سيداحمد خود را با شهادت محك زد/قصه احمد به «سر» رسید
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، شاید قهرمانان در هر دوران تغییر کنند ولی شهدا از آن دسته قهرمانانی هستند که در دوران مختلف همچون ستارهای درخشان در آسمان میدرخشند گران مایهترین سرمایه زندگی دنیایی خود را فدا کردند تا آرمانهای اسلام زنده بماند و برای خود آخرتی جاویدانه بسازند.
چه چیزی در پس این پرده دیده بودند که سبب شد پلی از دنیا به آخرت بزنند خود را از فرش جدا کنند و به عرشیان برسانند.
اکنون بر زمینی قدم میگذاریم که با خون شهدا گلگون شده نباید اجازه دهیم تا خون این شهدا با گامهای نادرست پایمال شود.
شهید احمد حسینی فروردین 93 در سن 27 سالگی نامش به عنوان نخستین شهید مدافع حرم بیسر قم در تاریخ ثبت شد و همچون ستارهای برای همیشه جاویدان ماند.
او که در سال 89 زندگی مشترک خود را آغاز کرده بود سال 92 رهسپار میدان نبرد شد و سرش را در راه اسلام فدا کرد تا سر تا پای اسلام باقی بماند.
به منظور بررسی آرمانها و اهداف شهدا و پایداری نیت آنها به ویژه شهید سیداحمد حسینی با زینب سادات حسینی، همسر شهید احمد حسینی به گفتوگو پرداختیم.
شهید احمد حسینی چه زمان قصد رفتن به میدان نبرد را با شما درمیان گذاشت؟
از آبان تا بهمن سال 92 مطالبی برای من تعریف کرد تا من راضی شوم گفت من نمیروم ولی در این دنیا به دلیل آنکه از هدف خود جا ماندهام نمیتوانم زندگی کنم زیرا از فرصتی که خدا در اختیارم گذاشت استفاده نکردم در آن دنیا نیز سرافکنده هستم زیرا اهل بیت(ع) را تنها گذاشتم باید جواب سرافکندگی من را تو بدهی ولی من هیچ جوابی نداشتم.
بالاخره بهمن 92 عزمش به عمل تبدیل شد شب اعزام سیداحمد قرآن کوچک زیپدار، دفترچه خاطرات، حوله سوغات سوریه، مهر و جانماز کوچک و عطرش را در کیفش گذاشتم تا دیروقت خوابم نبرد تا صبح صحبت کرد و گفت با پدر و مادرم مهربان باش و برای آنها فرزندی کن.
پیش از اعزام به حرم حضرت معصومه(س) رفتیم دو رکعت نماز و زیارتنامه خواندیم، کنار ضریح برای زیارت رفتم و سید احمد خداحافظی کرد و رفت.
هنگام برگشت به خانه مادرم رفتم آرام گریه کردم، برادرم پرسید سیداحمد به سوریه رفت؟ مادرم گفت چرا اجازه دادی؟ تو اول زندگیته، گفتم یک درصد به راه سیداحمد شک ندارم اگر میشد خودم نیز میرفتم.
خبر شهادت سید احمد چه زمانی و چه طور به شما رسید؟
در حالی که برگه مرخصی در جیبش قرار داشت هشتم فروردین سال 93 با من تماس گرفت و گفت هیچ اجباری نیست اگر بخواهی میآیم ولی به دلیل در پیش بودن عملیات اگر اتفاقی بیفتد خودم را نمیبخشم مرخصی خود را به تعویق انداخت ولی 18 فروردین همان سال به شهادت رسید.
18 اردیبهشت سال 93 به من خبر دادند که پیکر همسر من بیسر است. هنگام برگشت به حرم حضرت معصومه(س) رفتم در صحن آینه حرم حضرت معصومه(س) نشستم و با خودم گفتم با سیداحمد اینجا آمدیم و نماز خواندیم اگر قبولش کردی صبرش را به من بده.
شب تشییع از عمق وجود از خدا صبر خواستم همسر شهید شدن آسان است ولی همسر شهید ماندن سخت است اینکه زن بتواند جا پای شوهرش بگذارد و اکنون خدا را شکر میکنم عزیزترین فرد زندگیم به آرزویش رسید.
چه چیز پس از شهادت همسرتان شما را آرام کرد؟
سفر سوریه خیلی آرامش داد. لحظهای که ضریح حضرت زینب(ص) را دیدم سخن سیداحمد به خاطرم آمد که بیان کرده بود حق حضرت زینب(س) قهرمان کربلا این نیست که حرمش زائر نداشته باشد، این اوج غریبی است.
تمام بغضم را در حرم حضرت زینب(س) خالی کردم نتوانستم به حضرت بگویم جوان و عزیزترین فرد زندگیم را دادم، خدا را شکر کردم و از حضرت زینب(س) صبر خواستم.
چه عواملی میتواند در عزم و اراده شهدای مدافع حرم و سید احمد حسینی نقش داشته باشد؟
سیداحمد یک یا دو ماه پیش از رفتن میگفت چه طور آسان سر خود را روی بالشت بگذارم و راحت بخوابم در حالی که در چند کیلومتری ما مرد خانواده با استرس میخوابد زیرا ممکن است اتفاقی برای خانوادهاش روی دهد.
در وصیت نامهاش نیز نوشته که شب تاسوعا زمانی که امام حسین(ع) میفرمایند هر کسی میخواهد در تاریکی شب برود آخر این کار شهادت است بسیاری افراد میروند.
من میخواهم در زندگی کنونی خود را محک بزنم تا مشاهده کنم از کسانی هستم که از تاریکی شب استفاده میکنم و میروم یا جزء کسانی هستم که میمانم و در راه اسلام شهید میشوم.
همیشه میگفت باید به عاشورا فکر کنیم لحظه لحظه آن درس و نکته است اگر فکر کنیم به نتیجه بهتر میرسیم و با بصیرت اشک میریزیم.
امثال شهید حججی و همسر شما چگونه از زندگی و همسر و والدین خود دست کشیدند با وجود اینکه بسیار به آنها علاقه داشتند؟
احمد اوایل زندگیمان میگفت زینب با اینکه من تو را بسیار دوست دارم ولی اگر روزی موقعیتش پیش بیاید و ولی فقیه بگوید که جهاد کنید و شیعه در خطر باشد من نمیتوانم بمانم. دوست دارم در جوانی این اتفاق برایم بیفتد و شهید شوم و بتوانم جهاد کنم زیرا جوانی نقطه اوج زندگی انسان است.
زمانی که در مورد شهدای دفاع مقدس می خواندیم تصور میکردیم انسان خاصی بودند ولی اکنون می بینم شهدای مدافع حرم از جنس خود ما هستند و زندگی عادی و آرزوهایی داشتند ولی موقعیت که پیش آمد همه را در کوله پشتی گذاشتند و رفتند زیرا هدف آنها اهل بیت(ع) بود.
چگونه جوانان میتوانند در این زمینه گام بردارند و چنین آرمانهایی به جای آرمانهای پوچ و گذرا داشته باشند؟
جوانان کنونی خوب هستند نیمی از تصمیمات آنها از روی ناآگاهی است ولی اگر امام زمان(عج) را بشناسند به پشتیبانی از ایشان قیام میکنند.
زمانی که درباره حضرت فاطمه(س) یا حضرت زینب(س) صحبت میکنیم باید اینگونه فکر کنیم این دو بانوی بزرگوار به پشتیبانی امام زمانشان برخاستند. جوانان باید امام زمان(عج) و دین را بشناسند در این صورت در مواقع لازم با غیرت رفتار میکنند.
چه طور میتوان به پیروزی شهدا در مسیر و راهی که رفتند پی برد؟
فیلم، عکس و نگاه محسن حججی همه موارد را نشان میدهد. زمانی که امام زمان(عج) ظهور میکند با سپاهی از شهدا است شهدا دنیا و آخرت خود و خانواده را تضمین کردند. در مسیر آنها هیچ باختی وجود ندارد و همه آن برد و پیروزی است.
نگاه شهید حججی زمانی که اسیر شد چه پیامی را منتقل کرد؟
من تصویر شهید حججی و تصویر افسران آمریکایی مشاهده کردم که با گریه و حالت التماس صحبت میکردند ولی نگاه شهید حججی چند روز جلوی چشمم است سرشار از استقامت و شجاعت است گویی داعشیها در دست محسن حججی اسیر هستند.
شهید حججی اعتقاد قوی به هدفش داشت و مانند یک ورزشکار و کسی که تلاش کرده و اکنون مدال طلا را دریافت میکند نگاهش لحظه اوج هر کسی را نشان میدهد.
چگونه همسر و خانواده شهدا غم از دست دادن عزیز خود را تحمل میکنند؟
خدا و 14 معصوم تنها کسانی هستند که انسان میتواند به دنبال آنها حرکت کند زمانی که انسان میگوید خدا را دوست دارم باید چشم بسته به همه سخنان آنها عمل کند جهاد نیز یکی از آن سخنان بوده که در قرآن ذکر شده است.
سیداحمد خوابی دیده بود که با تماس از سوریه برای من تعریف کرد و گفت من خودم را در صحنه عاشورا دیدم پیش از شهادت نیز گفته بود مانند خانواده وهب باش هیچ گاه نگران چیزی که در راه خدا میدهی نباش.
در حرم امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) از خدا خواستم به من صبر بدهد. من چیزی ندیدم تنها شنیدم که سر از بدن سیداحمد جدا کردند. برخی میگفتند زنده بود برخی میگفتند شهید شده بود بعد سرش را جدا کردند سرش را نیاوردند ولی حضرت زینب(س) چنین صحنههایی را مشاهده کردند.
زمانی که انسان به هدفش اعتقاد داشته باشد همه موارد به نظرش زیبا و شیرین به نظر میرسد. من میتوانستم از وابستگی بین خود و همسرم استفاده کنم و مانع رفتن او شوم ولی همین که خودم قدمی برداشتم آرامم میکند اگر به عقب برگردیم دوباره اجازه میدهم برود.مصاحبه: ایمن سادات موسوینژاد