قرار بر این شد در بندرلنگه مراسم افتتاحیه اردوی راهیان نور دانشگاه قشم برگزار شود، همه بچههای در مسجدی جمع شدیم، سه اتوبوس یک جا جمع شدند، دو اتوبوس خواهران و یک اتوبوس برادران.
در مسجد جمع شدیم، تقریبا ۱۲۰ نفر بودیم، سخنران من بودم و
قرار شد مراسم افتتاحیه با بنده باشد، کل افتتاحیه نیم ساعت هم نبود.
برنامهها هم از این قرار بود، سخنرانی مسوول اردو، صحبتهای
من به عنوان راوی کاروان و پذیرایی مختصر و بعد هم حرکت کاروان ها به سمت راهیاننور .
وسط صحبتها متوجه شدم انتهای کاروان دو نفر چهرهشان به
بقیه نمیخورد، هم زن و شوهری که تازه متوجه بودنشان در کاروان شدم، زوج آلمانی که
قرار بود داستانهای جالبی داشته باشند و حرفهای تازهای برای ما بیان کنند.
وسط صحبتها چون جلسه آشنایی هم بود و قرار بود کاروان راوی
را که من باشم بشناسند با شوخی و خنده شروع کردیم، ده دقیقه نگذشته بود که کم کم
گری زدم به شهدا و دعوتی که در راه بود و روضهی حسین، کسی تاب نیاورد، شانهها
شروع کرد به لرزیدن، سرم را بالا کردم دیدم زوج آلمانی دارند با تعجب نگاه می کنند.
مراسم تمام شد، خواستیم سوار اتوبوس ها شویم، سمت شان رفتم،
سلام علیک کردیم و توسط دو همسفرشان که همان زوج استاد دانشگاه قشم بودند ترجمه
شد، حرف هایی زدیم، فهمیدم آلمانی هستند و قرار است همسفر باشیم.
بعد از سلام کردن دیدم کمی از من میترسند، ذهنیت خوبی از
روحانی و ریش نداشتند، کمی دلهره در وجودشان بود، لبخند زدم، لبخند سردی تحویلم
دادند، بالاخره آشنایی مختصر شروع شد.
چهار صندلی اول اتوبوس نشسته بودند، یک طرف زوج آلمانی یک
طرف زوج استاد دانشگاه که برایشان ترجمه هم میکردند.
نگرش آنها نسبت به مسجد
من هم پشت سرشان نشستم، برنامه راویان هم اینطور است که در
بین راه هر وقت بچه ها حال داشته باشند بحث هایی را داشته باشند.
هر چه این بحث جذابتر باشد، بچههای اردو فرصت بیشتری را
برای صحبتها در اختیار راوی میدهند، هر چه بحث به روزتر باشد، جذاب تر است.
گفتند: می شود چند سوال از شما بپرسیم؟
گفتم: بله هر سوالی باشد در خدمتم...
پرسیدند: چرا مساجدتان این گونه است؟
گفتم: چگونه است؟
گفتن: شما در مساجد همه کار می کنید، نماز می خوانید، می
خوابید، می خندید، گریه میکنید، فضای مسجد برایتان مثل خانه است، "دیدم چه
تعبیری به ذهنشان رسیده است."
گفتم: مسجد خانه خداست و خدا میهمانانش را دوست دارد، مسجد
پایگاه همه فعالیتهای ما است.
گفت: و این اولین فرق اسلام و مسیحیت است.
پرسیدم: شما مسیحی هستی؟
گفت: بله ولی خیلی مذهبی نیستم. فقط اسمم مسیحی است، تفکرات
و عقائدشان را خیلی نمیپسندم، کلیساهای مسیحی یک مکان سرد و بیروح برای یک عده
آدم خشک است و کلیسا هیچ کاربرد دیگری ندارد.
هر یکشنبه در کلیسا جمع می شوند و همین، کار دیگری نمیکنند،
اما مساجد شما روح دارد، حس خوبی دارد، هم معماریاش هم نحوه کاربردش.
تغییر در نقشه حرکتی زوج آلمانی
گفت: اصلا شاید نقشه حرکتم را تغییر دهم، ببینم شماها کجاها
خواهید رفت، از اماکن و کارهایی که انجام میدهید خوشم آمده، گفتم ما به گرمی
استقبال خواهیم کرد و از همسفری با شما خوشحالیم.
ذهنیت زوج آلمانی نسبت به روحانیت
گفت: یک سوال دیگر بپرسم؟
گفتم: بگو
گفت: شما ملاها ( تعبیر غربیها از روحانی، چون در فیلمهایی
که می بینند ضد ایران، روحانی را ملا صدا میزنند) آن جوری که میگویند، نیستید.
گفتم: چه میگویند؟ گفت خونریز و وحشی و زورگو و این جور
چیزها!
گفتم: شما که چند روز با من هستید، ببینید چه جور آدمی
هستیم، گفت همین چند دقیقه هم خیلی چیزها در ذهنم عوض شد، حس می کنم یک عمر اشتباه
فکر می کردیم.
منبع: خبرگزاری ایمنا
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار