به گزارش خبرگزاری بسیج از همدان، نامی آشنا برای ایران و آشناتر برای من که با او هم نشانی ام؛ نام و نشانش بال و پرم را جان می دهد و بر اوج قله های غرور می نشاندم.
اینجا بهترین جاست برای دیدن و نوشتن از سردارِ سعید؛ دست و دیده ام یکی می شود، برای نوشتن از آن آشنا؛ تا چیزی از خوبی و بزرگی اش از قلم نیفتد.
نوشتن سخت است اما از هم نشانیِ قهار نوشتن در اوج قله غرور سخت تر ...
باید قهار باشی مانند او تا در اوج قلههای یخزده نلرزی، نترسی و به آخرین نماز بایستی، بجنگی، جان بدهی و جاودان شوی.
باید سردار سعید قهاری سعید نامت باشد و اسدآبادِ همدان نشانی ات.
آری باید هم نشانی باشی با او تا قلب و قلمت لبریز شوق شود و کم نیاوری برای ورق زدن 21 سال دست نوشته هایی که از سردار به یادگار مانده و بار خاطرات تلخ و شیرین بر دوش جوانی ات سنگینی نکند.
اصلا با او که هم نشان باشی قلم تندتر از تو بر صفحه کاغذ می دود تا خسته نشوی.
هم نشانی که باشی همچون «محمد رسول رستمی»، هر آنچه که سالها در دانشگاه آموخته ای در سرانگشتانت جمع می کنی، واژه ها را به صف می کنی تا جمله شود و جمله ها کتاب، کتابی بی نقص و زیبا به نام «یادداشت های سعید».
سعید هر روز اتفاق های روزانه اش را یادداشت می کرد؛ از سال 1365 که در سپاه مشغول کار شد تا چهارم اسفند 1385 که یکی از سربازانش خبر شهادت فرمانده لشکر را در آخرین برگ دفترش یادداشت میکند؛ روزی که شهید سعید قهاری سعید در سمت فرماندهی لشکر 3 نیروی مخصوص حمزه سید الشهدا در ارتفاعات «جهنم دره» ارومیه واقع در مرز بین ایران و ترکیه در جریان درگیری با اشرار و گروهک پژاک همراه با 14 تن دیگر از پاسداران لشکر 3 به شهادت رسید.
روزنوشتهای سعید بسیار متنوع و خواندنی است؛ بی تعارف خواننده را با خود به عمق ماجرا می برد.
گاه در نقش پدر می نگارد در ملاطفت با فرزندانش، گاه برادری پشت و پناه، گاه همسری وظیفه دان و گاهی فرمانده لشکر در امر و نهی زیر دستانش.
گاه شهروندی می شود گلایه مند از خوب و بد شهر، گاهی مطیع مافوق می شود و سربازی پا به پوتین و گاه ریش سفیدی که گره گشای مشکلات اقوام است.
هر ورق از روزشمار سعید پر از شادی و غم، ناراحتی و عصبانیت است و رعایت حالات روحی سردار در نگارش کتاب کار «محمد رسول رستمی» را دشوار می کند.
او می گوید: 40 دفتر از 21 سال دست نوشته های شهید را به امانت گرفتم، امانتی دو سویه؛ هم خدشه ای و خسارتی ولو در حد یک نقطۀ مداد به اوراق وارد نکنم و هم حرمت قلم نگه داشته؛ کلمه یا جملهای از زبان شهید حذف نکنم؛ مگر آنجا که پای حیثیت کسی در میان باشد یا سّری را اعم از نظامی و یا خانوادگی فاش نماید.
هرگز سعی نکردم شخصیتی ماورایی و خارق العاده از سردار قهاری ارائه کنم و همین رئال بودن کتاب موجب همزاد پنداری خواننده با شهید می شود و به راحتی با کتاب انس می گیرد.
ساده بگویم فاصله ای را که بین مقوله شهادت و زندگی شهدا در برخی کتاب های دفاع مقدس می بینیم در این کتاب برداشته شده و شهادت را دست یافتنی تر کرده است.
رستمی می گوید: نگارش خاطرات شهید از زبان دوستان و همسنگرانش آرزوی من و پدرم بود که تحقق آن مستلزم صرف هزینۀ سنگین برای یافتن آنان در گوشهگوشۀ کشور است.
دوستانی که در اسدآباد، نهاوند، سنقر، همدان، کرمانشاه، جوانرود، روانسر، پاوه، مریوان، سروآباد، سنندج، ارومیه، یزد و ... و روستاهای دور افتادۀ غرب و شمال غرب کشور، در سینه و یاد خود از همسنگر و فرماندۀ خود ناگفتهها و ناشنیدههایی دارند که به دنبال گوش شنوا و قلم صریحی هستند تا آن را به سینۀ تاریخ بسپارند.
آری پدر قادر به پنهانکردن آرزوهای خود نبود و تکرار این آرزو، مرا نیز آرزومند کرد؛ تا اینکه سردار قهاری خود با دست نوشته هایش به کمکمان آمد و آرزویمان را برآورده کرد.
برآورده شدن آرزوی محمدرسول و پدرش خلق کتابی زیبا و بی بدیل به نام «یادداشتهای سعید» را فراهم می کند، که خواندنش آرزوی بسیاری از مردان و زنان ایران است و من نیز مشتاق خواندن چند باره ی همان «هم نشانی» آشنا ... .
محمد رسول رستمی و پدرش حاج علی از نویسندگان اسدآبادی مقیم تهران در زمینه دفاع مقدس هستند؛ تا دیروز پدر مینوشت و پسر ویرایش میکرد و امروز هر دو مینویسند؛ یوسفنامه، یوسف ما، میهمانی آخر، ماموستا و ... از آثار آنهاست.
منبع: ایرنا
انتهای پیام/