جایگاه بیعت و انتخابات در نظام سیاسی اسلام (1)
بدون شک، به سبب تلازم حق و تکلیف در فرهنگ اسلامى، هم چنان که مردم، داراى حقوقى هستند و حاکم، در جهت اداى این حقوق، مسئولیتهایى دارد، و در برابر مردم داراى حقوقى است که اداى آنها بر عهده مردم است و براى رسیدن به اهداف متعالى جامعه اسلامى، مشارکت عموم مردم اجتنابناپذیر است که بخشى از این مشارکت، در قالبِ بیعت و انتخابات تحقق می یابد.
در این نوشتار، در پی آن است تا به این پرسش اصلی پاسخ دهد که نگرش اسلام به منزله کامل ترین مکتب توحیدی به مسئله بیعت و انتخابات چیست؟ به عبارت دیگر آیا بیعت و انتخابات در قالب مشارکت و فعالیت سیاسى مردم، حق آنهاست یا تکلیف دینى آنان؟ در پاسخ به این سؤال معتقدیم که اگر حق آنان باشد، کسى نمىتواند این حق را سلب کند؛ چنان که نمىتواند آنها را به استفاده از این حق، مجبور کند. مردم آزادند مثلاً در انتخابات شرکت کنند یا نکنند، اما اگر تکلیف شرعى باشد، گرچه ممکن است در قوانین جامعه، مجازاتى براى آن در نظر گرفته نشده باشد، اما بدون تردید، شخصى که در انتخابات شرکت نمىکند، مستحق مجازات اخروى خواهد بود.
بهترین شاهد بر این واقعیت، تجربه تاریخ ملتهاست. در تاریخ اسلام، امام على (علیه السلام) و امام مجتبى (علیه السلام) به سبب بىوفایى مردم، در برابر دشمن، مجبور به ترک حکومت و انزوا شدند و حکومت واقعى اسلامى از بین رفت و سلطنت اُموى، جای گزین آن شد. آنان، نهتنها وعده پیروزى به مردم را در صورت بىوفایى به حکومت ندادند، بلکه از شکستى که در انتظارشان بود، بیم دادند. چنانکه امام حسین (علیه السلام) نیز آثار و عواقب بىوفایى و بیعتشکنى کوفیان را گوشزد کرده و در برخورد با سپاه کوفه به فرماندهى حرّ بن یزید ریاحى فرموند:
نامههاى شما به دستم رسید و فرستادههاى شما مرتب آمدند که «شما، با بیعت خود، مرا به دشمن نمىسپارید و رهایم نمىکنید.» اگر بر بیعت خود استوار مانید، به رشد و کمال خود مىرسید... و اگر این کار را نکردید و پیمان شکسته، دست از بیعت خود برداشتید، به جان خودم سوگند، از شما، این رفتار، ناشناخته نیست! شما، قبلاً، با پدر و برادر و پسر عمّم، مُسلِم نیز چنین کردید! گول خورده کسى است که فریب شما را بخورد! شما «سعادت خود را نشناختید و نصیب ایمانى خود را تباه ساختید (و هر کس پیمانشکنى کند، تنها به زیان خود پیمان مىشکند) و خدا نیز از شما بىنیاز خواهد بود». [1]
پس وفادارى به حکومت و حاکم جامعه، به حکم عقل، وظیفه هر ملّتى است که بدون آن، هر نظام و حکومتى، هر چند مدّتى با استبداد و به زور سرنیزه تداوم یابد، رو به زوال است.
امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در یکى از سخنرانىهاى خود، حقوق و وظایف متقابل حاکم و مردم را تبیین فرموده و «وفادارى به بیعت» را یکى از حقوق حاکم و به عبارتى دیگر، یکى از وظایف مردم نسبت به حاکم جامعه دانسته و مىفرمایند:
وأمّا حقّی علیکم فالوفاء بالبیعه...؛ [2]
امّا حق من بر شما، یکى، وفادارى نسبت به بیعتى است که با من کردید...
روشن است که امام، در مقام بیان حقوق شخصى خود نیست، بلکه بهعنوان حاکم اسلامى، از حقوق خود سخن مىگوید. اگر وفادارى به بیعت با حاکم را از وفادارى به حکومت جدا نکردیم، از بیان امام (علیه السلام) استفاده مىشود که در هر حکومتى، وفادارى نسبت به حکومت، از وظایف اصلى مردم است.
در اهمّیّت این وظیفه، همین بس که در زمره وظایف مردم، در ردیف نخست قرار گرفته، سپس وظایف دیگر مانند «نصیحت حاکم»، «اجابت دعوت او» و «اطاعتش هنگام فراخوانى مردم» تبیین شده است. شاید، سِرّ این تقدّم در سخنان امام (علیه السلام) تقدّمى است که «وفادارى به حکومت و بیعت با حاکم» بر وظایف دیگر دارد، بهطورى که بدون وفادارى، نوبت به انجام وظایف دیگر نمىرسد. انجام وظایف دیگر بر «وفادارى نسبت به حکومت» توقّف دارد. از این رو، به اجمال، درباره ماهیّت بیعت، فلسفه بیعت و وفاداری در فرهنگ اسلامی و سابقه تاریخى آن و نمونههایى از بیعت در صدر اسلام، بحث خواهیم کرد، سپس مسئله بیعت و انتخابات را پى مىگیریم. در آخر، بحث را با پاسخ به شبهاتی درباره انتخابات دنبال کرده و نهایتاً بحث را در رابطه با عملکرد حکومت در برخورد بابیعت شکنان و خیانت پیشگان به پایان خواهیم رساند.
الف) درآمدى بر بیعت
1. واژه بیعت
«بیعت و بیع» به معناى معامله از یک ریشهاند. در میان اعراب، چنین متداول بود که هنگام بیع، فروشنده، دستش را بهدست مشترى مىزد و بدین وسیله کالاى مورد نیاز را بهمشترى منتقل مىکرد[3] و هر گونه تصرّفى را در کالا، به مشترى تفویض مىنمود. چون بیشتر تصرّفات، بهوسیله دست انسان انجام مىشود، با دست دادن، این نقل و انتقال صورت مىگرفت. از این رو، «تصفیق» و دست زدن به منظور اِعلام آمادگى براى اطاعت از فردى را «بیعت» نامیدهاند. در حقیقت، معناى بیعت، آن است که شخص، دست خود را در دست حاکم مىگذارد تا اطاعت خود را از او و اوامر او اِعلام کند و حاکم، هر گونه تصرّفى را بر اساس قوانین مورد قبول دو طرف، در شئون او انجام دهد. [4]
برخى از لغتشناسان، بیعت را قراردادى طرفینى شمردهاند و همانطور که در بیع، کالا، در برابر کالا یا پول قرار مىگیرد، [5] در بیعت نیز اِعلام آمادگى براى اطاعت، در برابر التزام حاکم به اجراى قوانین و تأمینِ مصالح بیعتکننده است.
2. بیعت در اصطلاح
بیعت، در معناى اصطلاحى آن، مصداقى از معناى لغوى این واژه است؛ یعنى، اعلام آمادگى براى اطاعت از حاکم و پذیرش مسئولیّت اداره جامعه از سوى حاکم. در بیعت، مردم آمادگى خود را براى تبعیت از حاکم ابراز مىکنند تا او بتواند در شئون آنان تصرّف کرده و به اصلاح امور اجتماع بپردازد. بیعتکنندگان، با تمام وجود، امور حکومتیِ خود را در اختیار حاکم مىگذارند تا بر اساس مصالح ایشان و در جهت تأمین سعادت شهروندان، تلاش کند. همانطور که بیعت کنندگان، بدین وسیله آمادگى خود را براى همراهى و اطاعت از حاکم نشان مىدهند، حاکم نیز با پذیرش بیعت، آمادگى خود را براى اصلاح امورِ مردم و اداره جامعه، اِعلام مىدارد.
این که حاکم، بر اساس چه میزانى رفتار مىکند و آیا به تحقّق خواستههاى مردم ملتزم مىشود یا به انجام قوانین الهى در جهت مصالح واقعى مردم بر مىخیزد، در مکاتب مختلف، متفاوت است. امام على (علیه السلام) با آن که از جانب خداوند به ولایت و رهبرى مردم تعیین شده بودند، اما تا قبل از بیعت مردم که زمینه تحقّق ولایت و رهبرى حضرت فراهم نبود، عملاً، بر انجام این مسئولیّت، اقدام نکردند. امام مىفرمودند:
... لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ اللَّه على العلماء أنْ لایقارّوا على کظّة ظالم و لاسغب مظلوم، لألقیتُ حبلها على غاربها و سقیتُ آخرها بکأسِ أوّلها و لألفیتُم دنیاکم هذه أزهَد عندی من عَفْطَةِ عَنزٍ؛ [6]
اگر انبوه جمعیّت (براى بیعت) نبود و آمادگى یاران، حجّت را بر من تمام نمىکرد و خداوند از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستم گر و گرسنگى مظلوم، سکوت نکنند، افسارش را به گردنش مىآویختم و رهایش مىکردم و در پایان، با آن، مانند آغاز رفتار مىکردم و مىدیدید که دنیاى شما در نزد من از عطسه مادهبزى هم کم ارزشتر است.
3. فلسفه بیعت و وفاداری در فرهنگ اسلامی
چون در فرهنگ اسلامى، حاکم، موظّف به اجراى قانون الهى است، به طورى که حتّى خود نیز مُجاز به تخلّف از قانون نیست؛ لذا حاکم، با بیعت، آمادگى خود را براى اجراى قانون خدا اِعلام مىکند و هر التزامى خارج از آن، خروج از محدوده اختیارات حاکم است. پیامبر اکرم (ص) در برابر بنى عامربنصعصعه که بیعت را مشروط به حاکمیّت ایشان پس از پیامبر کرده بودند، ایستاد و درخواست آنان را رد کرد و فرمود:
الأمر إلى اللَّه یضعه حیث یشاء؛ [7]
امر حکومت، مربوط به خداوند است و هر جا بخواهد و هر طور که اراده کند، قرار مىدهد و به هر کس بخواهد، واگذار مىکند.
آنان نیز سخنان پیامبر را نپذیرفتند و رفتند. امام على (علیه السلام) نیز در شورایى که به سفارش خلیفه دوم براى انتخاب خلیفه سوم تشکیل شد، به این سؤال که «آیا حاضرى بر اساس کتاب خدا و سنّت پیامبر و سیره شیخین عمل کنى تا با تو بیعت کنیم؟»، پاسخ منفى دادند و بدین وسیله، بیعت مشروط را نپذیرفتند. [8]
پس از بیعت مردم با آن حضرت و قرار گرفتن در جایگاه حکومت، هنگامى که طلحه و زبیر، خدمت ایشان رسیدند، سؤال کردند: «آیا مىدانى که ما براى چه با تو بیعت کردیم؟». فرمود: «نعم؛ على السمع و الطاعة و على ما بایعتم علیه أبابکر و عمر و عثمان: بله، بر شنیدن اوامر رهبرى و اطاعت از او و بر آن چه که براى آن با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردید». گفتند: «نه! ما، با تو بیعت کردیم تا در حکومت شریک تو باشیم.». حضرت هم پاسخ داد: «نه! شما بیعت کردید تا در توان و نیروى حکومت و استقامت در راه آن، شریک باشید». [9] حضرت، بدین وسیله، التزام حاکم به اجراى قوانین الهى و نه خواستههاى مردم یا زیادهخواهان را نشان دادند.
هم چنین آن دو، مدّعى بودند که «ما، با تو بیعت کردیم بر این که بدون ما، به امور رسیدگى نکنى و در هر امرى، با ما مشورت کنى و رأى خود را بر ما تحمیل نسازی و نیز تو مىدانى که ما، بر دیگران فضیلت و برترى داریم؛ در حالى که تو بیتالمال را تقسیم مىکنى و به رتق و فتق امور مىپردازى و حکم صادر مىکنى؛ بدون اینکه با ما مشورت کنى یا به اطّلاع ما برسانى».
امام على (علیه السلام) در پاسخ به زیادهخواهى آنان و مشروط کردن بیعت خود به امور یاد شده، فرمودند:
این که گفتید: «با شما مشورت کنم»، به خدا سوگند! من، رغبتى به ولایت و حکومت نداشتم، ولى شما، مرا بدان فراخواندید و برعهده من نهادید و من، خوف آن داشتم که با رد کردن درخواست شما، امت به اختلاف دچار شود. پس وقتى که بر عهده من نهاده شد، به کتاب خدا و سیره و سنّت رسول خدا نظر کردم و بر اساس راهنمایى کتاب و سنّت عمل کرده و از آنها پیروى کردم و نیازى به نظر شما و دیگران نداشتم، ولى اگر در موردى، در کتاب خدا و سنّت پیغمبر، حکمى را نیافتم و نیازمند مشورت شدم، با شما مشورت مىکنم. [10]
حاکم، در نظام اسلامى، مُجرى اوامر پروردگار عالم است و پذیرش بیعت، تنها، براى این منظور، معنا و مفهوم دارد. در قرآن کریم «بیعت مردم با پیامبر» به مثابه «بیعت با خداوند» قلمداد شده است. در غدیر خم نیز رسول خدا (ص) پس از سخنرانى براى مردم در خصوص ولایت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمودند:
هنگامى که سخنرانى ام به پایان رسید، شما را بهدست دادن با خویش بر بیعت با على و اقرار بدان فرا مىخوانم. پس از دست بیعت به او دادن، آگاه باشید که من با خدا بیعت کردم و على نیز با من بیعت کرده و من از شما براى او از جانب خداوند عزّوجلّ بیعت مىگیرم و هر که بیعت بشکند به زیان خویش بیعت شکسته است....
مردم نیز ندا دادند «شنیدیم و با قلبها و زبانها و دستانِمان، مطیع امر خدا و رسول او هستیم». آنان، گروه گروه، نزد رسول خدا و على (علیه السلام) آمدند و دست بیعت به ایشان دادند. [11]
بیعت با حاکمان الهى، اعم از معصوم و غیرمعصوم، براى تحقّق اوامر الهى و تأمین مصالح دنیوى و اخروى مردم است. پس به مقتضاى بیعت، هم مردم وظایفى دارند و هم حاکم و همانطور که پیمانشکنى محکوم است، ترک مسئولیّت از سوى حاکم نیز محکوم بوده و آثار و عواقبى به دنبال دارد.
ب) پیشینه تاریخی بیعت در اسلام
تاریخ اسلام، نمونههاى فراوانى از بیعت مسلمانان را ثبت کرده است. برخى از بیعتها براى ترک محرّمات الهى و بعضى براى فرار نکردن از میدان جنگ و جهاد در راه خدا بود و بعضى هم بیعت براى حکومت اسلامى بود. هنگامى که گروهى از مردم مدینه، در مکّه، با پیامبر بیعت کردند تا از او حمایت کرده و در شهر خویش، زمینه تحقّق دین خدا را فراهم سازند، از پیامبر و خاندان او حمایت کرده و آنان را در شهر خویش بپذیرند، در شادىها و دشوارىها، گوش به فرمان پیامبر باشند، در سختى و آسایش، اموال خود را در اختیار ایشان قرار دهند، امر به معروف و نهى از منکر کنند، سخن، در راه خدا به زبان آورند و از ملامت ملامتگران نهراسند، در حقیقت، به تعبیر جلال الدین سیوطى، براى «حکومت و امارت رسول خدا» با او بیعت کردند. این بیعت، در تاریخ اسلام، به «بیعت عقبه ثانیه» شهرت یافت. [12]
رسول خدا (ص) مقدارى از مشکلات و گرفتارىهایى که به سبب این پیمان با آنان مواجه خواهد شد، براى اهل یثرب که بیش از هفتاد تن بودند، بیان فرمودند تا مبادا بدون اطّلاع از آثار و پی آمدهاى این بیعت، با آن حضرت بیعت، و احساس غبن کنند. [13]
کرامت و بزرگوارى رسول خدا و صداقت آن حضرت در شرایطى که پیشنهاد گروهى از مردم مدینه مىتوانست افقهاى جدیدى را به روى مسلمانان در شرایط دشوار مکّه بگشاید، حاکى از اهمّیّتى است که ارزشهاى اخلاقى در این مکتب دارد. در اسلام، بیعت در اِعلام آمادگى براى تشکیل حکومت اسلامى، باید از روى آگاهى و اختیار کامل باشد.
پس از سخنان رسول خدا (ص) دوازده تن از نقیبان و رؤساى قبائل مختلف اوس و خزرج، بنا به درخواست رسول خدا، با حضرت (ص) بیعت کردند. اهمّیّت و حسّاسیّت این بیعت، به حدّى بود که بىوفایى مردم یثرب، پیامبر را با مشکلات جدّى روبهرو مىساخت؛ لذا یکى از حاضران جلسه براى اطمینان بیشتر، بیعتکنندگان را از حوادث دشوار احتمالى آینده مطّلع کرد و این که اگر در عهد و پیمان خویش استوارید و در هر شرایطى حاضر به حمایت از پیامبرید، بیعت کنید، ولى اگر در تصمیم خود متزلزلید و چه بسا، در آینده، پیامبر را تنها مىگذارید، دست از بیعت با حضرت بردارید. اما مردم مدینه، اعلام وفادارىکردند[14] و عملاً نیز وفادارى خود را در دوران دَه ساله حاکمیّت پیامبر در مدینه، به اثبات رساندند.
قرآن کریم نیز بیعت های مردم با پیامبر را تأکید کرده و رضایت الهی از آن را چنین توصیف می کند:
لَقَد رَضِیَ اللهُ عَن المُؤمِنین إِذ یُبایِعُونَکَ تحتَ الشَجرَه...؛ [15]
خداوند از مؤمنانی که در زیر درخت (حدیبیه) با تو بیعت کردند به حقیقت خشنود گشت.
حضرت على (علیه السلام) نیز بنیان حکومت خویش را بر بیعت مردم پی ریزی کردند؛ حضرت انجام بیعت را از حقوق شهروندان برمی شمارند که در انجام آن کاملاً آزادند و در موارد مختلف به اصل بیعت و آزادی مردم در آن اشاره کرده اند. حضرت، در همین باره و در برابر بیعتشکنان و بهانهجویان، بیانات فراوانى دارند. در نامهاى به مردم کوفه، درباره بیعت مردم مدینه پس از قتل عثمان، مىفرمایند:
و بایعنی الناسُ غیر مستکرهین و لامُجبرین بل طائعین مخیّرین؛ [16]
مردم، با من، بدون هیچگونه اکراه و اجبارى و با کمال رضایت و اختیار، بیعت کردند.
در نامه دیگرى خطاب به طلحه و زبیر فرمودند:
إنّی لمْ أرد الناس حتّى أرادونی و لمْ أُبایعهم حتّى بایعونی و إنّکما ممَّنْ أرادنی و بایعنی! و إنَّ العامّةَ لمْتبایعنی لسلطانٍ غالبٍ (غاصب) و لالعَرَضٍ حاضرٍ![17]
من، در پى مردم نبودم تا آن که آنان در پى من آمدند و با ایشان بیعت نکردم تا آن که آنان با من بیعت کردند و شما دو نفر نیز در زمره کسانى بودید که در پى من آمده و بیعت کردید! عموم مردم، نه به زور با من بیعت کردند و نه به طمع مال!
بیعت با امام مجتبى (علیه السلام) و نیز بیعت کوفیان با مسلم بن عقیل (نماینده امام حسین (علیه السلام)) نمونههاى دیگرى از بیعت مردم در تاریخ اسلام است که با بىوفایى مردم، آثار و عواقب دردناکى بهجا گذاشت.
نکته قابل توجه، این که درباره بیعت نباید بین «مشروعیت الهی» و «مشروعیت سیاسی» خلط کرد. بیعت، خاستگاه مشروعیت سیاسی یک حکومت است؛ به این معنا که حاکمیت و عینیت یک حکومت، حتی حکومت دینی، باید با بیعت و پذیرش مردم انجام گیرد و این منافاتی با مشروعیت الهی یک حکومت و نصب رهبر از سوی دین ندارد. انتخاب و رضایت مردم در مشروعیت الهی حکومت معصومان، شرط اِعمال حاکمیت و حکومت است؛ یعنی معصومان از سوی خداوند به مقام حکومت برگزیده شده اند؛ اما حکومت آنان به وجود زمینه و بستر مناسب (رضایت و پذیرش مردم) مشروط است؛ به عبارت دیگر، خداوند به نقش و اهمیت رضایت و پذیرش مردم در تحقق حکومت الهی معصومان عنایت داشته است. حال این سؤال مطرح می شود که اگر بیعت، نقشی در مشروعیت الهی حکومت ندارد و اطاعت مردم از پیامبر (ص)، امامان معصوم (علیه السلام) و ولی فقیه لازم است، پس بیعت چه لزومی دارد؟ جواب این است که در حکومت اسلامی، وظیفه مردم، پیروی از اوامر و نواهی الهی است و تنها تبعیت از قانون تشریعی خداوند متعال و خالق هستی لازم است یا کسانی که به دستور خداوند باید از آنان پیروی کرد، مانند پیغمبر و امام. بنابراین، مردم، در تشریع احکام، هیچ نقشی ندارند؛ بر خلاف جوامعی که منکر خداوند یا نقش دین در صحنه اجتماع هستند، ناچارند در وضع قوانینی که مقبولیت عامه داشته باشد، به آرای اکثریت تمسّک کنند و مشروعیت را ناشی از آن بدانند. لذا بیعت و رأی اکثریت در بخشیدن مشروعیت الهی به رهبر در حکومت اسلامی تأثیر ندارد و این مشروعیت از جانب خداوند ناشی می شود و بیعت مردم تنها به مشروعیت سیاسی یک حکومت عینیت می بخشد.
ج) بیعت و رأی دادن
پس از آشنایى اجمالى با ماهیّت بیعت و سابقه تاریخى آن، نکته مهمّى که تذکّرش لازم بهنظر مىرسد، نقاط اشتراک و اختلاف «بیعت در فرهنگ اسلامى» با «انتخاب دولتمردان در نظامهاى سیاسى» امروز است.
از دیدگاه پیروان مکتب اهل بیت، جانشینان پیامبر (علیه السلام) که داراى شئون مختلفى مانند «حکومت و ولایت بر مردم» بودند، از ناحیه خداوند به این مقام نصب شدند و در عصر غیبت نیز، مشهور دانشمندان شیعى، اعتقاد دارند که فقهاى واجد شرایط، از سوى امام معصوم (علیه السلام) به ولایت نصب شدهاند. بنابراین مبنا، بیعت مردم با امام معصوم یا فقیه واجد شرایط، صرفاً، اِعلام آمادگى براى قبول ولایت و ایجاد «زمینه حاکمیّت» آنان است.
به تعبیر دیگر، «بیعت»، به حاکم اسلامى، مشروعیّت نمىبخشد، بلکه جنبه مقبولیّت و کارآمدى داشته و اِعلام وفادارى به کسى است که از جانب خداوند، مستقیم یا غیرمستقیم، به این منصب برگزیده شده است.
پس از رحلت رسول خدا (ص) با آن که گروهى از اهل حلّ و عقد، با ابوبکر بیعت کردند، امام على (علیه السلام) از غصب حقّ خویش در امر حکومت و ولایت سخن مىگویند. این سخن، نشانه آن است که منصب ولایت و حکومت حضرت، از ناحیه بیعت ناشى نمىشود. با آن که با حضرت بیعت نکردند، در عین حال، حضرت، ولایت و حکومت را حقِّ الهى خود مىداند. روزى هم که با حضرت بیعت کردند و حضرت، بیعت آنان را دلیل و حجّتى در برابر پیمان شکنان مورد استناد قرار داد، بدین منظور بود که «اگر بیعت آنان سبب مشروعیّت خلیفه است و تخلّف از او جایز نیست، همانان، امروز، با من بیعت کردند، پس چرا پیمان شکنى مىکنید؟». در حقیقت، سخن حضرت، در استناد به بیعت، جنبه جدلى داشت.
بنابر دیدگاه دانشمندان اهل سنّت، هرکس را که اهل حلّ و عقد با او بیعت کردند، خلیفه مشروع اسلامى است و حقِّ اِعمال ولایت دارد؛ زیرا، خلیفه، به انتخاب مردم واگذار شده است. در عصر غیبت نیز هر چند داراى رأى واحدى نیستند، امّا نظر مشهور دانشمندان اهل سنّت این است که هرکسى را که عقلاى قوم و اهل حلّ و عقد، انتخاب کردند، خلیفه است. همانطور که ملاحظه مىشود، در این دیدگاه، بیعت مردم، به حاکم، مشروعیّت مىبخشد و بدون بیعت، منصبى از ناحیه خداوند براى حاکم، ثابت نیست.
همان طور که ماهیّت «بیعت» بنابر دو دیدگاه متفاوت، مىتواند گوناگون باشد، «رأى دادن» نیز در عصر ما که نوعى بیعت است مىتواند بنابر مبانى گوناگون، داراى ماهیّتى متفاوت باشد.
در جوامع دموکراتیک که همه امور از ناحیه مردم، مشروعیّت پیدا مىکند و آناناند که قانون وضع مىکنند و براى اجراى آن، مجریانى انتخاب مىکنند انتخاب حاکم و رأى دادن اکثریّت مردم به یک فرد، در حقیقت، نصب او به این مقام است و قبل از رأى مردم، شخص منتخب یا هر شخص دیگرى، هیچگونه حقّى براى اِعمال حاکمیّت ندارد.
در نظامهاى الهى، مانند نظام جمهورى اسلامى که حاکمیّت، از آن خدا شمرده شده و بنابر رأى مشهور و نظر بنیان گذار آن، فقها، بهطور غیرمستقیم از ناحیه خداوند، براى ولایت و حاکمیّت نصب گردیدهاند، «انتخاب حاکم» ماهیّتى متفاوت و متغایر با انتخاب حاکم در نظامهاى دموکراتیک پیدا مىکند. در این نظام، انتخاب فقیه که از سوى نمایندگان و خبرگان ملّت، انجام مىگیرد، شناسایى فقیه جامعالشرائط و فعلیّت بخشیدن به حاکمیّت و ولایت الهى او است. در این دیدگاه که همه فقها از ناحیه امام معصوم به این مقام برگزیده شدهاند «رأى مردم»، یکى از آنان را مبسوط الید مىگرداند و با بسط ید یکى از ایشان، بقیه، مُجاز به دخالت در امور حکومت نخواهند بود.
به هر حال، آن چه که ما، در صدد بیان آن هستیم، این نکته است که «رأى دادن» در جوامع امروزى، شکل دیگرى از «بیعت» در گذشته است و مىتواند هم به منزله «اِعلام وفادارى» به کسى باشد که از سوى خداوند، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، به مقامى منصوب گشته و به اصطلاحِ امروزى، جنبه کارآمدى داشته باشد و هم مىتواند به مثابه «نصب فردى به حاکمیّت» بوده و به اصطلاح امروزى، جنبه مشروعیّتبخشى داشته باشد و بستگى به مبانى آن نظام سیاسى دارد که رأى و انتخاب در آن پیشبینى شده است. پس همانطور که در گذشته، بیعت بنابر دو مبناى متفاوت در مکتب تشیع و تسنن، دوگونه تفسیر مىشد، انتخاب نیز مىتواند بنابر دو مبناى یاد شده، دو تفسیر داشته باشد، ولى به هر حال میان بیعت و رأى دادن و انتخاب کردن از نظر ماهیت، تفاوتى به نظر نمىرسد.
بیعت و رأى دادن بنابر مبناى نصب الهى حاکم، وظیفه مردم است و این بیعت و انتخاب مردمى، سببِ استحکام پایههاى حکومت بوده و نوعى اِعلام آمادگى براى قبول حاکمیّت شخصِ منصوب است؛ زیرا، چنانکه حاکم بتواند با همراهى و یارى گروهى از مردم، حکومت را بهدست گیرد، چون حاکم، منصوب از ناحیه خدا است، مردم، باز هم وظیفه دارند حاکمیّتش را بپذیرند و نسبت به حکومتش وفادار باشند؛ هر چند بیعت و رأى دادن آنان، منشأ مشروعیّت او نباشد.
البته، انکارپذیر نیست که اگر حاکمِ منصوب، بهوسیله بیعت و انتخاب مردم، زمام امور را بهدست گیرد، پایههاى حکومتش استوارتر بوده و مىتواند به حمایت و پشتیبانى مردم، امیدوار باشد و در مواقع لزوم، در برابر پیمانشکنان و بىوفایان، به بیعت و انتخابشان استناد و بهعنوان حجّتى، از آن استفاده کند.
بنابراین، «لزوم وفادارى»، براساس این مبنا، در درجه نخست، از آثار نصب الهى حاکم است؛ هر چند بیعت و انتخاب، سبب مىشود که وفادارى، از ناحیه دیگرى هم لزوم پیدا کند و آن، «لزوم وفاى به عهد و پیمان»[18] است.
بنابر، این که میان بیعت و انتخاب، تباین قائل نباشیم
و مانند برخى از اساتید معاصر[19] آنها را بیگانه از هم ندانیم و معتقد باشیم که همانطورکه
مسلمانان، با حاکم، بیعت مىکردند تا وفادارى و اطاعت خود را از او، در جهت اصلاح امورِ
جامعه اِعلام کنند، در جوامع دیگر نیز مردم، با انتخابِ مثلاً رئیس جمهور، به منزله
امین و مسئول اِصلاحِ امورِ جامعه، آمادگى خود را در جهت همکارى با او اِعلام مىکنند،
باید بگوییم، همانطورى که در بیعت، وفادارى لازم است، در انتخاب نیز وفادارى ضرورت
دارد؛ چرا که انتخابِ فردى بهعنوان نماینده ملّت براى اداره جامعه، بدون حمایت و همراهى
مردم و احیاناً با بىوفایى و کارشکنى، راه به جایى نخواهد برد. گرچه در جوامع دموکراتیک،
بر حقوق مردم تکیه فراوانى مىشود که دولت وظیفه دارد آنها را ادا کرده و در جهت تأمینِ
حقوق و آزادىهاى آنان تلاش کند، اما تأمین همین حقوق نیز بدون حمایت مردم و تبعیت
از قانون، مقدور نیست. در صورت تخلّف از قوانین، که نوعى بىوفایى و بىاعتنایى به
حکومت است رشته امور، گسسته شده و کارى از دولت ساخته نخواهد بود.....
ادامه دارد
بازنشر از سایت باشگاه اندیشه