یادداشت / محمد حسین اعظمی

ولایت فقیه ، خیر کثیر انقلاب اسلامی

کد خبر: ۹۲۳۹۵۶۲
|
۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۵:۲۳
به گزارش خبرنگار خبرگزار یبسیج از خاتم؛ حجه الاسلام والمسلمین محمد حسین اعظمی در یادداشتی به شرح حکمت 80 نهج البلاغه پرداخته است . در این یادداشت آمده است :

بسم الله الرحمن الرحیم

شرح حکمت 80
وَ قَالَ (علیه السلام): الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ
و درود خدا بر او، فرمود: حكمت گمشده مؤمن است، حكمت را فراگير هر چند از منافقان باشد

اهمیت تعلیم حکمت
1- قرآن و حکمت ، تعلیم حقیقت
خداوند اولین معلم هستی است چنانچه می فرماید : وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ( بقرة : 31) تعلیم اسماء الهی به حضرت آدم علیه السلام توسط شخص خداوند اتفاق می افتد و دیگر علوم حضوری و باطنی و ... توسط خداوند به انسان تعلیم داده می شود که فرمود: عَلَّمَ الْقُرْآنَ (الرحمن :2) و همچنین فرمود : الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ 4 عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ ( علق : 5 )
در جای جای این کتاب ارزشمند از حکمت سخن به میان آمده است و یکی از دو راه تعلیم و دعوت را ، حکمت می داند . سه دفعه در قرآن کریم این عبارت در سوره های مبارکه بقره ، آل عمران و جمعه ذکر شده است که می فرماید : وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ .
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (بقرة : 129)
پروردگارا، در ميان آنان رسولى از خودشان برانگيز كه بر آنان تلاوت آيات تو كند و آنان را علم كتاب و حكمت بياموزد و روانشان را (از هر زشتى) پاك و منزه سازد، كه تو بر هر كار كه خواهى قدرت و علم كامل دارى.‏
با توجه به این آیات می توان فهمید که سیر تربیتی انبیاء الهی ، بر محور دو امر می گردد ؛ اول تزکیه و دوم تعلیم و تعلیم نیز دو شاخه دارد تعلیم کتاب و تعلیم حکمت .پس حکمت می تواند هم طراز با قرآن و کتاب آسمانی اهمیت پیدا کند و تعلیم انبیاء تنها به کتاب آسمانی خلاصه نمی شود و بدون حکمت حتی از کتاب آسمانی هم کاری ساخته نیست و تعلیم آن صرفا اطلاعاتی را به مخاطب عرضه می کند . بنابراین در تعلیم دادن باید هر دو وجود داشته باشد و برای رسیدن به حقیقت، صرفِ اطلاعات دینی کافی نیست ؛ اما اینکه حکمت چیست و چه تفاوتی با قرآن دارد در ادامه خواهد آمد .

2- موعظه و حکمت ، دعوت به حقیقت
در قرآن کریم ، دعوت به راه پروردگار از دو طریق مطرح شده است .
ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (نحل : 125)
(اى رسول ما خلق را) به حكمت (و برهان) و موعظه نيكو به راه خدايت دعوت كن و با بهترين طريق با اهل جدل مناظره كن (وظيفه تو بيش از اين نيست) كه البته خداى تو (عاقبت حال) كسانى را كه از راه او گمراه شده و آنان را كه هدايت يافته‏اند بهتر مى‏داند.
اول حکمت و دوم موعظه ی حسنه و البته جدال احسن که در این آیه ذکر شده است روش دعوت نیست چرا که با فعل جداگانه آورده است و فرموده است دعوت کن ( اُدع ) با حکمت و موعظه و جدال کن (جادل) با روشی که بهترین است .اگر جدال احسن نیز جزء روش های دعوت بود می بایست بفرماید ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ و جدال الاحسن . اینکه فعل جدال را جدا آورده است مشخص می شود روش دعوت دو تا است اول حکمت و دوم موعظه .
در این دو شماره به این نتیجه رسیدیم که تعلیم دو شاخه دارد و آن حکمت و قرآن است و دعوت به حق نیز دو روش دارد و آن حکمت و موعظه است .دعوت به حقیقت با علم صورت نمی گیرد بلکه با حکمت و موعظه صورت می گیرد یعنی ابتدا باید تعلیم داد قرآن را اما تنها تعلیم قرآن راه به جایی نخواهد برد چرا که افراد بسیاری بودند و هستند که علم دارند ولی نمی خواهند حقیقت را بپذیرند. حتی کسانی که بت پرست هم بودند خداوند را به عنوان خالق قبول داشتند اما بت را واسطه می دانستند و یا برخی از یهودیان حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله را مانند فرزندانشان می شناختند اما از قبول و پذیرش ایشان سر باز می زدند .
الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(بقرة : 146)
گروهى كه ما بر آنها كتاب فرستاديم، (محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و حقّانيّت) او را به خوبى مى‏شناسند همان گونه كه فرزندان خود را، و لكن گروهى از آنان (از راه عناد) حق را كتمان مى‏كنند در صورتى كه علم به آن دارند.
این آیه شریفه که دو بار هم با همین عنوان در قرآن کریم ذکر شده است می فرماید مشکل ، علم نبود چرا که و هم یعلمون یعنی آنها حق را می دانستند اما آن را کتمان می کردند .پس راهِ دعوت به حق تعلیم قرآن نیست بلکه تعلیم قرآن ، مقدمه ای برای رسیدن به حکمت است . وقتی قرآن و حکمت تعلیم داده شد علم آموزی به پایان رسیده اما برای اینکه کتمان حق بعد از علم اتفاق نیفتد باید به حق دعوت کرد و راه آن حکمت و موعظه است و تعلیم حکمت مقدمه ای برای دعوت به وسیله ی آن است .
همه ی قرآن کریم حکمت است و همه ی قرآن کریم موعظه است .این خیلی درست به نظر نمی رسد که ما حکمت به معنی عام را علوم برهانی و استدلالی بنامیم و دیگر روش ها را موعظه نام ببریم .قرآن کریم همه اش حکمت است حتی آن جایی که موعظه می کند ، موعظه اش حکمت است بنابراین می فرماید : وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ‏ (یس2) .قرآن حکیم است یعنی همه اش حکمت است و اگر موعظه است ، همه اش موعظه است هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ (ال عمران 138) .تفاوتش در نوع نگاه است .به عنوان مثال وقتی به یک لیوان نگاه می کنیم گاهی وزن لیوان را توجه می کنیم در این صورت همه اش دارای وزن است و گاهی به حجم نگاه می کنیم همه اش دارای حجم است و... .قرآن ، حکیم است و آنجا که موعظه می کند حکیمانه موعظه می کند و از طرفی قرآن موعظه است و وقتی حکمت می گوید موعظانه حکمت می گوید . آیت الله جوادی آملی می فرمایند :
« اين كتاب, حكيم است حكمت در قرآن به معناي حكمت رايج در حوزه در قبال كلام و علوم ديگر نيست چه اينكه فقه در اصطلاح قرآن هم فقه به معناي مقابل اصول و تفسير و حكمت و حديث نيست معارف ديني, حكمت است معارف ديني, فقه است خواه تفسير باشد خواه حديث باشد خواه كلام باشد خواه فقه مصطلح. در اين بخش فرمود خداي حكيم, كتاب حكيمانه نازل كرده است پس حكمت در اصطلاح قرآن غير از حكمت در اصطلاح حوزه است چه اينكه فقه در اصطلاح قرآن كه ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ غير از فقه در اصطلاح حوزه است تفسير, فقه است كلام, فقه است حديث, فقه است فقه هم فقه است عمده آن است كه حكمت در قرآن كريم هم بر مطالب برهاني اطلاق مي‌شود هم بر خطابه و موعظه اطلاق مي‌شود هم بر جدال احسن. گاهي تفصيل قاطع شركت است نظير آنكه فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ آنجا به قرينه اينكه تفصيل قاطع شركت است حكمت در مقابل موعظه و جدال است اما وقتي گفته مي‌شود قرآن كتابِ حكيم است درس حكمت مي‌دهد حكمت به معناي عام است در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» معارفي از عقايد, اخلاق, فقه, حقوق اينها را بيان فرمود بعد فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ فرمود اينها مطالب حكيمانه‌اي است كه ذات اقدس الهي به تو القا كرده است در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ از اينجا شروع مي‌شود بعد از اينكه به آيه 38 رسيديم در آيه 39 مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ هم مسائل فقهي را قرآن, حكمت مي‌داند هم مسائل اعتقادي و كلامي و عقلي را حكمت مي‌داند براي اينكه از نهي از شرك و دعوت به توحيد سخن مي‌گويد هم مسائل احترام پدر و مادر و امثال ذلك بنابراين حكمت در قرآن كريم به دو معنا خواهد بود يك معناي عام است كه «كلّ ما في القرآن حكمة» يك معناي خاص است كه در برابر موعظه و جدال احسن قرار مي‌گيرد كه در سورهٴ «نحل» است براي اينكه تفصيل قاطع شركت است كه ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ آنچه در آغاز سورهٴ مباركهٴ «يونس» آمده يا در آغاز همين سورهٴ مباركهٴ «لقمان» هست حكمت به معني اعم است »

3- حکمت خیر کثیر است
در آیه شریفه می خوانیم که به هرکس که حکمت داده شود ، خیر کثیر داده شده است .
يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (بقرة : 269)
خدا فيض حكمت را به هر كه خواهد عطا كند، و هر كه را به حكمت رسانند در باره او مرحمت و عنايت بسيار كرده‏اند، و اين حقيقت را جز خردمندان متذكر نشوند.
خداوند حکمتش را به هر کس نمی دهد اما همه می توانند علم پیدا کنند .چون علم به تنهایی راه گشا نیست و ما را به حقیقت نمی رساند. وصول به حقیقت نیاز به حکمت دارد و هرکس که به حکمت برسد به خیر کثیر رسیده است . خیر زیاد به این معنا که کسی که حکمت داده شود به خیرهای زیاد دست پیدا کرده است از جمله تقوا که فرمود: تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ (بقرة : 197).تقوا بهترین توشه است.خیر های زیاد ؛ شامل موارد مختلفی می شود از جمله تقوا که خیر الزاد است دوم امر به معروف و نهی از منکرمی باشد که یک امت خیر است .برترین امت ها ،امتی است که امر به معروف می کند چنانچه می فرماید :
كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ (آل‏عمران : 110)
شما (مسلمانان حقيقى) نيكوترين امتى هستيد كه پديدار گشته‏ايد (براى اصلاح بشر، كه مردم را) به نيكوكارى امر مى‏كنيد و از بدكارى باز مى‏داريد و ايمان به خدا داريد. و اگر اهل كتاب همه ايمان مى‏آوردند بر آنان چيزى بهتر از آن نبود، ليكن برخى از آنان با ايمان و بيشترشان فاسق و بدكارن .
کسی که به حکمت می رسد به تقوا می رسد، به خیر های زیادی دست پیدا می کند و جامعه ای که به حکمت برسد به امر به معروف می رسد و خیر امه می شود .جامعه ی حکیم و افراد حکیم هر کدام خیر های زیادی را در بر دارد . در قرآن کریم بارها و بارها از خیر صحبت کرده است و آن را به خداوند نسبت داده است به عنوان مثال خیر الرازقین ، خیر الغافرین ،خیر الماکرین ،خیر الفاتحین ،خیر الراحمین و خیر الحاکمین و.....خداوند دارای هر خیری است و هر خیری را می توان به او نسبت داد . بنابراین خیر یعنی بهترو بهترین ها .هرکس که به او حکمت داده می شود خیر کثیر داده شده است .البته این آیه شریفه می فرماید هرکس حکمت داده می شود (یوتی) خیر کثیر داده شده است (اوتی)یعنی حکمت را مضارع و خیر کثیر را ماضی می آورد .خیر کثیر اگر به کسی داده شده است به دنباله ی آن حکمت سرازیر می شود .یعنی اول خیر کثیر می آید و بعد حکمت به واسطه ی آن از این خیر کثیر می جوشد .چنانچه در حدیث شریفی از حضرت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله داریم که « من اخلص لله اربعين يوما فجرالله ينابيع الحكمه من قلبه علي لسانه. هر كس چهل روز ايمانش را براي خدا خالص گرداند، خداوند چشمه هاي حكمت را از قلب او بر زبانش جاري ميكند »
ینابیع الحکمه با 40 روز اخلاص سرازیر می شود . پس حکمت بر مبنای خیر کثیر به وجود می آید .این به معنای آن است که اگر خیر در انسان وجود داشته باشد ،حکمت از آن به وجود می آید و این حکمت آن خیر را به خیر کثیر تبدیل می کند .چنانچه در آیات دیگر در مورد هدایت می فرماید قرآن هدایت است برای متقین .شاید سوال شود که متقی که هدایت شده هست دیگر چه نیازی به هدایت دارد ؟در اینجا علامه طباطبایی ره می فرماید :
« پس مى‏فهميم كه هدايت كتاب، غير آن هدايتى است كه اوصاف نامبرده را در پى داشت، و نيز مى‏فهميم كه متقين، داراى دو هدايتند، يك هدايت اولى كه بخاطر آن متقى شدند، و يك هدايت دومى كه خداى سبحان بپاس تقوايشان بايشان كرامت فرمود.
آن وقت مقابله بين متقين كه گفتيم داراى دو هدايتند، با كفار و منافقين درست ميشود، چون كفار هم داراى دو ضلالت، و منافقين داراى دو كورى هستند، يكى ضلالت و كورى اول، كه باعث اوصاف خبيثه آنان از كفر و نفاق و غيره شد، دوم ضلالت و كورى‏اى كه ضلالت و كورى اولشان را بيشتر كرد، اولى را بخود آنان نسبت داد، و دومى را بخودش، كه بعنوان مجازات دچار ضلالت و كورى بيشترى‏شان كرد، و در خصوص كفار فرمود: (خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ، وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ)، غشاوت را بخود آنان نسبت داد، و مهر زدن بر دلهاشان را بخودش.
هم چنان كه در آيات بعد در باره منافقين مى‏فرمايد: (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً)، مرض اولى را بخود منافقين نسبت ميدهد، و مرض دومى ايشان را بخودش، بهمان معنايى كه از آيه (يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً، وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً، وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ‏، خدا با اين قرآنش بسيارى را گمراه، و بسيارى را هدايت مى‏كند، و با آن گمراه نميكند مگر فاسقان را، (آنهايى را كه قبل از برخورد با قرآن فاسق بوده‏اند)، و آيه: (فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ‏، وقتى خودشان از راه راست منحرف شوند، خدا هم دلهاشان را منحرف مى‏كند) استفاده ميشود.
و كوتاه سخن آنكه: متقين ميان دو هدايت واقعند، هم چنان كه كفار و منافقين ميانه دو ضلالت قرار گرفته‏اند، و هر سه طبقه از دو خصيصه خود، يكى را يعنى اولى را خودشان داشته‏اند، و دومى را خداوند بعنوان جزا بر اوليشان اضافه كرده است.» (ترجمه تفسير الميزان،ج‏1، ص70 )
کسی که باطن خیر دارد حکمت به او داده می شود و این حکمت خیر کثیر را در او ایجاد می کند . این حکمت و خیر کثیر از مقابله با هوای نفس به وجود می آید چنانچه فرمود :
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً (نساء 19)
چه بسا چيزها ناپسند شماست و حال آنكه خدا در آن خير بسيار مقدّر فرمايد.
می فرماید در زندگی خانوادگی شاید شما به مشکلاتی بر بخورید اما اشکال ندارد این برای شما خیر است و روح شما در مبارزه ی با این سختی ها قدرتمند می شود . شما ممکن است نسبت به یک شیء کراهت داشته باشید یعنی آن را نخواهید اما در آن یک چیز خیربسیارنهفته شده است .این همان معنای خیر کثیر است که در یک چیز و یک شیء ، خیر بسیار نهفته شده است .آن یک شیء چیست ؟مقابله با هوای نفس .مقابله ی با هوای نفس، خیر کثیر است مقابله با هوای نفس یک چیز است اما خیر بسیار از آن پدید می آید .و اساس دینداری نیز برمبنای همین مقابله با نفس است .خداوند می فرماید:
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (انفال 23)
اگر خدا در آنها خير و صلاحى مى‏ديد آنها را شنوا مى‏كرد و اگر هم شنوا كند باز رو گردانند و اعراض كنند.
اگر خداوند در عده ای خیر می دید آنها را نسبت به حقایق دین شنوا قرار می داد اما آنها هیچ خیر درونی ندارند .این خیر درونی همان سریره و سرشت خیر است .علامه طباطبایی ره در تفسیر این آیه می فرماید :
«...از اينجا معلوم مى‏شود كه منظور از" خير" در جمله‏" وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً" حُسن سريره است كه انسان را براى قبول حق و نقش بستن آن در دلش آماده مى‏سازد، و همچنين معلوم مى‏شود كه منظور از اينكه فرمود:" وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ" اين اسماع روى تقديرى است كه چنين آمادگى و استعداد در دل مستقر نشده باشد، و اگر در اين معنا دقت كنيد ديگر اين اشكال به نظرتان نمى‏رسد كه اگر خداوند ايشان را اسماع نموده و قبول حق را روزيشان كند، آن خير در ايشان پيدا مى‏شود، و ديگر وجهى براى روى برتافتن و اعراضشان نمى‏ماند، توضيح اينكه شرط در جمله‏" وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ" بطورى كه از سياق برمى‏آيد بر تقدير فقدان خير است.» (ترجمه تفسير الميزان، ج‏9، 52) 
آن خیری که باعث می شود حکمت بر انسان نازل شود ، حسن سریره یا باطن پاک است .اخلاص هم که عامل آن است برای پاک شدن قلب است تا جایگاه نزول حکمت قرار گیرد .بنابراین در آیه مورد بحث می فرماید به هرکس که خیر داده شده است (باطن پاک ) به او حکمت داده می شود .لذا ایتاء حکمت را مضارع و خیر کثیر را ماضی می آورد که نشان دهد که حکمت به کسی داده می شود که باطن و سریره ی پاک داشته باشد و این باطن نورانی در بالاترین مرتبه ی آن به انبیاء الهی می رسد چرا که باطن آنها از همه پاکیزه تر است چنانچه می فرماید :
.....إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً « الأحزاب 33»
خداوند خواسته است که پلیدی را از اهل بیت علیهم السلام از بین ببرد و آنها را مطهر و پاکیزه کند ؛ پس پاکیزه ترین افراد از نظر باطن با حکمت ترین آنها نیز خواهد بود و از طرفی قرآن که سراسر حکمت است فقط به وسیله ی همین پاکیزگان و مطهرون فهم می شود بنابراین می فرماید :
لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (واقعه 79)
در سوره مبارکه کوثر اشاره شده است که کوثر یعنی خیر زیاد یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها که مصداق اتم این آیه است خیر زیاد است .یک خیر است اما دارای عظمت است و به تنهایی خیرات است . اگر یک خیر، دارای جنبه های عظمت و نیکی باشد که همه ی این جنبه ها به یک جهت برگردد و به اصطلاح به وحدت برسد آنگاه کوثر است اما اگر این خیر ها دارای جهت وحدت نباشد و متفرق باشد آنگاه تکاثر است و تکاثر به ظاهر خیر است اما جز شر چیزی نیست که فرمود :
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور)حدید :20)
بدانيد كه زندگانى دنيا به حقيقت بازيچه‏اى است طفلانه و لهو و عيّاشى و زيب و آرايش و تفاخر و خودستايى با يكديگر و حرص افزودن مال و فرزندان. در مثل مانند بارانى است كه گياهى در پى آن از زمين برويد كه برزگران (يا كفار دنياپرست) را به شگفت آرد و سپس بنگرى كه زرد و خشك شود و بپوسد. و در عالم آخرت (دنيا طلبان را) عذاب سخت جهنم و (مؤمنان را) آمرزش و خشنودى حق نصيب است. و بارى، بدانيد كه زندگانى دنيا جز متاع فريب و غرور چيزى نيست.‏
ویژگی دنیا این است که دارای تکاثر است و این زیادی جنبه ی الهی ندارد بنابراین از بین می رود .گاهی اولاد تکاثر هستند و گاهی کوثر هستند . وقتی به اولاد حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می رسد می فرماید انا اعطیناک الکوثر ؛ این فرزند کوثر است چون الهی است اما همین اولاد در کسانی که دید الهی ندارند تبدیل به تکاثر می شود که فرمود تکاثر فی الاموال و الاولاد . تفکر کوثری یعنی همه چیز زیاد باشد اما برای خدا و تکاثر یعنی زیاد باشد اما برای دنیا .تکاثر از بین خواهد رفت مانند اینکه بارانی ببارد و زمین را سبز و خرم کند و بعد از بین برود .اما کوثر همیشه سبز است و شجره طیبه است اصل و ریشه ی آن ثابت است و فرع و شاخه های آن در آسمان است ، چون جهت الهی دارد و خداوند همیشگی است .
کوثر به معنی خیر کثیر است اما با این تفاوت که کوثر ، آن اصل و آن ریشه است و خیر کثیر شاخه ها و برگ های آن است .کوثر یعنی رسالت .در همه ی مواردی که قرآن کریم از کتاب و حکمت صحبت می کند از کلمه ی ایتاء استفاده می کند:
وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ (بقره 87)
اما در خصوص کوثر از کلمه ی عطا استفاده می کند و می فرماید انا اعطیناک الکوثر .چرا که کوثر اصل و ریشه خیرِ کثیر است . سوره ی مبارکه ی کوثر از آنجایی که در پاسخ به کسانی است که حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله را ابتر می خوانند نشان می دهد که کوثر یعنی ادامه دار و نسل و البته نه فقط نسلِ مادی که آن ارزشی ندارد و بلکه در برخی موارد تکاثر و تفاخر می شود و یا مانند فرزند حضرت نوح علیه السلام ، لیس من اهلک می شود و از اهل حضرت نوح به حساب نمی آید .اینها نشانگر آن است که کوثر ادامه ی رسالت است و از این رسالت است که خیر های کثیر به وجود می آید و این خیر های کثیر امامت ها و ولایت هاست .حضرت آیت الله جوادی آملی فرمودند :« خصيصه امام حسين(عليه‌السلام) در بين اختران سپهر عصمت و طهارت اين است كه مجراي كوثر رسالت و خير كثير نبوّت و ولايت و امامت است، زيرا كوثر كه به معناي عطاي كثير الهي است و بشارت آن از سوره كوثر استنباط مي شود، داراي مصاديق فراوان علمي و عيني است، ليكن به شهادت ذيل آن كه دشمنِ عنود، رسول گرامي را اَبْتَر مي داند و همين ذيل در مقام تحديد است، داراي مفهوم خواهد بود. منطوق آيه، اَبْتر و منقطع النسل بودن دشمن لَدُودِ پيامبر گرامي اسلام است و مفهوم آن، متّصل النسل بودن رسول گرامي است، و مقصود از دوام نسل، صرف تداوم نسب شناسنامه اي نيست، چون اگر فرزند پيامبري نظير پسر نوح يا فردي عادي و بي تفاوت باشد، آن پيامبر از جهت ولايت و مقام معنوي عقيم و اَبْتر است، هرچند از نظر شناسنامه وَلود و صاحب نسل باشد»
رسالت کوثر است و مصادیق بسیاری برای این ادامه دار بودن رسالت هست و از جمله مصادیق عینی آن امامت و ولایت است که ادامه ی مسیر رسالت است .با توجه به این توضیحات به این می رسیم که خیر کثیر در بالاترین درجه ی آن امامت و ولایت است هرچند که می تواند مصادیق پایین تر نیز داشته باشد .و حکمت به کسی تعلق می گیرد که دارای این خیر کثیر باشد یعنی مقام ولایت و امامت را در اهل بیت علیهم السلام پذیرفته باشد و از خیر بودن آنها تکبری در دل نداشته باشد و مانند شیطان نباشد که بگوید انا خیر منه. اینکه شیطان در قرآن می گوید «انا خیر مِنه » و خود را برتر از آدم می داند آغاز هبوط شیطانی اوست و یا چنانچه فرعون نیز در مقابل حضرت موسی ادعای خیر بودن و برتری کرد و گفت :
أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذي هُوَ مَهينٌ وَ لا يَكادُ يُبين (زخرف 52)
خداوند خیر را به هرکس که بخواهد می دهد، یک جا به انسان خیر و برتری داد نسبت به دیگر موجودات و یک جا برخی از انسانها را برتر از برخی قرار داد .و البته خواستن خداوند بدون دلیل نیست و این خیر را برای کسی می خواهد که خیر درونی داشته باشد که توضیح آن ذکر شد .
خلاصه ی بحث اینکه حکمت با خیر کثیر همراه است و بالاترین مصداق خیر کثیر مقام امامت و ولایت است که مصادیق عینی کوثر می باشد که مقام رسالت است چنانچه در روایات نیز آمده است که این آیه را بر مبنای طاعت خداوند و معرفت به امام تفسیر نموده اند .
سألت أبا عبد الله عن قول الله عز و جل: وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً. قال: «هي طاعة الله، و معرفة الإمام‏» البرهان فى تفسير القرآن ، ج‏1، 548   
کسی به خیر کثیر نزدیک تر است که به مصادیق کوثر نزدیک تر باشد .کوثر به معنی رسالت است و منظور از مصادیق عینی کوثر کسانی هستند که این رسالت را ادامه می دهند که اهل البیت علیهم السلام بالاترین مصداق آن هستد تا برسد به دیگرانی که ارتباط خود را با این مصادیق حفظ کرده اند و نسبت به آنها تکبر ندارند .ولایت فقیه نیز ادامه ی همان کوثر است و نمونه ی غیر معصوم از مصادیق کوثر است و مقام ولایت فقیه نیز مصداق عینی کوثر و خیر کثیر است و کسی که در این جایگاه باشد (جایگاه حقیقی منظور است ) او نیز به مقام حکمت دست خواهد یافت .

4- حکمت را جز صاحبان خردهای ناب درک نخواهند کرد
مطلب دیگر این است که فهم حکمت و خیر کثیر به سادگی نیست و تنها کسانی به این فهم می رسند که اولو الالباب و صاحبان خرد باشد چه اینکه فرمود: وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ کسانی که صاحب خرد باشند آن را متذکر می شوند .لُب و خرد یعنی عقل خالص و بدون هیچ ناخالصی .در یک مثالی از حجت الاسلام دکتر نخاولی مفسر قرآن کریم آمده است که گردو را در هر شرایطی گردو می گویند .وقتی پوست سبز دارد گردو است وقتی می کنند باز گردو است و قتی پوست بعدی را می کنند باز گردو است حتی وقتی آن پوست نازک روی مغز گردو را می کنند باز گردو است اما لب هر چیز آن خالص ترین و پوست کنده ترین حالت است .گردوی حقیقی آن مغز گردوی بدون هیچ نوع پوستی است. خرمندان و اولوالالباب کسانی هستند که به این حد از خرد رسیده اند. حکمت را فقط آنها می توانند یاد آوری کنند .آقای دکتر نخاولی مثالی را در این زمینه دارند که می فرمایند گاهی دو نفر در یک امتحان بسیار سخت شرکت می کنند کسی که ماه ها مطالعه کرده است می گوید امتحان سخت بود و کسی که چند روزی مطالعه کرده هم می گوید امتحان سخت بود اما کسی که چند روز بیشتر مطالعه نکرده است سختی امتحان را به خوبی درک نمی کند .ظرافتها را درک نمی کند .کسی که درسی را مطالعه نکرده است اصلا نمی داند سخت است یا نه ؟فقط صاحبان خرد ها ی ناب هستند که عظمت حکمت را درک می کنند .حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند حکمت گمشده ی مومن است .کسی که چندین سکه ی طلا را گم کرده است اگر گوهر شناس باشد و ارزش آن را بداند دنبال گمشده می گردد اما کودکی که خبر از ارزش این سکه ها ندارد دنبال آن هم نمی گردد و گمشده ارزش چندانی برای او ندارد .فهم حکمت به این سادگی نیست و کسی که خودش اهل خیر کثیر باشد این ارزش را درک می کند و دائما به دنبال آن می دود .
رابطه حکمت و شکر
وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ ( لقمان12)
و ما به لقمان مقام (علم و) حكمت عطا كرديم (و فرموديم) كه (بر اين نعمت بزرگ) خدا را شكركن، وهركس شكر حق گويد به نفع خود اوست و هركه ناسپاسى وكفران كند خدا (از شكر و سپاس خلق) بى‏نياز و (به ذات خود) ستوده صفات است.
به حضرت لقمان حکمت داده می شود . این حکمت شکر را در پی دارد و به عبارت دیگر حکمتی که به لقمان داده می شود همان شکر است. علامه ی طباطبایی می فرماید :
« جمله مذكور تفسير حكمت دادن به لقمان است و مى‏خواهد بفرمايد حكمتى كه به لقمان داديم اين بود كه:" خدا را شكر بگزار" چون شكر عبارت است از به كار بردن هر نعمتى در جاى خودش، به طورى كه نعمت ولى نعمت را بهتر وانمود كند، و به كار بردن نعمت به اين نحو محتاج است به اينكه اول منعم، و سپس نعمتهايش، بدان جهت كه نعمت اوست شناخته شود، سپس كيفيت به كار بردن در محلش، آن طور كه لطف و انعام او را بهتر وانمود كند شناخته گردد، پس حكمت دادن به لقمان، لقمان را وادار كرد تا اين مراحل را در شكر طى كند، و در حقيقت حكمت دادن به او مستلزم امر به شكر نيز هست.» (ترجمه تفسير الميزان، ج‏16، 321) 
رابطه ی شکر و حکمت در واقع معنای اصلی حکمت است .حکمت یعنی هر چیزی را در سر جای خودش قرار دادن و سنجیده عمل کردن .همه ی جوانب کار را بررسی کردن و کار را بدون هیچ خللی انجام دادن .گاهی دعوت است که با حرف زدن انجام می شود می فرماید طوری حرف بزن که هیچ خللی به آن وارد نشود و سنجیده باشد .لازمه ی این کار این است که به تمام جوانب فعل آگاه باشیم به همین دلیل خداوند در اکثر موارد قبل از صفت حکیم ، صفت علیم را برای خودش اثبات می کند و می فرماید علیم حکیم .حکمت گاهی در مقام حرف است که به معنی سنجیده حرف زدن و متقن صحبت کردن است و گاهی در مقام عمل است یعنی سنجیده عمل کردن و گاهی در مقام فکر است یعنی سنجیده فکر کردن به نحو ی که هیچ خللی به آن فکر وارد نباشد و هیچ مغالطه و خیال و توهمی وارد این تفکر نشود .با توجه به این مراحل سه گانه دانسته می شود که حکمت بدون خرد ناب فهم نمی شود .خرد ناب و لب که در بالا مطرح شد به همین موضوع اشاره دارد که تنها خرد ناب است که این حکمت را می تواند درک کند .حکمت یعنی همه را خوب شناختن و جای هر کس را به خودش دادن و ارزش هرچیز را در همان سطح ملاحضه کردن .اینگونه نباشد که مال آنقدر ارزش بدهی که در آن سطح نباشد و به آخرت آنقدر کم ارزش بنهی که در آن سطح نباشد .حکیم کسی است که بعد از شناخت و کسب علم ، ارزش هر چیز را همان مقدار که هست ، محاسبه کند و بر مبنای همان نیز حرف بزند و بر مبنای همان نیز عمل کند .تفاوت عادل و حکیم این است عادل هر چیز را سر جایش قرار می دهد اما حکیم در یک نظام احسن این کار را انجام می دهد .اگر یک ماشینی داشته باشیم که دارای قظعات زیادی باشد عادل کسی است که هر قطعه را در سر جای خود قرار دهد.حکیم کسی نیست که صرفا این کار را انجام می دهد بلکه کسی است که عدل را در یک نظام احسن به غایت و کمال خود پیش می برد .حکیم مانند این است که به جای ماشینِ قدیمی ، ماشینی بسازد که در نهایت اتقان و پیشرفتگی است و بیشتر از آن امکان پذیر نباشد .اگر کسی قطعات یک ماشین را در سر جای خودش قرار دهد ماشین حرکت خواهد کرد و او عادل است اما اگر کسی این قطعات را در یک ماشین فوق پیشرفته در سر جای خودش قرار داد و آن ماشین را به مقصد رساند آنگاه او حکیم است .سوره مبارکه تین به خوبی این معنا را نشان می دهد .می فرماید خداوند احکم الحاکمین است .حکیم ترین حاکمان است. حکیم ترین حاکمان چه کسی است ؟ کسی است که انسان را در بهترین حالت ممکن که بهتر از آن فرض نشود خلق می کند ( احسن تقویم ) و سپس این خلق را به پست ترین مراتب و اسفل السافلین بر می گرداند مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام می دهند .این یعنی خلقت در نظام احسن و سپس هدایت به سمت جایگاه خود .و در آیه آخر می فرماید آیا خداوند احکم الحاکمین نیست ؟ کسی که نظام احسن خلق می کند و آنرا به سمت غایت خود پیش می برد و به هدف می رساند آیا احکم الحاکمین نیست؟
خداوند احسن الخالقین است مانند اینکه فرمود « تبارک الله احسن الخالقین » پس خلقتش احسن است از طرفی قول خداوند هم احسن است« وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللَّهِ» وقتی قول و فعل احسن باشد و از طرفی عادل هم باشد .عدالت را به نحو احسن اجرا می کند و این یعنی احسن الحاکمین و احسن بودن در حکومت یعنی احکم بودن ، بنابراین احکم الحاکمین است . در سوره مبارکه تین می فرماید :
لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَانَ فىِ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ(4) كه ما انسان را در نيكوترين صورت (در مراتب وجود) بيافريديم
ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ(5) سپس (به كيفر كفر و گناهش) به اسفل سافلين (جهنم و پست‏ترين رتبه امكان) برگردانيديم
إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيرُ ممنون. (6) مگر آنان كه ايمان آورده و نيكوكار شدند كه به آنها پاداش دائمى (بهشت ابد) عطا كنيم
فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ(7) پس (اى انسان مشرك ناسپاس) چه تو را بر آن داشت كه دين حق و روز جزا را تكذيب كنى؟
أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَم الحْاكِمِينَ(8) آيا خدا مقتدرترين و عادل‏ترين حكمفرمايان عالم نيست؟

حکمت را بگیر ولو اینکه در سینه ی منافق باشد
الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر18)
آن بندگانى كه سخن بشنوند و به نيكوتر آن عمل كنند، آنان هستند كه خدا آنها را (به لطف خاص خود) هدايت فرموده و هم آنان به حقيقت خردمندان عالمند.
بندگان خداوند کسانی هستند که قول ها را استماع می کنند (استماع شنیدن همراه با تدبراست ) و از میان حق و باطل حق و از میان دو حق زیباترینش را انتخاب می کنند .صاحبان خرد ناب نیز همین دسته هستند .اولوالالباب بندگانی هستند که اقوال را می شنوند و بهترین آن را انتخاب می کنند .البته این به معنای این نیست که پس هرکس برود همه ی اقوال را بشنود و بعد از بین آنها انتخاب کند چرا که ممکن است قدرت فکری لازم را نداشته باشد .همانطور که کتب ضاله حرام است .اگر شنیدن هر قول برای هرکس جایز است پس کتب ضاله چه معنا دارد؟اینکه کسی که تشویش اذهان عمومی می کند چه معنا دارد ؟این آیه در صدد بیان این است که اقوال را بشنوید و بهترین آن را انتخاب کنید اما نه هرکس بلکه ، بندگان خدا در آیه قبل می فرماید:
وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلىَ اللَّهِ لهُمُ الْبُشْرَى‏ فَبَشِّرْ عِبَادِ(17)
و آنان كه از پرستش طاغوت دورى جستند و به درگاه خدا با توبه و انابه باز گشتند آنها را بشارت و مژده رحمت است، (اى رسول) تو هم بندگان مرا (به لطف و رحمت من) بشارت آر .
کسانی که از طاغوت دوری می کنند و آنرا عبادت نمی کنند و به درگاه خداوند انابه می کنند پس آن بندگان مرا بشارت بده .عباد و بندگان خداوند کسانی هستند که از طاغوت دورند و به پروردگار نزدیک هستند.این افراد قول ها را می شنوند و احسن القول را انتخاب می کنند اما چه کسی قولش از خداوند احسن است ؟
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (زمر23)
خداوند احسن الحدیث را نازل کرده است و حدیث برتر از قول است .حدیث قولی است که دائما تازه و نو می باشد . خداوند احسن الحدیث را نازل کرده است .و به ما دستور داده است که از احسنِ آنچه که نازل فرموده است پیروی کنیم:
وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (زمر55)
در اینکه احسن ما انزل الله چه چیزی هست اختلاف زیاد هست اما آنچه که می شود برداشت کرد این است که همه ی آنچه خدا نازل کرده است احسن است اما کدام یک از آنها در موقعیت ها ی مختلف برای تبعیت کردن احسن است ؟این همان حکمت است .خداوند تورات را نازل کرده است و احسن است و نمی شود فعل خدا احسن نباشد .اما در یک زمان احسن است برای آن شرایط احسن است و در شرایط دیگر ممکن است احسن نباشد .تبعیت از احسن یعنی ببین در موقعیت های مختلف تبعیت از کدام دستور بهترین است همان را انتخاب کن .کجا صلح بهترین است آن را انتخاب کن ،کجا جنگ بهترین است آن را انتخاب کن .هم صلح که دستور خداوند است احسن است و هم جنگ احسن است .تشخیص مصداق همان حکمت است .حکمت قوه ی تشخیص است که کدام دستور در کجا باید پیاده شود .کی باید اخم کرد ؟ کی باید خود را به تغافل زد؟کی باید نهی از منکر کرد؟ کی باید قیام کرد ؟و کی باید قرارداد صلح امضا کرد ؟ و .... همه ی دستورات خداوند احسن است اما کدام دستور در کدام موقعیت تبعیت شود ؟این نیاز به حکمت دارد .
جالب توجه اینکه این دو آیه که در باره ی تبعیت از احسن است در سیاق انابه آمده است .یعنی آیه قبل از آن در مورد انابه و بازگشت به سمت خداوند است .خلاصه اینکه استماع قول برای هر کسی نیست بلکه برای کسی است که اولا حکمت دارد و قدرت تشخیص حق از باطل دارد و ثانیا اسلام و انابه و کفر به طاغوت به عنوان پایه های فکر ی اوست .کسی که بدون مبنا به سراغ اقوال برود گمراه خواهد شد .با این دید که سخن خداوند احسن الحدیث است باید به سراغ اقوال رفت .ممکن است سوال شود این که دیگر سراغ اقوال رفتن نیست بلکه یک قول است ؟ پاسخ این است که فیتبعون احسنه در مقام تبعیت و عمل است .یعنی قول احسن، قول خداوند است اما در مقام تبعیت کدام قول را باید در کدام شرایط انجام داد ؟این تبعیت از اقوال است .به عنوان مثال اجتناب از طاغوت اصل اولیه است و احسن القول است .در مرحله ی بعدی به این می رسیم که در چه شرایطی هستیم آیا زمان حضرت امام حسن علیه السلام است که باید صلح کرد یا زمان امام حسین علیه السلام است که باید قیام کرد .در اینجا باید دید احسن القول کدام است .اجتناب از طاغوت اصل و مبنا است اما چگونه و کی باید انتخاب کرد .و این مبنای عقلی دارد و کورکورانه نیست .اگر خداوند خالق است و خلقتش احسن است و اگر او علیم و حکیم است پس سخن او حکیمانه و عالمانه است و سخن او احسن است .اگر قرار باشد سخن احسن بپذیریم عقل می گوید سخن کسی بپذیر که به همه ی جوانب علم دارد و صادق است و حکیم است و ...و این همان تبعیت از احسن است .تا اینجا که کار سختی نیست .مشخص و مبرهن است که سخن خداوند احسن است و باید تبعیت شود اما کدام سخنش در کدام جایگاه استفاده شود این جای بحث و تبادل نظر است که این را کسی می فهمد که حکیم باشد .
با توجه به این معانی پس چرا حضرت امیر علیه السلام می فرماید حکمت را بگیر ولو اینکه بخواهی از اهل نفاق بگیری . حکمت به این معنا که فعل یا قولی که همه ی جوانب آن در نظر گرفته شده است و هیچ خللی در آن را ه ندارد در نزد منافق چه می کند ؟مگر نفرمود به هرکس حکمت بدهد خیر کثیر داده شده است .حکمت را مگر به منافق می دهند ؟حکمت به معنی در نظام احسن هر چیزی را در جای خود قرار دادن و به غایت رساندن می باشد هر امری را در جای خود تبعیت کردن و هر نهیی را در جای خود تبعیت کردن حکمت است .اما همانگونه که گفته شد حکمت دو مرتبه دارد مرتبه ی علمی و در مقام تعلیم و مرتبه ی دعوت . اول می فرماید حکمت را تعلیم بده وقتی حکمت را آموخت آنگاه به وسیله ی آن دعوت کن . قدرت تشخیص را آموزش بده نظام احسن را تبیین کن و سپس به وسیله ی آن به حق دعوت کن .مثل اینکه یک نظامی نقشه خوانی را تعلیم دهد و بعد به وسیله ی نقشه از افراد بخواهد که به سمت هدف حرکت کنند .اگر او نقشه را تعلیم ندهد چگونه از افرادش بخواهد که به وسیله ی نقشه به هدف نزدیک شوید .پس اول تعلیم می دهد و دوم دعوت و یا امر می کند که به طرف حق حرکت کنید .حکمت در مقام تعلیم هرچند یک پله از علم بالاتر است چون علم صرف دانایی است اما حکمت تشخیص مصداق است ،ولی باز علم است و به مقام عمل نرسیده است .ممکن است منافقی نیز در تعلیم حکمت موفق عمل کند و قوه ی تشخیص مصداق چیدا کند اما احسن را انتخاب نکند .می حضرت احتمالا می فرمایند چون قوه ی تشخیص دارد و احسن القول را می تواند تشخیص دهد و می داند در کدام موقعیت باید چه کرد ؛ این حکمتش را بگیر و تبعیت کن .او احسن القول را در مقام تعلیم دارد ولی در مقام دعوت از استفاده از آن لنگ می زند .مومن حکمت گمشده اش می باشد اگر آن را در سینه ی منافق ببیند می گیرد و از آن تبعیت می کند اما منافق از آن نظام احسن تبعیت نخواهد کرد . راز اینکه در اکثر احادیث از منافق نام می برد و فقط در موارد محدودی از مشرک نام می برد این است که منافق کسی است که آگاهی به تعالیم حق دارد و با اهل حق نشست و برخاست دارد و با همین نشست و برخاست ممکن است در مقام تعلیم به حکمت دست پیدا کند.
ارسال نظرات