روابط عمومی ناحیه کوهبنان

زندگی نامه شهید مدافع حرم سعید کمالی

شهید مدافع حرم سعید کمالی ، در مزارِ مهیا شده جهت دفن شهیدی گمنام خوابید و سرانجام نیز در جوار همان بی نام و نشانان به انتظار مولایش، آرام گرفت
کد خبر: ۹۲۱۱۵۳۶
|
۰۷ بهمن ۱۳۹۸ - ۲۱:۵۵

به گزارش خبرگزاری بسیج از کرمان؛

پاسدار شهید سعید کمالی

تاریخ تولد1369/6/19

محل تولد : روستای کفرات(از توابع بخش هزارجریب شهرستان نکا)

تاریخ شهادت: در تاریخ 95/2/17 

محل شهادت : در منطقه خان طومان سوریه

آرامگاه شهید :

خلاصه از زندگی نامه پاسدار شهید سعید کمالی

شهید بزرگوارسعید کمالی کفراتی در ساعت 10صبح دومین روز هفته در نوزدهمین روز شهریور ماه سال 1369 ، فضای خانه را با قدومش معطر و نورانی کرد.آن روزها در روستای زیبای و خوش آب و هوای کفرات(از توابع بخش هزارجریب شهرستان نکا) زندگی میکردند.

چهارساله بود که به دلایل مختلف خانواده اش به شهرستان ساری آمده و در شرقی ترین نقطه شهر(عبور زغال چال)ساکن شدند.

سعیددوران تحصیلی ابتدایی را در دبستان شهید اکبری واقع در بلوار امام رضا علیه السلام و دوران راهنمایی را درمدرسه شهید قاسمی واقع در کوچه قاسمی گذراند. سال اول دبیرستان رادر دبیرستان ، سلمان فارسی

واقع در کوچه جهان پیما، و از دوم دبیرستان تا پیش دانشگاهی را در مدرسه شهیدان رجایی،باهنر در رشته علوم تجربی گذراند.

همان بار اول شرکت در کنکور در چند رشته و دانشگاه پذیرفته شد . ولی باتوجه به علاقه به سپاه، دانشگاه شهید محلاتی قم را انتخاب کرد و در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت.

بعد از فارغ التحصیلی ، در سپاه ناحیه میاندورود (سورک)مشغول به کار شد.

در مورخه 91/2/23 پس از بازگشت از سفر حج ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر بنام امیرمهدی شد.

شهید عزیز در مورخه 95/1/14 با نیت دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)به جمع دلاورمردان لشکر25کربلا پیوست و به سوریه اعزام شد. در تاریخ 95/2/17 در منطقه خان طومان به همراه 12تن از همرزمانش به شهادت رسیدند.

شهید مدافع حرم سعید کمالی متولد نوزدهم شهریور سال69 از پاسداران سپاه کربلای مازنداران اهل روستای کفرات نکا و ساکن ساری بود که داوطلبانه عازم سوریه شد و در 17 اردیبهشت ماه امسال در منطقه خان‌طومان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

سایر اطلاعات

 

یکی از دوستان شهید کمالی خاطراتی از شهید را اینگونه روایت می کند:

 

من و سعید 4 سال هم اتاقی بودیم در این 4 سال  بارز ترین ویژگی‌اش صداقتش بود و در هیچ شرایطی دروغ نمی گفت و بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد. هیچ وقت غیبت نمی کرد و در جمعی اگر غیبت می شد بلا فاصله آن جمع را ترک می کرد.

 

 

 

در نزدیکی خانه سعید کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش نامناسب رفت و آمد می کردند و برای اینکه  چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمی‌شد و از کوچه پشتی منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد می‌کرد. صبح ها که من دنبال سعید می رفتم تا به سرکار برویم می دیدم پاهایش گلی است و می پرسیدم «چرا پاهات گلی است؟» می گفت «به خاطر اینکه در این کوچه زن های بدحجاب در رفت آمد هستند از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم چشمم به آنها بیفتد».

 

همیشه در اتاق از صحنه ها و عکس هایی که بچه های کوچک را سر می بریدند و می‌کشتند صحبت می کرد و این صحنه ها برایش خیلی دلخراش بود. یک روز سعید یک عکسی را دید که مادر سوری شهید شده بود و بچه شیرخواره اش در کنارش بود با دیدن این صحنه, سعید نیم ساعت فقط گریه می کرد چون خودش هم بچه شیرخواره داشت و چندین روز فکرش در گیر این موضوع بود و همین صحنه ها و عکس ها به سعید انگیزه داد و باعث شد که به سوریه برود تا به مظلومان سوریه کمک کند.

 

در رفتار و برخورد بسیار مودب و فردی رُک بود اما هیچ وقت بی ادبی و بی احترامی در کلامش نبود.من 4 سال از سعید بزرگتر بودم و با اینکه درجه نظامی سعید از من بیشتر بود, هیچ وقت جلوتر از من حرکت نمی کرد و هیچ کس را با اسم کوچک صدا نمی کرد.

 

خود را محاسبه نفس می‌کرد, مثلا در بحث ارزشیابی فردی, نمره‌ای به سعید داده بودند و خودش در فرم ارزشیابی آن عدد را کم کرده بود.سعید استاد عقیدتی بود و مبلغی بابت تدریس به حسابش واریز می شد اما این پول را می گرفت و پس می داد و می گفت من دوست دارم برای رضای خدا کار کنم.

 

 

 

سه شهید گمنام در ساری دفن شده بودند و سعید همیشه بر سر مزار شهدا می رفت و در ساخت یادمان کمک می‌کرد و می گفت «هر چی در زندگی می خواهی از این سه شهید گمنام بخواه» گفتم چرا؟ گفت «من از این سه شهید خواستم که به سوریه بروم و آن ها این کار را کردند و ازشون خواستم که شهید بشم و ان شاء الله که دعایم مستجاب می‌شود» که آن سه شهید برات شهادت سعید را دادند.

 

روی بحث سوریه بسیار اصرار داشت و یک سال و نیم تلاش می کرد  و بعد از کلی پیگیری توانست برود و روحیه فداکاری و روحیه جهادی داشت و همیشه دوست داشت  در صف اول و نوک حمله به دشمن باشد و همیشه در همه کارها اولین نفر بود و با اینکه جوان بود بسیار نترس و پر دل و جرئت بود.روزی که در سوریه درگیری شد خودش سربندش را بست و داوطلبانه به صحنه نبرد رفت و دوستان بهش گفته بودند«تو بچه کوچک داری» اما سعید گفته بود «من در سوریه قید همه چی را زدم و من آمدم سوریه تا شهید شوم» و رفت جلو و شهید شد.

 

یک‌روز قبل از شهادت در آخرین مکالمه تلفنی به سعید گفتم «مواظب خودت باش» گفت «من رو حلال کن که کارهایم به عهده گرفتی و گفت دعا کن ان شاء الله شهید شوم».حتی از آنجا به سربازان زنگ زده بود و گفته بود «شما جوان هستید و دلتان پاک است و دعا کنید من شهید شوم».

 

 

سعید دوران تحصیلی ابتدایی را در دبستان شهید اکبری واقع در بلوار امام رضا علیه السلام و دوران راهنمایی را درمدرسه شهید قاسمی واقع در کوچه قاسمی گذراند. سال اول دبیرستان را در دبیرستان ، سلمان فارسی

واقع در کوچه جهان پیما، و از دوم دبیرستان تا پیش دانشگاهی را در مدرسه شهیدان رجایی،باهنر در رشته علوم تجربی گذراند.

همان بار اول شرکت در کنکور در چند رشته و دانشگاه پذیرفته شد . ولی با توجه به علاقه به سپاه، دانشگاه شهید محلاتی قم را انتخاب کرد و در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت.

بعد از فارغ التحصیلی ، در سپاه ناحیه  میاندورود (سورک)مشغول به کار شد.

در مورخه 91/2/23 پس از بازگشت از سفر حج ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر بنام امیرمهدی شد.

شهید عزیز در مورخه 95/1/14  با نیت دفاع از حرم  حضرت زینب(سلام الله علیها)به جمع دلاورمردان لشکر25کربلا پیوست و به سوریه اعزام شد. در تاریخ 95/2/17 در منطقه خان طومان به همراه 12تن از همرزمانش به شهادت رسیدند.

وی فرزند 2 ساله‌ای به نام امیر مهدی دارد که دلتنگ پدر است تا بار دیگر بتواند با او بازی کند و او را بابا صدا کند.

شهید کمالی در تدفین شهدای گمنام نیز تلاش زیادی داشت و گریه‌های او در زمان تشییع شهدا هنوز هم در یادها است.

 

پاسدارِ شهادت طلبِ مازندرانی، در مزارِ مهیا شده جهت دفن شهیدی گمنام خوابید و سرانجام نیز در جوار همان بی نام و نشانان به انتظار مولایش، آرام گرفت:

ارسال نظرات