شبی که زمان در عصر خسران انسان به بلندترین عمر خود می رسد تا تلنگری باشد برای عمری که شتابان در گذر است و روزی خزانش هم فرا می رسد و آن روز جوجه هایی که در طول عمر مانده را باید بشمرد .
اما چه زیرک بودند کسانی که با خون شان در زمان ماندگار شدند و درلوح زمین به یادگار ماندند . همان هایی که در بهار عمرشان شکوفه های امنیت و آزادی را به مردم میهن هدیه کردند.
نه از خزان رنگ و بویی داشتند و نه منتظر آن بودند که گرد و غبار پاییز و سرمای جانسوز زمستان برسر و شانه هایشان بنشیند.
مدافعان بلندبالا که بر چهره خزان زده دیار علوی با خون خود چله های مهربانی را به ارمغان آوردند تا بار دیگردر بهار مقاومت و پیروزی اسلام این درخت کهن چندهزارساله که ریشه در آل محمد(ص) دارد، از خون جوانانش جوانه بزند و لاله بدمد.
شهدای حرم آل الله با جانفشانی بدون آنکه در مرزبندی جغرافیایی محصور باشند فراتر از مکان ریشه دواندند و امروز در بلندای زمان ایستاده اند و گواهان شب و روز زمین شدند.
و حال در اولین شب یلدا دردانه های شهدا که در پی شنیدن صدای پدر به هر دری خیره میمانند و همسرانی که هر لحظه با رشته های تسبیح انتظار ذکر صبر را نجوا می کنند و مادرانی که هر شب برایشان به بلندای شب یلداست در کنار هم ساده و بی تکلف خاطرات همه آن سال های به یادگار مانده را با چشمان تر مرور می کنند.
در طولانی ترین شب سال بیاد بیاوریم جای خالی شهدایی را که چند قاب عکس روی دیوار آن را پر کرده است و چه نیکوست که طلوع شادی مان را با غروب تنهایی و دلتنگی کودکانی قسمت کنیم که شب ها سراغ بابا را میگیرند و چه پربهانه خرابه دلشان را با در آغوش گرفتن قاب عکس بابا شب یلدایی می کنند.
در دورهمی های شبانه یلدا مراقب ترک برداشتن دل های خانواده هایی باشیم که برای امنیت و آزادی کشور فرزندان شان را تقدیم اسلام کردند. شهدایی که می توانستند امشب در کنار خانواده های خود باشند اما امنیت مردم و میهن شان را از جان و خانواده خود بالاتر می دانستند.
در پایان این نوشته کوتاه به پاس تمام رشادت های دلیرمردان وطن پرستی که در دفاع از حریم انقلاب با پرچم اسلام بر تارک این شب بلند با خون خود حافظ جان و مال مردم شدند تفالی می زنیم به لسان الغیب :
زهی خجسته زمانی که یار یاز آید
بکام غمزدان غمگسار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار بازآید
اگر نه در خم چوگان او رود سر من
ز سر نگویم و سر خود چه کار بازآید
مقیم بر سر راهش نشستهام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذار بازآید
دلی که با سر زلفین او قراری داد
گمان مبر که بدان دل قرار بازآید
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آن که دگر نوبهار بازآید
ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ
که همچو سرو به دستم نگار بازآید
"علی ابراهیمی گتابی"