به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج مساجد و محلات؛ همزمان با سالروز به مناسبت سالروز آسمانی شدن شهید محمدی علی یوسفوند خاطرات این شهید اهل لرستان غیور را ورق کی زنیم
شهید محمدی علی یوسفوند بيستم آذر 1328، در شهرستان دلفان به دنيا آمد.
خياط بود و در سال 1352 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و يك دختر شد.
به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت و بيست و پنجم خرداد 1360، در جزيره مينو بر اثر اصابت تركش فیض شهادت نائل آمد .
در ادامه گوشه ای از خاطرات و فعالیت های این شهید گرانقدر در سال های قبل و بعد از انقلاب خواهد آمد:
پرچم هاي طاغوت
سال ۵۶ در جشن چهارم آبان ماه که مصادف شده بود با شهادت آقا امام رضا (ع) شهرداری وقت نورآباد خیابان های شهر را چراغانی پرچم های طاغوت را در سطح شهر نصب کرده بود ، که این امر موجب ناراحتی جمعی از مردم خصوصأ مذهبی ها شد. شهید ، روز قبل ازمراسم نزدیک اذان صبح به خیابان رفته و تمام پرچم های سطح شهر را جمع آوری کرد و در حیاط منزلش به آتش کشید.
صداقت
قبل از انقلاب از قم با خودمان تعدادي اعلاميه آورديم كه در نور آباد منتشر كنيم. در بين راه ماشين را براي بازرسي متوقف كردند. قبل از اينكه مأموران متوجه شوند، محمد علي اعلاميه ها را به كمر بست و گفت: « اگر گير افتاديم وانمود كن كه اصلاً مرا نمي شناسي » .
به جرم ريش داشتن ، ما را پياده كردند. براي بازجويي داخل پاسگاه رفتيم . رئيس پاسگاه پرسيد: « شما چرا ريش گذاشته ايد؟ چرا اينها را با تيغ نمي زنيد؟ » محمد علي گفت : « اين توصيه پيامبر ماست و ما كه مسلمانيم پيرو او هستيم» .
شخص ديگري هم آنجا بود كه ريش بلندي داشت او در پاسخ رئيس پاسگاه گفت:« همين طوري عشقي گذاشتم !» رئيس پاسگاه به يكي از سربازها گفت « او را ببريد و ريشش را با ماشين بزنيد » و به محمد علي گفت : « برويد شما آزاديد ». ..
تابلوي طاغوت
در میدان شهرداری نورآباد (میدان فعلی جلوی بخشداری مرکزی ) تابلویی بزرگ نصب شده بود با این تیتر ” خدا ، شاه ، میهن" شهید یوسفوند که از وجود این تابلو همیشه در عذاب بود یک شب به میدان مربوطه رفته و علی رغم کنترل شدید نیروهای امنیتی تابلو را شکسته و از جا درمی آورد.
چهلم شهداي تبريز
در اوایل فروردین سال ۵۷ جهت شرکت در مراسم چهلم شهدای تبریز که در مسجد اعظم قم برگزار گردید خود را به این شهر مقدس رساند اما پس از مراسم و ختم مجلس با یورش نیروهای گارد شاهنشاهی ، وی به همراه تعداد زیادی از مردم شرکت کننده در مراسم مورد ضرب شتم شدید قرار گرفته به طوری که تمام بدنش به علت ضربات باتوم کبود شده بود و مدتی را در منزل بستری شد .
شعاري در بين هيئت
چند روز بعد از عاشورا . محمد علي به من گفت : خداداد بيا به داخل دسته عزادران برويم ! تو در انتهاي صف سمت راست و من در ابتداي صف سمت چپ جاي بگيريم تا بر جمعيت اشراف داشته باشيم و بعد من شعار مي دهم : « اي بي شرف حيا كن ! » تو در آن سمت پاسخ بده:« سلطنت را رها كن » چنينين كرديم . دسته ي عزاداران به هم ريخت . در بين عزاداران عده اي از ترس با اين حركت مخالف بودند. عده اي هم شروع كردند به شعار دادن عليه رژيم . بلوايي به پا شد . شانس آورديم و آن روز به خير گذشت ...
دوست شهيد " خداداد عدالتجو " می گوید: چند روز بعد از عاشورا نزديك هاي غروب بود كه محمد علي به در خانه ما آمد و از من خواست كه پول هايمان را روي هم بريزيم و اسپري بخريم جهت شعار نويسي . قبول كردم . محمد علي خياط بود . روي پارچه شعار دوزي كرده بود . چندين پلاكارت به اين شكل درست كرد. اسپري ها را خريديم . محمد علي شب را خانه ما ماند تا بتوانيم با هم براي اجراي نقشه مان برنامه ريزي كنيم .
خيابان اصلي شهر را بين خودمان تقسيم كرديم تا محدوده ي شعار نويسي هر كداممان مشخص شود. بعد از اذان صبح ، وسايل را داخل ساك هاي حمام گذاشتيم و وانمود كرديم به حمام عمومي مي رويم. چون آن روزها كمتر خانه اي حمام داشت و مردم همه از حمام هاي عمومي استفاده مي كردند ، هيچ كس به ما شك نمي كرد.
به خيابان رفتيم . شروع كرديم به شعار نويسي روي ديوار ها و كف خيابان ها ، شعارهاي انقلابي مرگ بر شاه ، درود بر خميني و ...
نخوردن مال مردم
عباس خزایی همرزم شهید می گوید: در جزيره خالي از سكنه مينو گشت مي زديم . اهالي خانه هايشان را رها كرده و به جاهاي امني پناه برده بودند .
درِ نيمه باز خانه اي توجه ما را جلب كرد. داخل خانه شديم . در گوشه اي از حياط مرغي را ديديم كه روي تخم هايش نشسته و با ديدن ما وحشت زده شد . شروع به سر و صدا كرد. جلوتر رفتيم ، تعداد زيادي تخم مرغ ديديم . به محمد علي گفتم : « بيا اينها را با خودمان ببريم ، بچه ها خوشحال مي شوند».
محمد علي با ناراحتي گفت : « هرگز اين كار را نمي كنيم . اينها كه مال ما نيست ، حرام است ! » به هرحال قرار شد دست به چيزي نزنيم تا پس فردا از امام جمعه بپرسيم .
روز جمعه بعد از نماز جمعه پرسيديم : حاج آقا ما مي توانيم اين مدتي كه اينجا هستيم از چيزهايي كه توي خانه ها رها شده استفاده كنيم ؟ حاج آقا فرمود: بله ، چون ميوه و خوراكي هايي كه رها شده اند، خيلي زود فاسد مي شوند و معلوم نيست كه صاحبشان كي بر مي گردد . اشكال ندارد.استفاده كنيد . با كنايه به محمد علي گفتيم : « حاج آقا مي بينيم كه نظرتان درست بود ! راست گفتي ، نبايد استفاده مي كرديم !!» .
گفت : از همان اول مي دانستم كه ايرادي ندارد. ولي دلم نمي آمد دست بزنم و هرگز هم از هيچ يك از اموال اين مردم استفاده نمي كنم ؛ اما باهات مي آيم ، هرچه خواستي براي خودت و بچه ها بردار. محمد علي تا لحظه شهادتش هرگز به ميوه ها و خوراكي هاي آنجا لب نزد..
فرمانده سپاهی که با دوچرخه تردد می کرد
شهید محمدعلی یوسفوند زمانی که فرمانده سپاه نورآباد بودند با اینکه می توانستند از ماشین سپاه استفاده کنند اما با دوچرخه شخصی تردد می کرد.
خبر شهادت
در زمانی که سرپرستی سپاه ناحیه دلفان بر عهده بنده بود یک شب جنازه سه شهید بزرگوار را به سپاه انتقال دادند که یکی از آنها شهید محمد ابراهیم یوسفوند بود، خبر دادن به خانواده شهدا برای ما سخت بود، آقای محمد تقی یوسفوند مسئول تدارکات سپاه بود و آن شب برای وصل برق سپاه که قطع شده بود به سپاه آمد، وقتی فهمید که جنازه سه شهید در ناحیه است جلو آمد و بعد از قرائت فاتحه و دیدن شهدای اول و دوم وقتی به سومین شهید رسید شهید محمد ابراهیم یوسفوند برادر بزرگوارشان را دید، همانند دیگر شهدا فاتحه ای قرائت کرد و بدون اینکه کوچکترین ناراحتی در چهره اش به چشم بخورد مشغول ادامه کار خود یعنی وصل برق سپاه شد و این نشان از برگواری این خانواده دارد.
وقتی بنیاد شهید با من تماس گرفت تا به پاس زحمات این خانواده از پدر ایشان با اهدا حواله یک دستگاه پیکان تجلیل شود پدر بزرگوار شهیدان یوسفوند(شهید محمدابراهيم و محد علی یوسفوند) از قبول این هدیه خودداری کرد و سفارش کرد که این هدیه را به خانواده ای نیازمند اهدا کنند،این در حالی بود که شهید محمد علی یوسفوند پسر بزرگوارشان هم با اینکه فرمانده سپاه بود با دو چرخه تردد می کرد و از اموال بیت المال استفاده نمی کرد.
انتهای پیام/ت