۰۷ / خرداد / ۱۴۰۴ - 28 May 2025
00:39
کد خبر : 8870598
۰۵:۰۸

۱۳۹۶/۰۳/۲۰
همسر شهید:

هنوز هم حضورش را در زندگی ام حس می کنم

همسر شهید بصیر گفت:حضور حاجی را همیشه در زندگی ام حس می کنم، به خصوص وقتی که به کمک و مشورتش نیاز دارم، به یاری ام می آید و معتقدم که زنده است.
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج ؛ آمنه براری همسر سردار شهید حاج حسین بصیر اظهار داشت: 19 سال با حاج حسین زندگی کردم و در این مدت، زندگی را به معنای واقعی حس کردم. با اینکه زندگی ساده ای داشتیم اما انسانیت و مردانگی حاجی باعث می شد که در نگاهم دوست داشتنی و محترم باشد.
 
وی ادامه داد:در آبان ماه سال 1347 من وحسین زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. ما زندگی ساده و تا حدودی فقیرانه ای داشتیم، اما حاجی سخت کوش و مهربان بود و برای بهبود وضعیت زندگی مان از هیچ کوششی دریغ نمی کرد. او جوشکار بود و علاوه بر آن در مزرعه به پدرش هم کار می کرد. با تولد اولین فرزندمان « فرشته » شیرینی زندگی مان دو چندان شد.  
 
وی در باره دیدگاه انقلابی شهید بصیر اذعان داشت: در اوايل ازدوجمان حاجي به هيئت ها و جلسه ها مي رفتند. او مخالف رژیم شاه و فردي انقلابي بود. برای همین، در تظاهرات های قم، مشهد و تهران شركت می کرد. او اعلاميه هاي امام(ره) را به فريدونكنار مي آورد و بين مردم پخش مي كرد. حاجی ارتشی بود، اما به دلیل مخالفت هایش، استعفا داد، چون نمي توانست اين زورگويي ها را تحمل كند.
 
همسر شهید به فعالیت های سردار بعد انقلاب اشاره کرد: بعد از انقلاب (قبل از شروع جنگ) در ستاد ضد انقلاب وامر به معروف بابلسر بود. قبل و بعد از انقلاب با مردم عادي و طلبه ها جلسه می گذاشت و درباره انقلاب و امام(ره) صحبت مي كرد. در این جلسات به مسائل و مشكلات مردم  نیز رسیدگی می شد. مثلاً اگر جوانی وضع مالي خوبي برای ازدواج نداشت، از مردم خير خواه پول جمع مي كردند و به او کمک می کردند. بعد از مدتی حاجي به افغانستان رفت تا در جنگ به آنها كمك كند.
 
خانم براری روزی که همسرش به جبهه رفت را به یاد آورد و گفت: با شروع جنگ، حسین مدام زمزمه رفتن به جبهه می  کرد . من که با روحیات و تعصبش نسبت به کشور خبر داشتم، با وجود تنهایی و مسئولیت فرزندانمان، با رفتنش مخالفت نکردم. دوری از او برایم سخت بود اما هر وقت که دل تنگش می شدم و از مشکلات زندگی گلایه می کردم؛ به یاد کشورم و مردم بی گناه می افتادم و به یاد اینکه حسین من  برای آسایش و سربلندی این کشور تفنگ به دست گرفته و دور از خانه و کاشانه اش با دشمن می جنگد، قدری آرام می گرفتم.
 
وی ادامه داد:وقتي به مرخصی مي آمد، به ديدار خانواده هاي شهدا مي رفت و هميشه دوست داشت به رزمنده هايي كه توان مالي براي ازدواج ندارند كمك کند. با دیدن خانواده اش خیلی خوشحال می شد. دست پدر و مادر پیرش را می بوسید و با فرزندانش بازی می کرد. حسین آرزوی شهادت داشت و از اینکه به آن نرسیده ناراحت بود. این را از چشمانش می خواندم. زمان مرخصی هایش کوتاه بود، چون بی قرار رفتن به جبهه بود.
خانم براری به بیان حالات حاج حسین بصیر قبل از شهادتش پرداخت: آخرین باری که به مرخصی آمد، برخلاف همیشه که سر و رویش اصلاح کرده بود، این بار با محاسنی بلند (که در این مدت کاملا جوگندمی شده بود) به دیدار ما آمد. از دیدن او در آن وضعیت تعجب کردم. گفت: می خواهم وقت شهادت، محاسنم به خونم آغشته شود.
 
وی افزود: آن روزها "اصغر" برادر حاجی و دامادمان "مرتضی جباری" شهید شده بودند و حسین هم دل شکسته بود و برای شهادت لحظه شماری می کرد.يك روز قبل از رفتن به جبهه سجاده مادرش را پهن كرد و روي سجاده مادرش نماز خواند. هنگام صبح، قبل از رفتنش، نامه وداع حضرت زينب(س) را خواند و برای همیشه رفت.
 
همسر شهید بصیر، چگونگی شنیدن خبر شهادت همسرش را داد: حاجي قبل از شهادتش با من تماس گرفت و گفت که بعد از هفت روز به اهواز بياييد و من قبول کردم.من دو روز در منزل پدرم ماندم. روزسوم پدرم به خانه آمد؛ متوجه شدم كه خيلي ناراحت است. بعد از او برادرم آمد؛ او هم ناراحت بود. من فكر كردم براي برادرم اتفاقي افتاده وآنها ناراحتند. بعد از مدتي پسرم مهدي آمد و متوجه شدم كه چشمش ورم كرده است. علتش آن را پرسيدم؛ گفت که بابا زخمي شده، ولي من باور نكردم و تازه علت ناراحتي پدر و برادرم را فهميدم و فهمیدم که حاجی شهید شده است.
براری در پایان اضافه کرد: حضور حاجی را همیشه در زندگی اس حس می کنم. به خصوص وقتی که به کمک و مشورتش نیاز دارم، به یاری ام می آید. همان طور که در قرآن به آن اشاره شده است شهیدان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.



گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید