جانباز شیمیایی 70 درصد:

ماسک هایمان جوابگوی اثرات شیمیایی در عملیات والفجر8 نبود

این رزمنده هشت سال دفاع مقدس گفت: چند روزی در کما بودم و به اشتباه گمان کرده بودند که شهید شده ام و مرا در سردخانه در میان پیکر شهدا قرار دادند.
کد خبر: ۸۶۳۴۲۶۷
|
۱۹ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۰:۲۷
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج, عطاالله ایزدپناه فروردین 1347 در شهرستان شیراز چشم به جهان گشود و در سال 1363 برای نخستین بار از شهرستان آباده به مناطق عملیاتی اعزام شد و بهمن ماه 1364 در عملیات والفجر 8 در فاو شیمیایی شد و طی مدت هشت ماه حضور در جبهه به مجروحیت 70 درصد رسید.

در ادامه گفتگوی خبرنگار ما با عطاالله ایزدپناه در خصوص نحوه ورودش به جبهه و مجروحیتش را از نظر می گذرانیم.

نحوه ورودتان به جبهه چگونه بود؟

 دوره آموزشی را در پادگان شهید بهشتی و دستغیب کازرون گذراندم. حدود دو ماه آموزش رزمی را طی کردم و سپس به جنوب کشور، در حوالی خرمشهر، اعزام شدم و در گردان سیدالشهدا(ع) در لشگر 19 فجر، "تک تیزانداز" شدم.

در مورد چگونگی بمباران شیمیایی منطقه فاو در سال 64 بگویید؟

زمستان سال 64 دومین باری بود که به جبهه اعزام می شدم. اواخر بهمن ماه بود و ما عملیات والفجر8 را در فاو انجام دادیم. من نیز خمپاره انداز بودم. در نزدیکی فاو بودیم و عملیات داشت با موفقیت پیش می رفت که جنگنده های عراقی منطقه را مورد هدف بمب های شیمیایی قرار دادند. یکی از بمب ها در نزدیکی سنگر ما فرود آمد و باعث مجروحیت و شهادت جمعی از همرزمانم شد.

به مرور تاثیر گازهای شیمیایی بیشتر می شد. شرایط خیلی سختی بود. هوا هم ساکن بود و هیچ بادی نمی وزید. امکان تنفس وجود نداشت. از ماسک استفاده کردیم، دشمن حجم وسیعی از گازهای کشنده را در منطقه ریخته بود و ماسک محافظ هم کاربرد زیادی نداشت. همین عامل باعث تشدید مجروحیتمان شد.

 چه زمانی متوجه شدید که دچارمصدومیت شده اید؟

 بعد از بمباران حدود چهار ساعت در منطقه آلوده بودم. مدام حالت تهوع داشتم و صورتم تاول زده بود و نمی توانستم چشمانم را باز کنم. به همراه تعدادی از مجروحان به کنار رود اروند رفتیم و با قایق به آن طرف آب برگشتیم. وقتی به خشکی رسیدیم، مقداری از مسیر را پیاده طی کردیم.

در بین راه رزمندگان گردان حضرت زینب(س) را دیدیم که در حال بازگشت به عقب بودند. آنها با دیدن وضعیتمان ما را به بیمارستان صحرایی بردند من نیز وضعیت چشمانم بحرانی بود و به بیمارستان صحرایی حضرت فاطمه زهرا (س) منتقل شدم.

تاول های صورتم به مرور بزرگترمی شد و مانع بازشدن چشمانم می شد.همان شب ما را به بیمارستان بقیه الله تهران منتقل کردند. چند روزی را در حالت بیهوشی کامل(کما) بودم. پزشکان می خواستند مرا به آلمان اعزام کنند. در فرودگاه به اشتباه گمان کرده بودند که شهید شده ام و مرا در میان پیکر شهدا قرار داده بودند.

چگونه متوجه زنده بودن شما شدند؟

آنطور که بعدا برایم توضیح دادند؛ در سردخانه در کنار پیکر مطهر چند شهید قرار گرفته بودم و در حین جا به جا کردن پیکر شهدا متوجه شده بودند که من نفس می کشم و بلافلاصله به بیمارستان بقیه الله بازگردانده شده بودم. خواست خدا بود که دوباره به زندگی بازگشتم چرا که تا مرز میان مرگ و زندگی پیش رفتم اما تقدیر الهی بود که زنده بمانم.

 چند روز در بیمارستان بستری بودید؟

 بعد از آن ماجرا 18 روز در بیمارستان بودم. در این مدت پزشکان نهایت تلاششان را انجام می دادند. همین مراقبت های دلسوزانه باعث بهبودی ام شد. بعد از آن می توانستم چشمانم را باز کنم و همه جا را ببینم. سرانجام خودم درخواست کردم که مرا مرخص کنند تا به شیراز برگردم.

 خانواده در اولین دیدار با شما چه واکنشی نشان دادند؟

 وقتی به شیراز برگشتم، خانواده با دیدن تاول های سرتاسر بدنم متعجب شده بودند و باور نمی کردند که گازهای شیمیایی اینقدر چهره ام را زخمی و پیر کرده باشند.

مدام اشک از چشمانم جاری می شد. چشمانم به نور حساس بود و مجبور بودم از عینک دودی استفاده کنم.

پدر و مادرم که وضعیت جسمانی ام را این گونه می دیدند تلاش می کردند تا فضای شاد و آرامی در خانه به وجود آورند تا موجب تقویت روحیه ام شوند. مهر و محبت آنها بود که باعث می شد دردها و مشکلات را تاب بیاورم.

در این سال ها با توجه به مجروحیتتان چه شغلی داشتید؟

مدتی را در شرکت پخش "دارو شیراز" کار کردم اما مصدومیت ها باعث شد که نتوانم به کارم ادامه بدهم.

  چه سالی ازدواج کردید؟

 سال 67 به اصرار خانواده ام تصمیم به ازدواج گرفتم. همسرم در خانواده ای مذهبی بزرگ شده بود و به همین دلیل افتخار می کرد با یک جانباز ازدواج کند و ایشان نقش مهمی در زندگی و سلامت من دارد.

 خاطره ای از دوران جبهه برایمان بگویید؟

 دو موضوع بیاد ماندنی را نقل می کنم؛ یکی اینکه در عملیات والفجر 8 رزمندگان گردان حضرت زینب (س) هواپیماهای دشمن را مورد هدف قرار دادند. یکی از بچه ها آر.پی.چی برداشت و به سمت هواپیما نشانه رفت و چند لحظه بعد آن هواپیما سقوط کرد و فریاد "الله اکبر" صدها نفر از رزمندگان بلند شد.

دومین موضوع هم یادی از دوست شهیدم "قربانعلی زارع" است. او در فاو با من شیمیایی شد. ما با هم به تهران اعزام شدیم و در نهایت در همان روزهایی که در کما بودم، او به شهادت رسیده بود. ما در جبهه همیشه در کنار هم بودیم و بهترین خاطرات جبهه را با هم گذراندیم.

 فکر می کنید مشکلات یک جانباز شیمیایی در جامعه چه چیزی می تواند باشد؟

 وضعیت جسمی جانبازان شیمیایی کاملا مشخص نیست و مردم دراولین نگاه معمولا قادر به تشخیص آنها نیستند. همین موضوع مشکل مضاعفی است. اگر کسی ناخواسته جلوی ما سیگار بکشد، موجب مشکل تنفسی ما می شود. البته آلودگی هوا هم مشکل دائمی است که باعث تضعیف سلامتی ما می شود.

 به ورزش خاصی هم علاقه دارید؟

ایزدپناه: سال هاست که به ورزش شطرنج علاقه دارم و تا حالا هم موفق به کسب چندین مقام استانی و کشوری شدم. در میان آنها حدود هفت باری می شود که توانستم قهرمانی کشور در میان جانبازان شیمیایی را از آن خود کنم.

 ورزش چه تاثیری در روحیه شما دارد؟

ایزدپناه: ورزش و فعالیت های اجتماعی برای روحیه جانبازان شیمیایی بسیار موثراست. این گونه کمتر در خانه می مانند و خود را توانا و شایسته می بینند. همین روحیه هم باعث می شود بتوانند برسختی ها و بیماری ها غلبه کنند و امید به زندگی داشته باشند.

 در پایان اگر صحبتی دارید، بگویید؟

به عنوان یک جانباز شیمیایی از مسئولین و مردم می خواهم که مشغله های کاری و سختی های زندگی باعث نشود تا نگاه مهربانشان را از جانبازان دریغ کنند. ما نمی خواهیم که مروز زمان ما را به دست فراموشی بسپارد. امام خمینی (ره) در این باره فرمودند: "نگذارید جانبازان ما در پیچ و خم زندگی به فراموشی سپرده شوند".
ارسال نظرات