به گزارش خبرگزاری بسیج استان مرکزی؛ ابدی داستان امیرعلی، جوان اتو کشیدهای است که بر خلاف میل باطنیاش با چند بچه هیئتی همراه میشود و به سفر عتبات میروند و در مسیر کاظمین اسیر داعش میشوند. مهدی صفری بعد از «پرتاب» که سوژهاش برنامه موشکی ایران بود، حالا در دومین رمانش که انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده به سراغ داعش رفته است. قبل از شروع کتاب اولین چیزی که خواندن این رمان 240 صفحهای را به تاخیر میاندازد، جلد جذابش است. البته قبلترش زیر و رو کردن کتابفروشیهای خیابان انقلاب برای پیدا کردنش و درود فرستادن به روح پخش کننده کتاب، شروع مطالعه را به تاخیر انداخته بود! مجید زارع طرحی از پر را روی لایه اول جلد در آورده و آن را مانند لباسی بر تن کتاب کرده است. لایهای که وقتی از کتاب جدا میشود جلد اصلی را شبیه لباس مدافعین حرم میکند.
صفری رمانش را در 17 فصل و با دو روایت نوشته است. دو روایتی که قرار است هم قهرمان را بهتر به خواننده بشناسانند و هم در جاهایی تلخی داستان را بگیرند. یکی روایتی است که در زمان حال به پیش میرود و دیگری فلش بک. فلش بکهایی که البته گاهی حتی دو فصل بین روایت حال فاصله میاندازند و حوصله سر بر میشوند. رمان پر از اتفاق است و همین هم باعث شده که خیلی کم به اطناب بیفتد. اما روایت یکدست و بدون برآمدگی این اتفاقات کمی خسته کننده شده است. در بخشهایی از کتاب که خواننده منتظر جزییات و اطلاعات بیشتری است، نویسنده ریتم را کند نمیکند و با همان قلم تند از ماجرا عبور میکند. مثلا در جایی از رمان هلمیا و خواهرش که ناجی امیرعلی هستند خیلی زود پروندهشان بسته میشود و بدون شخصیت پردازی خاصی از داستان خارج میشوند. درباره داعش هم همین نکته صادق است. چیزی که از داعش میبینیم از سطح یک گزارش بالاتر نمیرود.
ابدی خوشخوان است و قلم روان خواننده و طنزی که چاشنی روایتش کرده به گیرایی کار یاری رسانده است. نویسنده بیش از هر چیز تلاشش را صرف نشان دادن تحول قهرمان داستان کرده است. امیرعلی اتوکشیده و سر به راه خوب از آب در آمده است هر چند به نظر میرسد نویسنده از این مطمئن نشده و جایی از زبان امیرعلی که راوی داستان است مینویسد: «بچه مثبت بودن همیشه دست و پای آدم را میبندد» تا خواننده را مطمئن کند! امیر علی متحول شده هم معرکه است. خصوصا در پایان بندی کم نقص داستان که امیرعلی انتهای داستان زمین تا آسمان با امیرعلی اولیه متفاوت شده است. اما این تحول شیب ندارد و سیر تحول شخصیت برای خواننده لمس شدنی نیست.
در بخشی از فصل 16 کتاب میخوانیم: «سراغ کتابهای این ترمم رفتم. یکی را برداشتم و ورق زدم. انگار کسی بر شانهام میزد. کسی صدایم میکرد. از خواندن کتابی که در دست داشتم بیرون آمدم. دلم پیش الاهه بود. چشمهایم تر شد. پشت غشای اشکهایم صورت امین را میدیدم و حرفها و شوخیهایش را در ذهنم مرور میکردم. با خودم گفتم چرا کاری نمیکنم؟ واقعا هیچ کاری از من برنمیآید؟ دراز کشیدم به این امید که بخوابم. سقف را نگاه کردم. ترک قدیمی هنوز سر جایش بود و چقدر بی معنی بود آن موقع که نگران آن ترک بودم.»
با اینکه چند سالی از شکل گیری داعش میگذرد اما تعداد آثار داستانی در این موضوع به سختی به تعداد انگشتان یک دست میرسند. با همه ضعفها و قوتها ابدی را باید خواند؛ ابدی هم یکی از انگشتان آن دست است.
منبع:رجانیوز
انتهای پیام/