داماد یک شبهای که دیگر باز نگشت/ حال مادر فرمانده مصطفی خوب نیست
به گزارش خبرگزاری بسیج، کوچههای اصفهان خیلی وقت است که به اسم شهدا صدا میشود، شهدایی که افتخار این شهر هستند و در هر محفلی به تعداد 23 هزارتایی آنها میبالیم اما کمتر از مرام و مسلکشان حرف میزنیم؛ خودمان غربت آنها را سبب شدهایم و اکنون به دنبال مقصر میگردیم.
*حکایت مادران در غربت مانده شهر
گاهی آنقدر به اسمشان تکیه دادیم و با آن بالا رفتیم که از سلوکشان غافل شدیم. گاهی آنقدر از خودشان گفتیم و نوشتیم که مادران و همسران و فرزندانشان را فراموش کردیم. حکایت مادران در غربت مانده این شهر کم نیست... .
سراغ از مادری گرفتیم که شهیدش در گلستان شهدا دو یادمان دارد، یکی کنار مزار شهید خرازی و دیگری در قطعه جاویدالاثرها.
کوچه به اسم شهید نیست اما اهل محل آدرس منزل شهید را میشناسند. در انتهای یک بنبست پوستری از شهید روی درب خانهای میگوید مسیر را درست آمدهایم.
زنگ سادهای را که میزنیم خواهر شهید با خوشرویی به استقبال میآید. چون قفل درب خراب است باید پشت درب را بیندازی تا بسته شود. وارد که میشوی حس امنیت داری، عکسهای شهید طاقچههای مهمانخانه را پر کرده است. در هیجان دیدن عکسها پذیرایی به گرمی شروع میشود. همهچیز ساده و صمیمانه است، از بخاری و کتری قدیمی گوشه اتاق گرفته تا تلویزیونی که هنوز ال سی دی نشده است.
*داماد یک شبهای که دیگر باز نگشت
خواهر شهید مدام تعارف میکند و در تب و تاب پذیرایی است اما وقتی از برادر شهیدش میپرسی با افتخار و حالا دیگر بعد از گذشت 30 سال با لبخند تعریف میکند. به عکس دامادی شهید اشاره میکند و میگوید: «برادرم داماد یکشبه بود که رفت و دیگر برنگشت. 16 روز بعد از مراسم عروسیاش زنگ زدند و خبر شهادتش را به ما دادند. پسرم در مهمانی عروسی شهید تب شدید داشت و در بیمارستان بستری بود؛ شهید ساعت چهار صبح به عیادت او رفته بود و با وجود اینکه دستش مجروح بود، بدون اینکه حرفی به پرستار بزند، با یک دست او را پاشویه کرده بود تا تبش پایین بیاید. آخرین دیدار من با شهید در همان بیمارستان بود، که بعد از آن راهی جبهه شد و من دیگر هرگز او را ندیدم. برای بازگشت پیکرش هم چند شهید دادند ولی مادرم گفت که رضایت ندارم کسی به خاطر او کشته شود، این خواسته خود او بوده که پیکرش برنگردد».
* شهید مصطفی زودتر از مُحرم شدن، مَحرم شد
شهید برای مکه هم اسم نوشته بود ولی زودتر از مُحرم شدن، مَحرم شد و سهم حجش را به مادرش داد تا در آستانه چهلمین روز شهادتش، مادر و همسرش در مسجدالحرام طواف کنند و به مراسم نرسند اما همچنان چشمانتظار بازگشتش باشند.
خواهر شهید وقتی از کودکی مصطفی صحبت میکند، خاطره خواب مادر را به یاد میآورد:« برادرم نوزاد که بود یکبار از دنیا رفته بود و حتی او را لابهلای دستمال سفیدی به نشانه کفن پیچیده بودند اما مادرم خوابی میبیند که شخصی به او میگوید: بلند شو و به کودکت شیر بده.
تقدیر الهی این بود که او جان دوباره بگیرد و در راه خدا به شهادت برسد».
شهید مصطفی همیشه راهی برای خاص شدن و خالص شدن داشت. او برای بستری شدن بعد از اصابت خمپاره به دستش با اصرار بیمارستان فارابی اصفهان را انتخاب میکند تا مادر را با نشان دادن بیماران روانی به شکر الهی تذکر دهد. شهید مصطفی که با شهادت رسول، برادر شهید هم میشود، برای رساندن این پیام به مادر، دستهگلی بزرگ میخرد و عکس رسول را روی آن میگذارد و خطاب به مادرش میگوید: به شهادت فرزندت افتخار کن.
*شهیدی با سلوک حضرت زهرا (س)
خواهر شهید علاقه شهید مصطفی به حضرت زهرا(س) و ذکر همیشگی یا زهرای او در روضههای خانهشان را به خاطر میآورد و میگوید: «برادرم همیشه دوست داشت مَحرم حضرت زهرا(س) شود و بعد به شهادت برسد؛ برای ازدواج، خودش همسر شهیدی را انتخاب کرده بود که فرزند شهیدی هم داشت. در جریان خواستگاری هم به او گفته بود که ممکن است شب عروسی به خاطر مسؤولیتم به جبهه بروم و او هم قبول کرده بود».
علاقه شهید مصطفی به حضرت زهرا(س) زندگی او را هم به سمت فاطمی شدن سوق میدهد. از پیکر مطهرش به رسم ادب و تأسی به حضرت زهرا(س) چیزی باقی نمیماند تا راه را به عینه از مادر سادات فرا گرفته باشد. او حتی کت و شلوار دامادی که مادر سفارش دوختش را داده بود به دوستش شهید رضا جوادی هدیه میدهد و شب عروسی برای به دست آوردن دل مادر از او قرض میگیرد و فردای عروسی و قبل از رفتن به جبهه دوباره به او بازمیگرداند.
شهید مصطفی به روزگار همسر جوانش بعد از شهادت هم اندیشیده بود. او وصیتنامهای را با مهر و امضا به یکی از دوستان طلبهاش میدهد تا یک سال بعد از شهادتش به خواستگاری همسرش برود.
اتاقی که قرار بود شهید مصطفی با همسرش در آن زندگی کند، آن طرف حیاط خانه است؛ اولین باران پاییزی اصفهان با تجربه حس حضور نخستین در این خانه غبار غفلت از ناشناختههای این شهید را کنار میزند.
اتاق همچنان دست نخورده باقی مانده است، کتابهای شهید همچنان روی طاقچهها مرتب چیده شده؛ فقط چند گلدان کوچک گل ناز به اتاق اضافه شده و جهیزیه عروس یکشبه که برای بار دوم همسر شهید میشود از آن کم شده است؛ عکس بزرگی از شهید کنج دیوار اتاق و در کنار منبر روضههای سالانه این خانه هست، ذکر یا زهرای این اتاق را اهلدل قطعاً شنیدهاند.
اما مادر و دستهایش و چشمهایش و لبهایی که دیگر حرفی برای گفتن ندارد؛ او گفتنیها را گفته و حالا تصمیم گرفته تا زمانی که چشمان منتظرش و دستهای نحیفش دوباره مصطفی را ببیند و در آغوش بگیرد سکوت کند.
همه این خاطرهها فقط بهانهای برای ذکر نام مادر شهید مصطفی ردانیپور بود. مادر دو شهید که اکنون در غربت و غفلت ما روزگار میگذراند و لحظهها را برای دیدار فرزندان شهیدش میشمارد.
اگر مادر همه شهدا حضرت زهرا(س) است، پس مادران شهدا هم از نسل حضرت زهرا(س) هستند.