شهید بهشتی به روحانیت چه گفت؟!
در اسلام سمت خاصی به نام روحانیت، نظیر آنچه در میان پیروان بسیاری از ادیان دیگر هست و تقریباً شغل و حرفه خاص روحانیون شمرده می‌شود، سراغ نداریم. آنچه در اسلام هست، یک سلسله تکالیف واجب یا مستحب عمومی است که برخی عینی و اغلب کفایی است بی آنکه کمترین رنگ شغل و حرفه‌ای برای یک دسته داشته باشد.
کد خبر: ۹۲۵۲۶۸۳
|
۰۹ تير ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۶

به گزارش خبرگزاری بسیج زنجان؛ چند سالیست که صدا‌های تازه‌ای از انقلاب به گوش همگان می‌رسد! صدا‌هایی به رساییِ لحن بهشتی، به قوتِ تذکر طالقانی و به عمقِ بیان مطهری! صدا‌هایی که پیش از این روزها، کمتر برای‌مان آشنا بود. شهید بهشتی یکی از مهم‌ترین چهره‌های انقلاب اسلامی است که همواره رویکرد تجدیدنظر طلبانه و متفاوتی نسبت به روحانیت داشت. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران کوتاه حضورش در جمهوری اسلامی نیز همواره با صدایی بلند این مطالبات و بایسته‌ها را فریاد زد. هیچگاه از وجوهات شرعی و شهریه استفاده نکرد؛ به تحصیل علوم جدید و اخذ دکترا در کنار دروس حوزوی ادامه داد؛ در یادگیری زبان‌های خارجی جدیت ورزید؛ مراوده، تعامل و گفتگوی سازنده با اقشار دیگر و به خصوص روشنفکران و تحصیل کردگان را امری ضروری شمرد و نقد اجتماعی را بیش و پیش از همه از خود و قشر روحانی آغاز کرد تا هم به ارتقاء کیفیت آن و هم به گسترش فرهنگ نقادی کمک کند. رویکردی که نه تنها در رفتار سیاسی و اجتماعی او، که در میان همنسلان و همراهانش به همین کیفیت باقی بود. مرور تاریخچه بیانات امام خمینی (ره)، آیت الله طالقانی، شهید مطهری، شهید بهشتی و دیگران به روشنی نشان از استعلای این گفتمان در سال‌های ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی دارد. گفتمانی که در سالیان بعد تا حدودی به کنج عزلت رانده شده و در برخی برهه‌ها تبدیل به گفتمانی نه چندان مطلوب به مذاق مدیران و مسئولان شد!
در این نوشتار مرور کوتاهی بر جایگاه برخی مفاهیم اجتماعی، سیاسی و دینی در اندیشه شهید بهشتی خواهیم داشت.

روحانیت نه به مثابه یک حرفه!

شاید بتوان مهم‌ترین اصل هدایت انقلابی و سیاسی در اندیشه شهید بهشتی را اصلاح وضعیت روحانیت دانست. از دیدگاه شهید بهشتی نخستین مقدمه اصلاح این وضعیت، همان تبدیل این رابطه، از رابطه مرید و مرادی به رابطه معلم و متعلم است. پیش نیاز یک چنین تحولی، جایگزین کردن مفهوم روحانی به مثابه عضو یک صنف به عالم دینی به مثابه دارنده تخصص علمی در شناخت دین می‌باشد؛ نکته‌ای که به وفور در سخنرانی و نوشته‌های ایشان مورد تاکید قرار گرفته است. تا جایی که یکی از نخستین آثار مکتوب‌شان را به همین موضوع اختصاص داده و نخستین بار در سال ۱۳۴۱ در مجموعه‌ای با نام بحثی درباره مرجعیت و روحانیت منتشر و پس از آن با عنوان در مجموعه تک‌نوشتار‌های دیگر تجدید چاپ شده است.
شهید بهشتی در فرازی از این مجموعه و درباره مسئولیت مشترک اجتماعی می‌نویسد: «در اسلام سمت خاصی به نام روحانیت، نظیر آنچه در میان پیروان بسیاری از ادیان دیگر هست و تقریباً شغل و حرفه خاص روحانیون شمرده می‌شود، سراغ نداریم. آنچه در اسلام هست، یک سلسله تکالیف واجب یا مستحب عمومی است که برخی عینی و اغلب کفایی است بی آنکه کمترین رنگ شغل و حرفه‌ای برای یک دسته داشته باشد.
تأمین نیازمندی‌های مادی یا معنوی جامعه مسلمین، بر همه آن‌ها واجب است. به این صورت که باید با کوشش همه مسلمانان کلیه نیازمند‌های عمومی تأمین شود و هر یک از آن‌ها تأمین نشود و زمین بماند، کلیه کسانی که می‌توانسته اند به تأمین آن اقدام کنند مسئول و مورد مواخذه خواهند بود. این مسئولیت مشترک اجتماعی برای انجام امور ضروری جامعه از عالی‌ترین تعالیم اسلام است و علمای ما برای بیان آن اصلاح وجوب کفایی را که مختصر و در عین حال رسا است به کار برده اند.»

اگر برای مردم قیافه گرفتند، روحانی نیستند!

ولایت، رهبری و روحانیت؛ عنوان مکتوب دیگری از گفتار‌ها و نوشتار‌های شهید آیت الله دکتر بهشتی است. مکتوبی که پیرامون موضوع ولایت، مسئله رهبری و نهاد روحانیت گردآوری شده، غالب گفتار‌ها و نوشتار‌هایی که در این کتاب آمده، در فضای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و غالبا در جمع افرادی مطرح شده که دارای دانش دینی مناسبی بوده و به نسبت گفتار‌هایی که در سال‌های پس از پیروزی انقلاب برای عموم مردم ایراد شده، از بار نظری بیشتری برخوردار است.
شهید بهشتی در فرازی این این سخنرانی‌های مکتوب که با موضوع ولایت فقیه ایراد شده، ابعاد حضور سیاسی و مدیریتی فقیه و روحانی را در نظام سیاسی برشمرده و می‌گوید: «علماى اسلام اگر در مقام ولایت، دنیاطلبی کردند، اگر اخلاقشان اخلاق طاغوتی شد، اگر اینهایى که تا قبل از ولایت فقیه با مردم خاکی و متواضع بودند حالا براى مردم قیافه گرفتند و حرکت کردند و نشست و برخاست کردند، اگر در رفت و آمد هایشان بوق و کرنا و اسکورت و پس برو پیش بیا پیدا کردند، اگر به جای اینکه در خانه هایشان بنشینند کاخ نشین شدند، اگر گارد براى خود درست کردند، اگر از این کار‌ها کردند، من اصلاً می‌گویم این‌ها فقیه جامع الشرایط نیستند تا ولایت داشته باشند! [تکبیر حضار]، اما اگر این‌ها در دوره ولایت فقیه، رفتارشان با مردم همان بودند که قبلاً بود، اگر زندگی شان همان بود که قبلاً بود، اگر رفت و آمدهایشان همان بود که قبلاً بود، آن وقت آخوندیسم چه معنا دارد! معنایش این است که بگوییم این انقلاب در پى آن است که قوانین اسلام و مرّ اسلام را حاکم کند. مگر ما غیر از این می‌خواستیم؟!»

طاغوت، طاغوت است، چه تاج به‌سر، چه عمامه به سر!

سخنان شهید بهشتی تنها به عرصه سخنرانی و نوشتار محدود نماند و در سال‌های کوتاه حضورشان در جمهوری اسلامی، تجربیات گوناگونی از اهتمام و الزام به این انتقادات و بایسته‌ها روایت شده است. یکی از مهم‌ترین و البته معروف‌ترین این تجربیات، ماجرای سفر ایشان به یزد در زمستان سال ۱۳۵۹ است.
در جریان همین سفر و در ماجرای اسکورت و استقبال از ایشان بود که شهید بهشتی به جدا کردن مردم و مسئولین انتقادات تندی کردند و به همین بهانه تذکرات مهمی را نیز متوجه قشر روحانی کردند. ایشان در سخنرانی عمومی که برای مردم داشتند اینطور می‌گویند: «امروز که وارد شهر یزد شدم به رئیس شهربانی گفتم، اگر قرار است من به بخش‌های مختلف بروم و ماشین‌های شما هم می‌خواهند با ما باشند، بوق و آژیر نکشند، این اقدامات با خصلت ما سازگار نیست، ما هم مانند سایرین از هر چهارراه و خیابان گذار می‌کنیم. ظاهراً پیام من را به این برادران ابلاغ نکرده بودند و ما بین راه آن‌ها را متوقف کردیم و گفتیم که ما با شما چنین قراری گذاشتیم و خواهش می‌کنم که این مردمی زندگی کردن را به هیچ قیمتی از ما نگیرید و به هیچ قیمت هم از دست نمی‌دهیم، برای اینکه پیوند میان روحانیت و مردم باید همچنان پیوند ساده، سابق و برادرانه بماند و همیشه به آقایان فضلا، طلاب و روحانیون عرض کردم که رابطه ما طلبه‌ها با مردم در یک جمله کوتاه خلاصه می‌شود «خدمت بی منت به مردم براساس اسلام در راه رضای خدا» اگر ما توانستیم این رابطه را با همین کیفیت ادامه دهیم، می‌توانیم همواره در خدمت انقلاب بمانیم اگر جمهوری اسلامی باعث شده که عده‌ای از روحانیون که در ردیف مقامات مسئول بالا و پایین و متوسط کشور قرار دارند، خدای نکرده مناسبات آن‌ها با مردم مناسبات طاغوتی شود، طاغوت، طاغوت است، تاج به سر یا عمامه به سر؛ فطرت مردم و قلب مردم و روح مردم از طاغوت وطاغوتی بیزار است، من هم اگر رفتار طاغوتی داشته باشم، مردم از من هم بیزار می‌شوند.
ممکن است ۱۰ روز احترام لباس من در نظر و احساس آن‌ها اثری بگذارد، اما آنچه عامل اصلی است، رفتار ماست نه لباس ما، این است که به همین آقایان روحانیون خالصانه و متواضعانه عرض می‌کنم که در جمهوری اسلامی ما بیشتر از پیش باید متواضعانه، صادقانه، مخلصانه و بی توقع در خدمت این مردم باشیم و یادمان نرود که ما سال‌ها از شیوه مدیریت و زمامداری پیامبر، حضرت علی (ع)، ائمه اطهار و مردان خدا نشستیم و صحبت کردیم و اکنون زمان عمل است.»

فرهنگ سدید
نفیسه رحمانی

ارسال نظرات