برای مادران چشم براه، بازگشت پیکر‌های مطهر فرزندان آخرقصه نیست تازه شروع ماجراست؛ که فقط یک مادر شهید میتواند آن را روایت کند و  از  فرزندی بگوید که چگونه برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) از جان و جوانی اش گذشت تا زمینه ساز ظهور خورشید عظمای ولایت باشد.
کد خبر: ۹۲۵۲۹۱۱
|
۱۰ تير ۱۳۹۹ - ۰۱:۵۰

به گزارش خبرگزاری بسیج از مازندران، قصه مادران چشم براه، فقط غصه دلتنگی نیست. قصه یک عمر خاطرات مادرانی است که با یک قاب عکس زندگی می‌کنند! نه! انگار که  زنده اند! 

مادر شهید مدافع حرم سعید کمالی و مادر شهید مدافع حرم علی جمشیدی از آن دسته از مادران چشم براهی بودندکه با قاب عکس فرزند شهیدشان زندگی می کردند. وقتی هیچ نشانی از فرزندت نداشته باشی قاب عکس برای مادر می‌شود همه چیز. اگر هرجا قاب عکس پسر شهیدشان را می‌دیدند دست می‌کشیدند روی صورت خندان پسر و باآن نفس تازه می‌کردند.  

چهار سال چشم براهی برای مادران شهید انگار که چهل سال است آن هم برای مادر شهید سعید کمالی  که دلتنگی اش شده بود زبانزد اهالی شهر. تصاویر و فیلم دلتنگی مادر دست به دست در فضای مجازی میچرخید تا نمونه مجسمی از یک مادر چشم انتظار باشد. مادری که هر پنج شنبه می‌رفت و المان شهیدش که در  بلوار امام رضا (ع) ساری نصب شده بود، با عطر و گلاب غبارروبی می‌کرد.

وقتی پسرم شهید به او تبریک گفتم

حالا  همین چند روز پیش، خبر آوردند که شهید سعید کمالی و شهید علی جمشیدی ،دو رزمنده ای که باهم به سوریه اعزام شدند و در کنار هم در کربلای خان طومان به قافله سیدالشهدا (ع) پیوستند، دارند برمی گردند.

شهید

 مادر شهید سعید وقتی خبر را شنید که پسرش در حال برگشتن است،باورش نشد. آخر پسرش وقتی که میخواست به سوریه اعزام شود به مادر گفته بود از حضرت زهرا (س) خواستم که پیکرم گمنام بماند. مادر هم در این چهار سال از خدا نخواسته بود که پیکر پسرش برگردد، اما میگفت: «وقتی دلتنگ می‌شدم قاب عکس سعید را می‌گرفتم  و با او حرف می‌زدم، اما خیلی سریع به خودم می‌گفتم مگر ما از حضرت زینب (س) بالاتریم؟ و به خدایا می‌گفتم این قربانی را از من هم قبول کن. اما همیشه از فرزند شهیدم می‌خواستم بیاید و به من سری بزند. الان منتظر هستم تا پیکر شهید را ببینم و بوی پسرم را از پیکرش استشمام کنم.»

شهید مدافع حرم سعید کمالی کارگرزاده‌ای  بود که وقتی پای دفاع از حریم آل الله به میان آمد به گفته مادر حتی یک دست لباس هم همراه خود نبرد، آنقدر برای رفتن عجله داشت که همان یک دست لباسی که در کوله پشتی رفیق اش گذاشته بود را یادش رفت بردارد و با خود ببرد. وقتی که خبر شهادتش را به مادر دادند، چند ماه بعد یک دست لباس برای او آوردند. اورکت و لباس سبز پاسداری که هنوز  گرد خاک تدفین شهدای گمنام روی آن مانده بود.

پای حرف‌های ساره کمالی، مادر شهید سعید بنشینی دلت نمی خواهد حتی پلک بزنی، سرتاپا گوش می‌شنوی، بس که مادر از دوران کودکی پسر خاطره دارد: ««سعید از سه سالگی نماز خواندن یاد گرفت. به سن نوجوانی رسید شروع کرده قرآن خواندن. هروقت که نماز میخواندم می‌آمد و کنارم می‌نشست و میگفت، مادر یک دعا بیشتر برای من نکن. میگفتم چه دعایی؟ می‌گفت: دعا کن من شهید شوم و مثل حضرت زهرا (س) گمنام شوم.»

شهیدسعید نذر کرده بود پیکرش گمنام بماند، نذرش قبول شدو چهار سال در خاک‌های بلا دیده شام، پیکرش گمنام ماند تا اینکه خبر آوردند پرستوی مهاجر به دیار خود باز میگردد. مادر شهید سعید وقتی پیکر پسر را در آغوش می گیرد شروع می‌کند به روضه حضرت زینب (س) خواندن.  برای مادری که چهار سال از پسرش خبری نداشته تنها یک روضه است که دلش را آرام می‌کند و آن هم روضه کربلا است. مادر یادآور حضرت ام البین(س)  است . همچون ام البنین  از قتلگاه ، اسیری خاندان اهل آل الله  روضه میخواند و لابه بلای دل گویه اش می‌گوید: «من خاک پای زینب (س) هم نمی‌شوم.»

 
احترام کاویان پور  مادر شهید مدافع حرم علی جمشیدی هم  یکی دیگر از مادران چشم انتظار است که وقتی پای خاطرات شهیدش به میان می‌آید این جمله را می گوید: «علی آقا بچه خیلی فعالی بود آن قدر که ما کمتر در خانه او را می‌دیدم. نه دوست داشت کسی بداند او در بسیج چه کاری انجام میدهد و نه برای کار‌هایی که انجام میداد حقوق میگرفت، بدون مزد و منت کار می کرد. حتی پولی هم که داشت برای بچه‌های بسیج خرج میکرد.»

شهید علی جمشیدی بسیجی و خادم الشهدا بود. قبل از  سال تحویل به مناطق عملیاتی جنوب می‌رفت و مشغول  خدمت زائران شهدا می شد. تا اینکه وقتی دید مدافعان حرم برای دفاع از حریم آل الله به سوریه اعزام می‌شوند، دیگر از سراز پا نشناخت. از شهید اصرار و از فرماندهان انکار، به هر دری زد تا به سوریه اعزام شود. حتی برای اعزام، جذب تیپ فاطمیون شد. اما بالاخره  به آزویش رسید و در اردیبشهت ماه سال ۹۵ با تعدادی از رزمندگان مدافع حرم لشکر ۲۵ کربلا رهسپار دیار شام بلا شد.

دل مادر شهید آرام بود که میگفت در این چهارسال یک بار آرزو نکردم که پیکر علی آقا برگردد. اما دلتنگ که می‌شدم با قاب عکسش حرف میزدم.  حالا مادر با بوی پیراهن یوسفش نفس تازه می کند.

مادر شهید جمشیدی وقتی پیکر مطهر پسرش را که حالا مثل یک قنداقه شش ماهه شده، در آغوش میگیرد، اینگونه نجوا می‌کند: « سری که در راه حضرت زینب (س) دادم پس نمیگیرم.»
 

برای مادران چشم براه، بازگشت پیکر‌های مطهر فرزندان آخر قصه نیست ،تازه شروع ماجراست؛که فقط یک مادر شهید میتواند آن را روایت کند و  از  فرزند بگوید که چگونه برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) از جان و جوانی اش گذشت تا زمینه ساز ظهور خورشید عظمای ولایت باشد.

گزارش از علی ابراهیمی گتابی

انتهای پیام/

ارسال نظرات
پر بیننده ها