برخورد می‌کند ولی به ‌نظر شهید نشده بودند و داعشیان ناصر را به اسارت می‌برند و چهره و دست شهید را آتش می‌زنند و حتی علایم شکنجه هم بر روی پیکر شهید بوده و سپس جنازه ایشان را 15 روز در بیانان زیر آفتاب رها می‌کنند و پیکرشان وقتی به ایران برگشت چیزی...

تنها خواسته شهید تربیت بسیجی و فاطمی فرزندان بود

همسر شهید مسلمی سواری اظهار داشت: همرزم‎‌های شهید گفتند که ناصر شب‌های قبل شهادتش مرتب نماز شب می‌خواند و نگران بود و فکر بچه مریض اش بود ولی شب عاشورا که همه عزاداری می‌کردیم دیده بودند که ناصر خیلی خوشحال است و پرسیده بودند؟ ناصر گفته بود من امشب شهید می‌شوم و بعد همه گفته بودند ناصر تو بچه ات مریض است نیا بگذار ما که مجرد هستیم برویم ولی قبول نکرده بود و رفته بود.

وی افزود: روزهای اول از دستش عصبانی بودم که شهید شده؛ از بس که دوستش داشتم. اما حالا که اخبار سوریه و جهان اسلام را می‌بینم به منصور افتخار می‌کنم. منصور یک خواسته از من داشت که پسرهایم را بسیجی تربیت کن و دخترهایم را باحجاب و فاطمی و این تنها خواسته شهید از من بود.

انتهای پیام/


گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید