به گزارش خبرگزاری بسیج از اسدآباد، علیرضا الهیاری خندان در سال ۱۳۳۵ در یکی از روستاهای اسدآباد (علی آباد ایوراع) متولد شد.
در سن ۷ سالگی مادرش را از دست داد و به سرپرستی خواهرش در یک خانواده مذهبی بزرگ شد؛ از سال ۱۳۵۴ فعالیتهای انقلابی خود را آغاز کرده و همیشه سعی میکرد به مردم کمک کند.
چندی بعد به آبادان رفت و در آنجا به مبارزه با رژیم ستم شاهی پرداخت و در آگاه نمودن مردم نقش فعالی داشت. ایشان هنگامی که اعلامیه امام خمینی(ره) از خرمشهر به آبادان میبرد توسط رژیم فاسق پهلوی دستگیر و روانه زندان شد.
این شهید بزرگوار بعد از شکنجههای بسیار به قید ضمانت آزاد شد که بعد آن به خاطر داشتن پرونده سیاسی دیگر نتوانست در آبادان به فعالیتهای خود ادامه دهد بنابراین از آبادان به اسدآباد آمد و این بار بیشتر از گذشته در آگاه کردن مردم تلاش و کوشش از خود نشان داد و تظاهرات ضد رژیم مردم را سامان و گسترش میداد تا اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد.
ایشان برای فعالیت بیشتر به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد و پس از مدتی عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و از پاسداران فعال و خدوم بود تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد و با اولین گروه اعزامی به سر پل ذهاب رفت.
وی همواره از بهترین سخنانش این بود که بتواند در راه اسلام و امام(ره) و برای مردم کاری انجام دهد؛ این سرباز مخلص امام(ره) همیشه عاشق شهادت بود و قبل از عزیمت به جبهه به برادران همرزمش میگفت خیلی خوشحالم که به امر امام به جبهههای جهاد حق علیه باطل میروم.
شهید بزرگوار الهیاری حدود 2 سال ازدواج کرده بود و ثمره این ازدواج فرزند دختری بود که بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد و هرگز پدر خود را ندید؛ این رهرو ولایت هنگام رفتن به جبهه وصیت کرده بود که امانت من در این دنیا فرزندم است، وقتی به دنیا آمد به او بگویید «پدرت برای اسلام و قرآن به امر امام امت با افتخار شهید شد. فرزندم باید برای رضای خدا کار کرد و در راه خدا جنگید که این افتخار بزرگی است»؛ ولی افسوس مادر شهید الهیاری در قید حیات نبود تا ببیند چگونه فرزندش در راه مکتب پر افتخار حسینی با اقتدا به مولایش امام موسی ابن جعفر(ع) چگونه در زندان دشمنان اسلام با افتخار و سربلندی به شهادت رسید.
نحوه شهادت به روایت همرزمان:
۲۴ شهریور سال ۱۳۵۹ حدود ۱۵ نفر از برادران سپاه همدان به منطقه قصر شیرین اعزام میشوند، در این ایام نیروهای عراقی تحرکاتی در مناطق مرزی دارند که حاکی از بروز جنگی نابرابر است و سپاه که نهادی نوپاست و متشکل از جوانان پرشور و جان برکف که گوش به فرمان مولای خود امام دارند برای دفاع از کیان اسلامی ایران خود را به منطقه خطر می رسانند تا تهدیدات دشمنان را در هر زمینه خنثی کنند. برادران اعزامی از سپاه همدان به کمک نیروهای ارتش که در پاسگاه های مرزی تیله کوه و... مستقر بودند رفته و به گشت و شناسایی و حفاظت از مرزهای منطقه مشغول می شوند که در نهایت روز 31 شهریور عراق با بمباران هوایی شهرها و حجوم گسترده در مرزها ، رسماَ جنگ را آغاز کرده و اقدام به محاصره پاسگاهها و تصرف آنجا میکند و روز اول مهر پس از درگیری و شهادت تعدادی از برادران ، بقیه را به اسارت می گیرد.
آنها را پس از انتقال به شهرهای خانقین و بعقوبه به زندان ابوغریب بغداد میبرند و طی بازجوییهای مکرر به دنبال شناسایی برادران سپاه بودند. پس از 10 روز دوباره ایشان را به سالن شیروانی استخبارات منتقل و سپس به اردوگاه رمادی میبرند و از آنجا تعدادی از آنها را که تاحدودی توسط عوامل نفوذی و حدس و گمان خود شناسایی کردهاند دوباره به استخبارات برمیگردانند و تحت شکنجه و تهدید و ارعاب خواستار تسلیم و معرفی برادران سپاهی میشوند تا آنجا که همه خود را سرباز معرفی کرده و هیچکس تسلیم خواسته آنان نمیشود و نیروهای اطلاعاتی بعثی پس از قبول عجز و ناتوانی خود در مقابل این آزادگان آنها را تهدید به اعدام نموده و اولین قرعه بنام این عاشق دلباخته که برای وصل به قرب الهی لحظه شماری میکرد میافتد و دشمن زبون تمام حقد و کینه خود را در گلولهای گذاشته و به سمت این سرباز راستین امام و اسلام نشانه میرود و این پایان ماجرای بازجوییها میشود چراکه با دیدن این صحنه، خون دیگر همرزمانش به جوش آمده و همگی خود را سرباز معرفی میکنند و یکصدا میگویند «اگر قصد کشتن ما را دارید ما همگی سربازیم این سر ما و این گلولههای شما» و دشمن درمانده از اقدام خود، بقیه اسرا را به اردوگاه باز میگرداند.
روحش شاد و یادش گرامی
انتهای پیام/