بهار بهانه ای برای سجده احترام به قامت به رکوع رفته سالمندان
به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج،با یک شاخه گل به دیدار سالمندان عزیز برویم و بوسه مهر بر دستان شان بزنیم. سالمندان عزیز، روزی روزگاری جوانان شاداب و تندرستی بودند که در مملکت خدمت می کردند ولی جبر زمانه و گذشت سالیان سال باعث شده که عده ای از آنان در آسایشگاه ها باشند و چشم به راه دیدن ما که در این روزهای پایانی سال احساس غربت و تتهایی نکنند.
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریدهام
با خوشرویی به دیدارشان برویم و پای درد دل شان بنشینیم و با لبخند شیرین به آنها بگوییم:موی سپید تو، کتاب پربهای تجربه هاست و سینه ات مالامال از آلام زندگی. تو از غصّه ها، قصّه های بسیار شنیده ای. تو گنج رنج های روزگاری و تقویم نانوشته عبرت ها. گفته های تو روشنی بخش راه زیستن مان و چشمان کم سوی تو، ستاره های شبستانِ زندگی ماست. دست های پینه بسته ات جغرافیای دردهای زمین است و چین های پیشانی ات تاریخ مرارت های روزگار.
پشت تو را انبوه تجربه ها خمیده است و پای تو از سنگینی عبرت ها می لغزد. تو معلّم خانواده و الگوی جامعه ای. ما بر قامت به رکوع رفته تو سجده احترام می گذاریم و بر دستان پینه بسته ات، بوسه مهر می زنیم و در کلاس آموزه های زندگی تو، زانوی ادب، بغل می گیریم و خود را وامدار مهر و محبت و صفای تو می دانیم.
سالمندان گوهر پر بهای زندگی هستند
سالمندی و پیر شدن و با روزگار ضعف، همآغوش گردیدن، یک جریان طبیعی و عمومی در نظام آفرینش است. انسان نیز خواه ناخواه، زندگی را از دوران کودکی و ناتوانی آغاز کرده، مرحله جوانی و قدرتمندی را پشت سر میگذارد و به تدریج با سختیهای روزگار پیری و سالمندی، دست به گریبان میشود.
قرآن کریم، مراحل سهگانه حیات انسان را این گونه بیان فرموده است: «این خدای بزرگ است که، شما را از نطفه ضعیف آفرید و در شرایط ضعف و ناتوانی پرورش داد. بعد دوران قدرت و جوانی به شما بخشید و سپس روزگار ضعف و پیری را برای شما مقرر داشت.» بنابراین، دوران سالمندی، مانند دوران کودکی و جوانی، یک سیر طبیعی جهان خلقت انسان و در واقع، مرحله پندپذیری، عبرت آموزی و بهکارگیری تجارب دورانهای گذشته است.
اشک های تنهایی
موهای سفیدشان را که می بینی، دلت از غم پر می شود. می دانی که زمان خواهد گذشت و تو نیز روزی، سفیدی موها را تجربه می کنی و دست هایت چروک و سوی چشمانت به ضعف می گراید. پشت تو نیز روزی خمیده می شود. دست هایت می لرزد و زیبایی چشم گیرت زیر موج چروک های صورتت جمع می شود.
تو هم روزی مادربزرگ و پدربزرگ می شوی. چشم به در می دوزی که شاید کسی بیاید و تمام لحظات تنهایی ات را پر کند. مادر بزرگ ها و پدربزرگ های تنها را دیده ای؟ دیده ای که چطور تنهایی شان را بین عکس های سال های قبل تقسیم می کنند؟ ساعت ها می نشینند و با تنها عکسی که از عزیزی به یادگار دارند حرف می زنند و ظرف احساسشان را آرام خالی می کنند. وقتی که حرف هایشان تمام می شود اندوهی بزرگ در دل هایشان لانه می کند و اشک آهسته بر روی صورتشان جاری می شود. بیایید نگذاریم پدربزرگ ها و مادربزرگ ها، اشک تنهایی بریزند.
پس بیائید دست به دست هم بدهیم و آنان را تنها نگذاریم.
طنین یاس - رضا خدری