۰۴ / تير / ۱۴۰۴ - 25 June 2025
19:00
کد خبر : 9246326
۱۱:۰۵

۱۳۹۹/۰۳/۱۴
یادداشت سردبیر

خورشیدی که هرگز غروب نکرد

راستی از لحظه آمدنت، تا لحظه رفتنت، چه زود گذشت... آن قدر زود که ندیدیمت... کاش بودی و می دیدی سربازان کوچکت را که آن روزها در گهواره بودند، امروز سراسر عالم را با موجی از انقلاب خمینی کبیر، هدایت می کنند.

خبرگزاری بسیج قزوین:

تاریخ، در زندگی فردی و اجتماعی انسان ها روزها و ساعت هایی را رقم زده که گاه هرگز فراموش نمی شود. تاریخ کشور ما، ایران نیز روزها و ساعت های پر فراز و نشیبی را به خود دیده آنچنان که خالق اشک ها و لبخندهای یک ملت بوده است.

 

یکی از روزهای شیرین و ماندگار ایران که تا جهان باقیست از هیچ دفتری پاک نخواهد شد، لحظه تاریخی ورود بزرگترین رهبر دینی جهان به خاک ایران است. لحظه ای پر تب و تاب و سراسر هیجان که میلیونها ایرانی را به کوچه و خیابان های شهرها و روستاها کشاند تا گلباران کنند قدوم رهبرشان را که پدر امت بود.

 

راس ساعت نه و سی و هفت دقیقه و سی ثانیه روز دوازدهم سال 1357، امام در میان حلقه گروه منتخب استقبال کنندگان، پس از سال ها دوری از وطن، از پله های هواپیما پا برخاک پاک ایران نهاد.

 

۴۱ سال گذشت از روزی كه پیر فرزانه، با آن آرامش آسمانی، از پله های پرواز عشق، پای بر خاكی گذاشت كه از آن پس، خاک عاشقان شد . . .

 

پس از پانزده سال دوری از وطن درمیان استقبال پرشور مردم ایران، قدم به خاک این سرزمین گذاشت. پانزده سالی كه به خاطر خروشیدن بر استبداد و طاغوت و به خاطر بر زبان جاری كردن حقیقت به عراق، تركیه و فرانسه تبعید شد.

 

پس از یکصد و هفده روز توقف امام خمینی(ره) در نوفل لوشاتو، امام خمینی (ره ) ساعت سه و سی دقیقه به وقت تهران به سوی تهران حرکت کرد.

 

و این لحظه تاریخی ورود، ثبت شد بر قاب دوربین ها، بر برگ دفتر مورخان، بر دفتر جریده عالم، ثبت شد با افتخار و آمدنش تیتر اول روزنامه های جهان شد...

امام آمد....

 

امام آمد و یار شد، دلدار شد، فرمانده شد و رهبر شد. گزافه نگویم. امام آمد و پدر شد بر مردمی که غبار درد بر چهره های مردانه و زنانه اشان نشسته بود. امام آمد و درمان شد.

 

امام وقتی آمد، سربازان کوچکش که در گهواره بودند، قد کشیده بودند و جان برکفانه گوش به فرمان پدر بودند. چه روزها گذشت پس از آن روز برملت. سخت و سخت تر اما شیرین. آن روزها همه یک خانه بودند. هم عهد و برادر‌. 

 

یک جماران بود و یک ایران. همه گوش به فرمان. یک جماران بود و یک پیر فرزانه جماران. اصلا عالم همه گوش و چشم بود وقتی امام بر آن صندلی کهنه که با یک ملحفه سفید پوشانده شده بود می نشست و با کلامی آهنگین از جنس آرامش الهی، از جنس خدا، برای فرزندانش سخن می گفت...

 

روزهای سخت و شیرین.. یازده سال گذشت و هنوز امام، همان امام روز دوازدهم بهمن ماه سال ۵۷ بود اصلا به عقب تر برگردیم. همان امام ۱۵ خردادماه سال ۱۳۴۲ بود. با همان نگاه، با همان آرامش...

 

اما تاریخ روزهای سخت تری را برای ما رقم زده بود که در خاطر هیچ کداممان نمی گنجید. چه کسی گمان می کرد روزی تلویزیون اعلام کند که امام بیمار است. روی تخت بیمارستان است. 

مردم دعا کنید برای شفای رهبرتان...

 

خیابان های منتهی به بیمارستان و جماران، مملو از فرزندانت بود آنجا که دست در دست هم از درگاه پروردگارشان عافیت تو را خواستند. ترسی عظیم دلهایشان را فراگرفته بود که اگر تو بروی... اگر تنها شوند....

 

اما کمی آنطرف تر، تو، خسته از دنیای ما آدمها، از شوق دیدار یار لبریز، با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران(همان ها که همه سربازان جان برکفت بودند) مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر کردی.

سفر کردی....

 

راستی از لحظه آمدنت، تا لحظه رفتنت، چه زود گذشت... آن قدر زود که ندیدیمت...

کاش بودی و می دیدی سربازان کوچکت را که آن روزها در گهواره بودند، امروز سراسر عالم را با موجی از انقلاب خمینی کبیر، هدایت می کنند.

 

 

نگارنده: سهیلا عظیمی


گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید