جانباز 70 درصد شیمیایی:

ماجرای ترحم یک شهروند هلندی به جانبازشیمیایی 70 درصد/کاش امکانات درمانی به طور یکسان در شهرستان ها وجود داشت.

سلطانی گفت: زمانی که در هلند به عنوان یک جانباز شیمیایی تحت درمان بودم، متوجه شدم که تصور آن از حضور ما در جبهه ها، از روی اجبار و برای تامین معاش و خرج زندگی است.
کد خبر: ۸۷۹۳۹۸۷
|
۲۹ آذر ۱۳۹۵ - ۰۷:۰۰
به گزارش سرویس راهیان نورخبرگزاری بسیج، علی اکبر سلطانی جانباز 40 درصد شیمیایی با اشاره به شیمیایی شدنش گفت:سال 1362 از شهر کرد به جبهه اعزام شدم و در عملیات خیبر در جزیره مجنون شرکت کردم. در آنجا نارنجک انداز و تک تیرانداز تیپ قمر بنی هاشم(ع) گردان توحید بودم. بعد از 8 روز، ساعت 4 عصر دشمن با هواپیماهایش جزیره را بمباران شیمیایی کرد. ما در حال بازگشت به طرف خاک ایران بودیم که این حادثه برایمان اتفاق افتاد. سریع ماسک هایمان را به دهان بستیم. با این همه، شدت بمباران به حدی بود که همانجا تعدادی از رزمنده ها از هوش رفتند.
 
وی ادامه داد:وقتی به هوش آمدم، در بیمارستان تهران بودم. چشمانم جایی را نمی دید و فقط می شنیدم که تهران هستم. پزشکان می گفتند که وضعیت ما خیلی حاد است و باید به خارج از کشور اعزام شویم. بعد از چند روز، مرا به هلند فرستادند. بعد از 3-2 هفته چشمانم بینایی اش را باز به دست آورد. در طول دو ماهی که آنجا بودم، به دلیل رسیدگی خوب پزشکان، ریه ها و پوستم تا حدودی بهبود یافت.
سلطانی در ادامه با اشاره به سفردرمانی اش به هلند افزود: شهروندان هلندی اطلاعات کافی درباره رزمنده ها ایرانی نداشتند و فریب تبلیغات نادرست را خورده بودند. به تصور آنها، ما رزمنده ها آنقدر فقیر و بی پول بودیم که به ناچار به جبهه رفتیم تا این گونه درآمد کسب کنیم. این را یکی از ملاقات کننده های هلندی به من گفت. او مقداری پول به من داد و گفت که می خواهم به تو کمک مالی کنم. من که از این عملش تعجب کرده بودم، گفتم: ما داوطلب و بسیجی به جبهه رفتیم و هیچ کس ما را به این کار مجبور نکرده است. گفت: من شنیده ام که در ایران اکثر مردمش گرسنه اند و هر فردی که به جبهه می رود، به او امکانات معیشتی می دهند. سرانجام قانعش کردم که این گونه نیست. او ضبط صوتی برای هدیه به من داد و گفت که این را به یاد پسرم که در جنگ جهانی دوم مفقودالاثر شده، به تو می دهم.
این جانباز شیمیایی از وضعیت جسمانی اش بعد از بازگشت به ایران گفت:وقتی به ایران برگشتم، مدت کوتاهی در بیمارستان تهران بودم و بعد به خانه مان بازگشتم. در آن مدت، همسرم مراقبت خوبی از من می کرد. چون عوارض گاز خردل روی ریه هایم تاثیر بیشتری گذاشته بود، اوایل بیشتر از کپسول اکسیژن استفاده می کردم. در حال حاضر بیشتر اوقات از اسپری و داروهای مخصوص استفاده می کنم.
سلطانی اشاره ای به زندگی خصوصی اش کرد و ادامه داد:سال 55 ازدواج کردم و در حال حاضر، 4 فرزند دارم که مشغول تحصیلند. من در طول زندگی ام همیشه به آنها عشق ورزیدم. گاهی که مجروحیتم حاد می شود، سعی می کنم آن را پنهان نگه دارم تا در روحیه شان تاثیر منفی نگذارد. آنها امیدهای زندگی ام هستند و وجودم به وجود آنها وابسته است. دومین عنصری که همیشه ما را به بهترین شکل درک می کنند، خانواده مان است، چون از نزدیک درد و رنج های ما را می بینند. در حال حاضر، باغی در شهرمان دارم و در آن زنبورداری می کنم. استفاده از عسل را در برنامه روزانه ام دارم، چون برای سلامتی ام مفید است.
وی در ادامه، در بیان برخی مشکلات زندگی جانبازان شیمیایی در چهار محال و بختیاری افزود:در شهرمان، کلینیک به تعداد کافی نیست و تخصص پزشکانش نسبت به پزشکان بیمارستان های تهران کم است. وقتی به پایتخت می آیم، مدام باید تحت درمان باشم. کاش مسئولان بنیاد شهید طوری سیاست گذاری می کردند که پزشکان متخصص و امکانات درمانی به طور یکسان در شهرستان ها توزیع می شد تا به این کار مجبور نباشیم.
یادگار دوران دفاع مقدس در ادامه تاکید کرد: من جزو معتمدین بنیاد شهید استانمان و یکی از حامیان حقوق جانبازان شیمیایی هستم. گاهی خانواده شهدا و جانبازان را به اردو می بریم تا روحیه شان بهتر شود. در جلساتی که داریم، مدام طرح خدمات رسانی بهتر به جانبازان را عنوان می کنیم. ما می دانیم که جانبازان شیمیایی در درون می سوزند و نیاز به خدمات درمانی دارند. به همین دلیل، موضوع رسیدگی بهتر به آنها را در جلساتمان گفتیم تا توجه بیشتری به آنها شود.
سلطانی در پایان با بیان خاطره ای از دوران دفاع مقدس، خاطرنشان کرد: سال 62 وقتی که در جزیره به محاصره دشمن درآمده بودیم 60 نفر از دانشجویان خلبان، داوطلبانه به عنوان آر پی جی زن پیشمان آمدند. یکی از تانک ها به طرف ما می آمد که شهید "دوست محمدی" آن را با آر پی جی زد. به او گفتم: شما خلبان هستید، چرا به اینجا آمدید؟ گفت: لذتی که در جنگ زمینی است، در آسمان نیست. ما دیدیم که شما در محاصره دشمن هستید و به کمکتان آمدیم. او بعد از مدتی، به شهادت رسید. پیکرش را در آغوشم گرفته بودم و مدام اشک می ریختم و از خدا می خواستم که سرانجام مرا هم با او محشور گرداند.

منبع: سايت کوله بار
ارسال نظرات
آخرین اخبار