رهبر انقلاب اسلامی در سخنرانی تلویزیونی به مناسبت عید قربان (۹۹/۵/۱۰) فرمودند: «مشکلات بزرگی که امروز حول و حوش دشمن اصلی ما را گرفته که دشمن اصلی ما نظام آمریکا و رژیم آمریکا است، قابل مقایسه با مشکلات ما نیست، دهها برابر بزرگتر از مشکلات ما است؛ آمریکاییها محصور به مشکلات گوناگون هستند» و سپس مواردی از آنان را ذکر کردند.
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR برای بررسی بیشتر مشکلات جامعه آمریکا، گفتگویی با آقای دکتر فؤاد ایزدی، عضو هیأت علمی دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران انجام داده است.
این روزها در حال نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا هستیم که معمولاً نامزدهای این انتخابات برای ضربه زدن به رقیب، افشاگری های زیادی انجام میدهند که بسیاری از حقایق مکتوم مربوط به مشکلات آمریکا آشکار میشود. به نظر شما مهمترین مشکلات جامعه و نظام حاکم آمریکا چیست؟
در آمریکا موسم انتخابات که میشود خب مثل هر کشور دیگری درگیری و نزاع و شایعه و تهمت معمول است. متأسفانه همه جای دنیا از این نوع رقابتها وجود دارد و مشکلات است. منتها چیزی که انتخابات امسال در آمریکا را متفاوت میکند با انتخابات دیگر آمریکا و انتخاباتی که در کشورهای دیگر است، شدت این دعواها و درگیریها خیلی گستردهتر از معمول است.
بههرحال رقبا نسبت به سیاستهای هم یا به شخصیت هم نقد دارند. این حالت چند قدم فراتر الان در آمریکا وجود دارد. یعنی هر رقیب دارد ماهیت طرف مقابلش را زیر سؤال میبرد. مثلاً دموکراتها ترامپ را متهم میکنند که آدم روسیه است و با کمک روسیه سر کار آمده است و نژادپرست و دروغگو است. از آن طرف جمهوریخواهان طرف مقابل را متهم میکنند که به آمریکا و آرمانهایش اعتقاد ندارد و وطنپرست نیست. یعنی با استفاده از سنگینترین و رکیکترین الفاظ با هم صحبت میکنند. از این جهت انتخابات ۲۰۲۰ بدتر از انتخابات ۲۰۱۶ است، چون چهار سال ترامپ رئیسجمهور بوده و یک خوراکی در دست طرف مقابل است برای مقابلهی با فردی که معتقدند این فرد نباید در سطح ریاستجمهوری آمریکا باشد.
یک وقتی شما سیاستهای طرف مقابل را تأیید نمیکنید. حتی شخصیتش را شخصیت خیلی خوبی نمیدانید، ولی او را در سطح پست سیاسی میدانید. یعنی اگر نقصانی هم در او است مثل موارد قبلی است. یک وقتی هم اصالتاً آن فرد را در جایگاهی نمیدانید که باید رئیسجمهور کشور شود. این نگاه را دموکراتها به ترامپ دارند. یک درصد جمهوریخواهان هم که به ترامپ علاقهمندند، اصولاً طرف مقابل را در سطحی نمیدانند که در این حوزهها اظهارنظر کند. بهخاطر مشکلاتی که در نگاه آنها، طرف دموکرات دارد. به همین دلیل آمریکا دچار یک انسداد سیاسی شده است. دعواها در حد غیرطبیعی و غیرمعمولی بالا گرفته و هر چقدر به ۱۳ آبان که انتخابات آمریکا است، نزدیکتر میشویم این دعواها بیشتر خواهد شد.
علاوه بر انسداد سیاسی، آمریکا یکسری مشکلات دیگر هم مثل کرونا دارد که ضربهی خیلی جدی به اقتصاد آمریکا زدهاند. اقتصاد دولت آمریکا اقتصاد نفتی نیست. آنجور نیست که مثلاً نفت بفروشند و از پول نفت هزینههای خودشان را تأمین کنند. اقتصاد و درآمد دولتها چه در سطح فدرال، چه در سطح ایالتی و چه در سطح محلی بر اساس مالیات است. زمانی که صنایع بهخاطر کرونا تعطیل میشود و فروشگاهها بسته میشود، بیکاری افزایش پیدا میکند، در نتیجه منابع مالیاتی در عمل یا وجود ندارد، یا بسیار محدود میشود. الان بدهی دولت فدرال آمریکا حدود ۲۶.۸ تریلیون دلار است. این بدهی در سطح ایالتی و محلی هم بهصورت بسیار گستردهای وجود دارد، که نتیجهاش این میشود که آن خدمات متوسط به پایینی هم که بعضی جاها در آمریکا دولتهای ایالتی یا محلی میدادند، اینها هم دچار چالش خیلی جدی میشود. و یک شوک اقتصادی و فشار اقتصادی در کنار آن انسداد سیاسی قرار میگیرد.
آمریکا در کنار انسداد سیاسی و شوک اقتصادی، یک دعوای فرهنگی هم دارد. یعنی آن قشر مذهبی جامعهی آمریکا احساس میکند فرهنگ هالیوود، یک فرهنگ سکولار غالب در آمریکا دارد و بهشدت آمریکا را بهسمت سقوط اخلاقی میبرد. از طرف دیگر، جریان مقابل هیچ محدودیت اخلاقی برای خودش ندارد و هرچقدر هم میگذرد این اختلاف بیشتر میشود. در حوزهی همجنسگرایی و دیگر مشکلات اخلاقی که در آمریکا مثل تعرض به کودکان، تعرض به زنان و از بینرفتن بنیان خانواده وجود دارد، اینها بهصورت خیلی گستردهتری دارد اتفاق میافتد. آن مدیریتی هم که بهنوعی قابلیت جمعکردن این مشکلات را داشت دیگر وجود ندارد. یعنی مدیریت آقای ترامپ تقریباً صفر است. این نقد که ایشان در سطح ریاستجمهوری نیست به او میخورد و در سطح فدرال میآید که شما مدیریت ندارید و منابع مالی هم کم شده و آمریکا دچار یک از همگسیختگی شده است. یعنی یک روند افولی را آمریکا طی میکرد، حالا این روند افول در ماههای گذشته خیلی سرعت گرفته است. بر مسئله افول آمریکا که از قبل مطرح بود، اجماع است. یک بحث فروپاشی در آمریکا هم داشتیم که بر آن اجماع نبود.
در ماههای گذشته، حتی الان بحث فروپاشی در رسانههای اصلی آمریکا مطرح میشود. مثلاً روزنامهی واشنگتنپست چند وقت پیش با کارشناسان سابق سازمان CIA که کارشان درآوردن شاخصهای فروپاشی کشورهاست، مصاحبه کرده بود و این کارشناسان میگفتند این شاخصها الان در رابطه با آمریکا صادق است. یعنی شاخصهای فروپاشی را اینها در آمریکا دارند میبینند و این چیز کمی نیست. اینکه حالا در آمریکا فروپاشی اتفاق میافتد یا نه را نمیدانیم و اجماعی بر این هم نیست، ولی اینکه روزنامهی واشنگتنپست دربارهی فروپاشی در آمریکا صحبت کند، یک چیز جدیدی است. یا آقای جان الن، فرمانده سابق نیروهای آمریکایی در افغانستان گفته بود کارهایی که ترامپ میکند آغاز پایان آمریکاست.
از این جهت چالشهای موجود در آمریکا، چالشهای بسیار گستردهای است. چالش کرونا در جاهای دیگر هم هست. منتها سیستم موجود در آمریکا بهنوعی طراحی شده که فشارهای اینچنینی را نمیتواند تحمل کند. مثلاً این وضعیت را با جمهوری اسلامی مقایسه کنید که چهل سال تحریم است. مردم ما بهنوعی یاد گرفتند که چطور فشار اقتصادی از جانب تحریمها را مدیریت کنند. دولت هم بهنوعی سعی میکند مدیریت خودش را اعمال کند و کشور حتی در شرایط سخت، به راهش ادامه دهد. امّا آمریکاییها به این شرایط عادت ندارند. آن عقبهی اخلاقی که باید در جامعه وجود داشته باشد که مشکلات و فشار را کاهش دهد، این هم وجود ندارد. از این جهت آمریکا یک دوران بحرانی را سپری میکند.
در کنار این وضعیت، تظاهرات ضد بیعدالتی و ضد نژادپرستی هم اضافه شده است. این تظاهرات، هم در حوزهی سیاسی انسداد را بیشتر کرده، و هم در حوزهی اقتصادی، ساختار اقتصادی موجود را زیر سؤال میبرد. در حوزهی فرهنگی هم خیلی از مبانی اصلی آمریکا را زیر سؤال میبرد. اینکه میبینید پرچم آمریکا را خود آمریکاییها دارند آتش میزنند و شعار مرگ بر آمریکا میگویند، نشاندهندهی این است که وضعیت، وضعیت بسیار بحرانی است.
بعد از شروع شدن ویروس کرونا و گسترش آن در آمریکا، یکسری حوادث مثل تظاهرات ضد نژادپرستی و شکاف اجتماعی بروز و ظهور کرد. آیا وضعیت آشفته ارزشهای جامعهی آمریکایی، یعنی سلامت، امنیت، عدالت و... بهخاطر کرونا بوده یا پیشینهی بیشتری دارد و یک سلسله عواملی موجب شده که حالا بروز و ظهور داشته باشد؟
* زمانی که کرونا آمد، تقریباً همهی دنیا را در یک بازهی زمانی یکی دو ماهه در بر گرفت. ایران جزو کشورهایی بود که بعد از چین زودتر به این ویروس مبتلا شد، ولی خیلی طول نکشید که اوّل به اروپا و بعد هم به آمریکا رسید.
آمریکا کشوری است که سالانه یک تریلیون دلار هزینهی نظامیاش است. اگر مجموع هزینههای نظامی همهی کشورهای دنیا را جمع کنیم، یک تریلیون نمیشود. آمریکا کشور فقیری نیست. منتها چند مشکل است که این مشکلات اجازه نمیدهند ثروتی که در این کشور وجود دارد، تبدیل به شرایطی شود که اگر کرونا آمد، پرستار و پزشک مجبور نباشند کیسهی پلاستیکی بپوشند. یعنی این زیرساخت ایجاد نشده که با بحرانی مثل بحران کرونا آمریکا بتواند مقابله کند با اینکه کشور فقیری نیست. یک دلیلش تفکر داروینیزم اجتماعی است که درصد قابل توجهی از سیاستمداران آمریکایی به این معتقدند.
داروین یک جملهی مشهوری دارد و میگوید آن موجودی که توانمندتر است، میماند و آن موجودی که ضعیفتر است، از بین میرود. میگوید دنیا هم اینجوری است. عدهای این تفکر را ذیل مباحث اجتماعی آوردند که همان داروینیزم اجتماعی شد. یعنی یک بخشهایی از جامعه از بین خواهند رفت و جامعه و دولت در عمل وظیفهی خاصی نسبت به بخشهای ضعیفتر جامعه ندارند. در آمریکا پول هست، امّا قرار نیست در زیرساختها هزینه شود. اگر کرونا آمد، آن فردی که ثروتمند است به بیمارستان خصوصی میرود و بیمارستان خصوصی هم غالباً مشکل امکانات ندارد. این بیمارستانهای دولتی و معمولی هستند که مشکل پیدا میکنند. افرادی هم که به این بیمارستانها میروند، اگر از بین بروند هم اشکال ندارد، چون دولت وظیفهای برای این قشر برای خودش نمیداند. کار دولت چیست؟ مثلاً به سیاست خارجی توجه کند یا توانمندی نظامیاش را افزایش دهد.
البته همهی افرادی که در آمریکا در قدرت هستند به این تفکر معتقد نیستند. مثلاً یک جریان حزب دموکرات معتقد به داروینیزم اجتماعی نیست. منتها سیستم سیاسی آمریکا طوری طراحی شده که برای کارهای جدیتر دو سوم رأی نمایندگان نیاز دارد. ولی به اندازهی کافی هم معتقد به داروینیزم اجتماعی است که اجازه ندهند رأی به دو سوم برسد. و این نگاه داروینیزم اجتماعی قرار نیست حل شود.
مشکل دیگری که وجود دارد و خیلی قابل حل هم نیست، خشونت پلیس در آمریکا است. چرا پلیس خشن است؟ چون اگر خشونت نکند سیستم به هم میریزد و از هم میپاشد. آقای ویلیام بار، دادستان کل آمریکا بهصراحت در جلسهی استماع در کنگره گفت اگر ما با این تظاهرات برخورد نکنیم اینها گسترش پیدا میکند. راست هم میگوید. خشونت باید نسبت به تظاهرات و موارد دیگر وجود داشته باشد. چرا باید خشونت وجود داشته باشد؟ بهخاطر همان داروینیزم اجتماعی است. چون نابرابری و تبعیضنژادی است، یک بخش قابل توجهی از جامعهی آمریکا از وضعیت موجود ناراحت است. پس اینها باید سرکوب شوند. سخت هم باید سرکوب شوند. چه کسی باید سرکوب کند؟ پلیس. از این جهت در آمریکا قوانین مصونیت پلیس را قرار دادند. مصونیت پلیس هم به این معناست که اگر پلیس تعرضی کند، معمولاً ذیل آن قوانین مصونیت، اتفاق خاصی برایش نمیافتد. از این جهت شما دیدید آن فرد سیاهپوستی که زیر زانوی آن پلیس سفیدپوست خفه شد و پلیس متوجه بود دارند از او فیلم میگیرند و اطرافیانش هم داشتند سروصدا میکردند، امّا پلیس به دوربین نگاه میکند و به کارش ادامه میدهد. چرا؟ چون مصونیت دارد. در عمل هم معلوم نیست که با او برخورد خاصی بکنند. حالا بعد از این همه تظاهرات آمدند و یک اتهامی به او وارد کردند، ولی معلوم نیست که محکوم شود. پس از این جهت این مصونیت هم درست بشو نیست، چون اختلاف طبقاتی و تبعیض و نگاه داروینیزم اجتماعی درست بشو نیست.
نتیجهی این دو مورد، وضعیت فعلی در آمریکا میشود. وقتی هم که کرونا میآید، بخش قابل توجهی از افراد که بیشتر ضرر کردند، قشرهای ضعیفتر جامعه و رنگینپوستان هستند. اینها تلفات بیشتری میدهند و آمریکا رتبهی یک را در تعداد تلفات کسب میکند و اتفاق خاصی هم در عمل نمیافتد.
یکی از مشکلات اقتصادی در آمریکا بحث توزیع نامتوازن ثروت است که سالیان متمادی وجود داشته و همین طور عمیق تر می شود و نارضایتی زیادی هم ایجاد کرده. این مسئله را چگونه تحلیل میکنید؟
* سیستم اقتصادی در آمریکا سرمایهداری است. یک زمانی داخل ایران اگر به کسی میگفتند سرمایهدار یا میگفتند سیستم سرمایهداری است، این خوب نبود و بهنوعی حرف بدی بود. ولی در آمریکا این حرف بدی نیست. به کسی بگویند اسلامی، این حرف بد است. به کسی بگویند مثلاً متشرع در اسلام، حرف بدی است، ولی سیستم سرمایهداری حرف بدی در آمریکا نیست. سیستم موجود است. به آن هم علاقه دارند. توجیهاتی هم برای علاقهشان ارائه میدهند.
منتها نتیجهی این سیستم سرمایهداری این میشود که قشرهایی از جمعیت ذیل قوانین موجود ثروتهای خیلی کلانی پیدا میکنند. یعنی سیستم مالیاتی در آمریکا و سیستمهایی که باید اعتدال در پخش ثروت در جامعه ایجاد کند، یا قوانین وجود ندارد و یا وجود دارد، امّا به نفع سرمایهداران و یک درصدیها است. چرا این قوانین اینجوری نوشته شدهاند؟ چرا قوانین دیگری نمینویسند که مالیات بیشتری از قشرهای ثروتمندتر جامعه بگیرند تا هم کسری بودجه نداشته باشند و اختلاف طبقاتی هم کمتر شود و قشرهای ضعیفتر بتوانند از خدمات دولتی بیشتر استفاده کنند؟ چرا این کار را نمیکنند؟ بهخاطر اینکه سرمایهداران نمیخواهند. در آمریکا سیستم سرمایهداری حاکم است و سیستم سرمایهداری، یعنی نظر سرمایهدار اعمال میشود. مکانیزمش هم این هست که سرمایهدار افرادی که در سیاست هستند را کمک مالی میکند. یعنی سیستم بهنوعی طراحی شده که فرد نمیتواند وارد سیستم سیاسی آمریکا شود، مگر اینکه خودش سرمایهدار باشد یا از سرمایهدارها پول گرفته باشد.
این موضوع در آمریکا مورد پژوهش قرار گرفته است. ۹۴ درصد از افرادی که رأی آوردند، و یا پیروز انتخابات شدند، اینها نسبت به رقیبشان بیشتر هزینه کردند. این وابستگی به پول است. کاری هم ندارند که این نظرش چیست، چقدر برای مردم کار کرده و سابقهی کاریاش چیست. این پول است که تعیین میکند چه کسی وارد کنگره شود. بنابراین با این وضعیت، قوانین موجود توسط همین افراد تصویب میشود. قوهی مجریه هم همینطور است.
امّا در همین رابطه سیستم آمریکا را میتوانیم به یک مثلث تشبیه کنیم که یک ضلعش سیاستمداران، یک ضلعش اندیشکدهها و ضلع دیگرش رسانهها هستند. یک درصدیهای جامعه به ضلع سیاستمدار کمک میکند و سیاستمدار باید بانی مالی خودش را ترویج کند، منتها این بد است که سیاستمدار بگوید که من پول گرفتم و فلان قانون را تصویب کردم. از طرف دیگر، یک درصدی جامعه به اندیشکدهها هم کمک مالی میکند. اندیشکدهها محتوایی تولید میکنند که نظام موجود و سیاست حمایت از یک درصدیها را تأیید میکنند. این یک منبعی برای سیاستمدار میشود که میخواهد این کار را کند. مثلاً میگوید من بر اساس فلان پژوهش یا اندیشکده این کار را کردم. پول اندیشکده را چه کسی میدهد؟ همان یک درصدیها. رسانه چه کار میکند؟ رسانه هم باید وضعیت موجود را از نظر فکری برای مخاطب تثبیت کند. برای تثبیت از چه کسی استفاده میکند؟ کارشناس همان اندیشکده که این وضعیت را توضیح میدهد. رسانهها در آمریکا خصوصی و متعلق به یک درصدیها هستند. برای تأمین مخارجشان باید آگهی بگیرند. از چه کسانی باید آگهی بگیرند؟ از شرکتها. شرکتها مال چه کسانی هستند؟ مال یک درصدیها.
هم سیاستمداران، هم اندیشکدهها و هم رسانهها وابسته به پول یک درصدیها هستند. این سیستم با این سبک کار میکند و سیستم سرمایهداری ادامه پیدا میکند. مثلاً در آمریکا الان یک جنبشی برای حزب مردم درست شده است، این جنبش میگوید نه دموکراتها به درد ما خوردند و نه جمهوریخواهان. چون هم دموکراتها و هم جمهوریخواهان ذیل سیستم سرمایهداری کار میکنند. حزب مردم هم که میخواهد بیاید با مانع مواجه میشود، چون سیستم دو حزبی است.
منتها وجود وضعیت فعلی، به این معنی نیست که مردم ناراضی نیستند، مردم آمریکا از وضعیت فعلی ناراضی هستند و در نتیجه برای اعتراض میآیند در خیابان و در زمان انتخابات رأی هم نمیدهند. در انتخابات مجلس ما که رکورد کمترین شرکت در ۴۱ سال بعد از انقلاب بود، ۴۲.۶ درصد شرکت کردند. امّا در کنگرهی آمریکا معمولاً میانگین ۳۵ درصد است. از این جهت این نارضایتی را می توان فهمید. ساختار سیستم سرمایهداری این نارضایتی را به این سبک ایجاد کرده و درست کردنش هم خیلی راحت نیست. برای همین هم است که از مردم آمریکا زمانی که نظرسنجی میشود، شصت هفتاد درصدشان حزب سوم میخواهند.
الان محبوبیت و مشروعیت کنگره بر اساس نظرسنجیهای خودشان، شانزده هفده درصد است. به این جهت این ساختار بههمریختهای است. یکی از دلایلی که ترامپ هم رأی آورد همین بود. ترامپ یکی از شعارهای اصلیاش این بود که میگفت من این باتلاق را خشک میکنم. منظورش واشنگتن بود که بهخاطر فساد گستردهاش باتلاق شده است. خشک که نکرد هیچ، به فساد هم اضافه کرد. خودش هم که جرثومهی فساد است.
در آمریکا موسم انتخابات که میشود خب مثل هر کشور دیگری درگیری و نزاع و شایعه و تهمت معمول است. متأسفانه همه جای دنیا از این نوع رقابتها وجود دارد و مشکلات است. منتها چیزی که انتخابات امسال در آمریکا را متفاوت میکند با انتخابات دیگر آمریکا و انتخاباتی که در کشورهای دیگر است، شدت این دعواها و درگیریها خیلی گستردهتر از معمول است.
بههرحال رقبا نسبت به سیاستهای هم یا به شخصیت هم نقد دارند. این حالت چند قدم فراتر الان در آمریکا وجود دارد. یعنی هر رقیب دارد ماهیت طرف مقابلش را زیر سؤال میبرد. مثلاً دموکراتها ترامپ را متهم میکنند که آدم روسیه است و با کمک روسیه سر کار آمده است و نژادپرست و دروغگو است. از آن طرف جمهوریخواهان طرف مقابل را متهم میکنند که به آمریکا و آرمانهایش اعتقاد ندارد و وطنپرست نیست. یعنی با استفاده از سنگینترین و رکیکترین الفاظ با هم صحبت میکنند. از این جهت انتخابات ۲۰۲۰ بدتر از انتخابات ۲۰۱۶ است، چون چهار سال ترامپ رئیسجمهور بوده و یک خوراکی در دست طرف مقابل است برای مقابلهی با فردی که معتقدند این فرد نباید در سطح ریاستجمهوری آمریکا باشد.
یک وقتی شما سیاستهای طرف مقابل را تأیید نمیکنید. حتی شخصیتش را شخصیت خیلی خوبی نمیدانید، ولی او را در سطح پست سیاسی میدانید. یعنی اگر نقصانی هم در او است مثل موارد قبلی است. یک وقتی هم اصالتاً آن فرد را در جایگاهی نمیدانید که باید رئیسجمهور کشور شود. این نگاه را دموکراتها به ترامپ دارند. یک درصد جمهوریخواهان هم که به ترامپ علاقهمندند، اصولاً طرف مقابل را در سطحی نمیدانند که در این حوزهها اظهارنظر کند. بهخاطر مشکلاتی که در نگاه آنها، طرف دموکرات دارد. به همین دلیل آمریکا دچار یک انسداد سیاسی شده است. دعواها در حد غیرطبیعی و غیرمعمولی بالا گرفته و هر چقدر به ۱۳ آبان که انتخابات آمریکا است، نزدیکتر میشویم این دعواها بیشتر خواهد شد.
علاوه بر انسداد سیاسی، آمریکا یکسری مشکلات دیگر هم مثل کرونا دارد که ضربهی خیلی جدی به اقتصاد آمریکا زدهاند. اقتصاد دولت آمریکا اقتصاد نفتی نیست. آنجور نیست که مثلاً نفت بفروشند و از پول نفت هزینههای خودشان را تأمین کنند. اقتصاد و درآمد دولتها چه در سطح فدرال، چه در سطح ایالتی و چه در سطح محلی بر اساس مالیات است. زمانی که صنایع بهخاطر کرونا تعطیل میشود و فروشگاهها بسته میشود، بیکاری افزایش پیدا میکند، در نتیجه منابع مالیاتی در عمل یا وجود ندارد، یا بسیار محدود میشود. الان بدهی دولت فدرال آمریکا حدود ۲۶.۸ تریلیون دلار است. این بدهی در سطح ایالتی و محلی هم بهصورت بسیار گستردهای وجود دارد، که نتیجهاش این میشود که آن خدمات متوسط به پایینی هم که بعضی جاها در آمریکا دولتهای ایالتی یا محلی میدادند، اینها هم دچار چالش خیلی جدی میشود. و یک شوک اقتصادی و فشار اقتصادی در کنار آن انسداد سیاسی قرار میگیرد.
آمریکا در کنار انسداد سیاسی و شوک اقتصادی، یک دعوای فرهنگی هم دارد. یعنی آن قشر مذهبی جامعهی آمریکا احساس میکند فرهنگ هالیوود، یک فرهنگ سکولار غالب در آمریکا دارد و بهشدت آمریکا را بهسمت سقوط اخلاقی میبرد. از طرف دیگر، جریان مقابل هیچ محدودیت اخلاقی برای خودش ندارد و هرچقدر هم میگذرد این اختلاف بیشتر میشود. در حوزهی همجنسگرایی و دیگر مشکلات اخلاقی که در آمریکا مثل تعرض به کودکان، تعرض به زنان و از بینرفتن بنیان خانواده وجود دارد، اینها بهصورت خیلی گستردهتری دارد اتفاق میافتد. آن مدیریتی هم که بهنوعی قابلیت جمعکردن این مشکلات را داشت دیگر وجود ندارد. یعنی مدیریت آقای ترامپ تقریباً صفر است. این نقد که ایشان در سطح ریاستجمهوری نیست به او میخورد و در سطح فدرال میآید که شما مدیریت ندارید و منابع مالی هم کم شده و آمریکا دچار یک از همگسیختگی شده است. یعنی یک روند افولی را آمریکا طی میکرد، حالا این روند افول در ماههای گذشته خیلی سرعت گرفته است. بر مسئله افول آمریکا که از قبل مطرح بود، اجماع است. یک بحث فروپاشی در آمریکا هم داشتیم که بر آن اجماع نبود.
در ماههای گذشته، حتی الان بحث فروپاشی در رسانههای اصلی آمریکا مطرح میشود. مثلاً روزنامهی واشنگتنپست چند وقت پیش با کارشناسان سابق سازمان CIA که کارشان درآوردن شاخصهای فروپاشی کشورهاست، مصاحبه کرده بود و این کارشناسان میگفتند این شاخصها الان در رابطه با آمریکا صادق است. یعنی شاخصهای فروپاشی را اینها در آمریکا دارند میبینند و این چیز کمی نیست. اینکه حالا در آمریکا فروپاشی اتفاق میافتد یا نه را نمیدانیم و اجماعی بر این هم نیست، ولی اینکه روزنامهی واشنگتنپست دربارهی فروپاشی در آمریکا صحبت کند، یک چیز جدیدی است. یا آقای جان الن، فرمانده سابق نیروهای آمریکایی در افغانستان گفته بود کارهایی که ترامپ میکند آغاز پایان آمریکاست.
از این جهت چالشهای موجود در آمریکا، چالشهای بسیار گستردهای است. چالش کرونا در جاهای دیگر هم هست. منتها سیستم موجود در آمریکا بهنوعی طراحی شده که فشارهای اینچنینی را نمیتواند تحمل کند. مثلاً این وضعیت را با جمهوری اسلامی مقایسه کنید که چهل سال تحریم است. مردم ما بهنوعی یاد گرفتند که چطور فشار اقتصادی از جانب تحریمها را مدیریت کنند. دولت هم بهنوعی سعی میکند مدیریت خودش را اعمال کند و کشور حتی در شرایط سخت، به راهش ادامه دهد. امّا آمریکاییها به این شرایط عادت ندارند. آن عقبهی اخلاقی که باید در جامعه وجود داشته باشد که مشکلات و فشار را کاهش دهد، این هم وجود ندارد. از این جهت آمریکا یک دوران بحرانی را سپری میکند.
در کنار این وضعیت، تظاهرات ضد بیعدالتی و ضد نژادپرستی هم اضافه شده است. این تظاهرات، هم در حوزهی سیاسی انسداد را بیشتر کرده، و هم در حوزهی اقتصادی، ساختار اقتصادی موجود را زیر سؤال میبرد. در حوزهی فرهنگی هم خیلی از مبانی اصلی آمریکا را زیر سؤال میبرد. اینکه میبینید پرچم آمریکا را خود آمریکاییها دارند آتش میزنند و شعار مرگ بر آمریکا میگویند، نشاندهندهی این است که وضعیت، وضعیت بسیار بحرانی است.
بعد از شروع شدن ویروس کرونا و گسترش آن در آمریکا، یکسری حوادث مثل تظاهرات ضد نژادپرستی و شکاف اجتماعی بروز و ظهور کرد. آیا وضعیت آشفته ارزشهای جامعهی آمریکایی، یعنی سلامت، امنیت، عدالت و... بهخاطر کرونا بوده یا پیشینهی بیشتری دارد و یک سلسله عواملی موجب شده که حالا بروز و ظهور داشته باشد؟
* زمانی که کرونا آمد، تقریباً همهی دنیا را در یک بازهی زمانی یکی دو ماهه در بر گرفت. ایران جزو کشورهایی بود که بعد از چین زودتر به این ویروس مبتلا شد، ولی خیلی طول نکشید که اوّل به اروپا و بعد هم به آمریکا رسید.
آمریکا کشوری است که سالانه یک تریلیون دلار هزینهی نظامیاش است. اگر مجموع هزینههای نظامی همهی کشورهای دنیا را جمع کنیم، یک تریلیون نمیشود. آمریکا کشور فقیری نیست. منتها چند مشکل است که این مشکلات اجازه نمیدهند ثروتی که در این کشور وجود دارد، تبدیل به شرایطی شود که اگر کرونا آمد، پرستار و پزشک مجبور نباشند کیسهی پلاستیکی بپوشند. یعنی این زیرساخت ایجاد نشده که با بحرانی مثل بحران کرونا آمریکا بتواند مقابله کند با اینکه کشور فقیری نیست. یک دلیلش تفکر داروینیزم اجتماعی است که درصد قابل توجهی از سیاستمداران آمریکایی به این معتقدند.
داروین یک جملهی مشهوری دارد و میگوید آن موجودی که توانمندتر است، میماند و آن موجودی که ضعیفتر است، از بین میرود. میگوید دنیا هم اینجوری است. عدهای این تفکر را ذیل مباحث اجتماعی آوردند که همان داروینیزم اجتماعی شد. یعنی یک بخشهایی از جامعه از بین خواهند رفت و جامعه و دولت در عمل وظیفهی خاصی نسبت به بخشهای ضعیفتر جامعه ندارند. در آمریکا پول هست، امّا قرار نیست در زیرساختها هزینه شود. اگر کرونا آمد، آن فردی که ثروتمند است به بیمارستان خصوصی میرود و بیمارستان خصوصی هم غالباً مشکل امکانات ندارد. این بیمارستانهای دولتی و معمولی هستند که مشکل پیدا میکنند. افرادی هم که به این بیمارستانها میروند، اگر از بین بروند هم اشکال ندارد، چون دولت وظیفهای برای این قشر برای خودش نمیداند. کار دولت چیست؟ مثلاً به سیاست خارجی توجه کند یا توانمندی نظامیاش را افزایش دهد.
البته همهی افرادی که در آمریکا در قدرت هستند به این تفکر معتقد نیستند. مثلاً یک جریان حزب دموکرات معتقد به داروینیزم اجتماعی نیست. منتها سیستم سیاسی آمریکا طوری طراحی شده که برای کارهای جدیتر دو سوم رأی نمایندگان نیاز دارد. ولی به اندازهی کافی هم معتقد به داروینیزم اجتماعی است که اجازه ندهند رأی به دو سوم برسد. و این نگاه داروینیزم اجتماعی قرار نیست حل شود.
مشکل دیگری که وجود دارد و خیلی قابل حل هم نیست، خشونت پلیس در آمریکا است. چرا پلیس خشن است؟ چون اگر خشونت نکند سیستم به هم میریزد و از هم میپاشد. آقای ویلیام بار، دادستان کل آمریکا بهصراحت در جلسهی استماع در کنگره گفت اگر ما با این تظاهرات برخورد نکنیم اینها گسترش پیدا میکند. راست هم میگوید. خشونت باید نسبت به تظاهرات و موارد دیگر وجود داشته باشد. چرا باید خشونت وجود داشته باشد؟ بهخاطر همان داروینیزم اجتماعی است. چون نابرابری و تبعیضنژادی است، یک بخش قابل توجهی از جامعهی آمریکا از وضعیت موجود ناراحت است. پس اینها باید سرکوب شوند. سخت هم باید سرکوب شوند. چه کسی باید سرکوب کند؟ پلیس. از این جهت در آمریکا قوانین مصونیت پلیس را قرار دادند. مصونیت پلیس هم به این معناست که اگر پلیس تعرضی کند، معمولاً ذیل آن قوانین مصونیت، اتفاق خاصی برایش نمیافتد. از این جهت شما دیدید آن فرد سیاهپوستی که زیر زانوی آن پلیس سفیدپوست خفه شد و پلیس متوجه بود دارند از او فیلم میگیرند و اطرافیانش هم داشتند سروصدا میکردند، امّا پلیس به دوربین نگاه میکند و به کارش ادامه میدهد. چرا؟ چون مصونیت دارد. در عمل هم معلوم نیست که با او برخورد خاصی بکنند. حالا بعد از این همه تظاهرات آمدند و یک اتهامی به او وارد کردند، ولی معلوم نیست که محکوم شود. پس از این جهت این مصونیت هم درست بشو نیست، چون اختلاف طبقاتی و تبعیض و نگاه داروینیزم اجتماعی درست بشو نیست.
نتیجهی این دو مورد، وضعیت فعلی در آمریکا میشود. وقتی هم که کرونا میآید، بخش قابل توجهی از افراد که بیشتر ضرر کردند، قشرهای ضعیفتر جامعه و رنگینپوستان هستند. اینها تلفات بیشتری میدهند و آمریکا رتبهی یک را در تعداد تلفات کسب میکند و اتفاق خاصی هم در عمل نمیافتد.
یکی از مشکلات اقتصادی در آمریکا بحث توزیع نامتوازن ثروت است که سالیان متمادی وجود داشته و همین طور عمیق تر می شود و نارضایتی زیادی هم ایجاد کرده. این مسئله را چگونه تحلیل میکنید؟
* سیستم اقتصادی در آمریکا سرمایهداری است. یک زمانی داخل ایران اگر به کسی میگفتند سرمایهدار یا میگفتند سیستم سرمایهداری است، این خوب نبود و بهنوعی حرف بدی بود. ولی در آمریکا این حرف بدی نیست. به کسی بگویند اسلامی، این حرف بد است. به کسی بگویند مثلاً متشرع در اسلام، حرف بدی است، ولی سیستم سرمایهداری حرف بدی در آمریکا نیست. سیستم موجود است. به آن هم علاقه دارند. توجیهاتی هم برای علاقهشان ارائه میدهند.
منتها نتیجهی این سیستم سرمایهداری این میشود که قشرهایی از جمعیت ذیل قوانین موجود ثروتهای خیلی کلانی پیدا میکنند. یعنی سیستم مالیاتی در آمریکا و سیستمهایی که باید اعتدال در پخش ثروت در جامعه ایجاد کند، یا قوانین وجود ندارد و یا وجود دارد، امّا به نفع سرمایهداران و یک درصدیها است. چرا این قوانین اینجوری نوشته شدهاند؟ چرا قوانین دیگری نمینویسند که مالیات بیشتری از قشرهای ثروتمندتر جامعه بگیرند تا هم کسری بودجه نداشته باشند و اختلاف طبقاتی هم کمتر شود و قشرهای ضعیفتر بتوانند از خدمات دولتی بیشتر استفاده کنند؟ چرا این کار را نمیکنند؟ بهخاطر اینکه سرمایهداران نمیخواهند. در آمریکا سیستم سرمایهداری حاکم است و سیستم سرمایهداری، یعنی نظر سرمایهدار اعمال میشود. مکانیزمش هم این هست که سرمایهدار افرادی که در سیاست هستند را کمک مالی میکند. یعنی سیستم بهنوعی طراحی شده که فرد نمیتواند وارد سیستم سیاسی آمریکا شود، مگر اینکه خودش سرمایهدار باشد یا از سرمایهدارها پول گرفته باشد.
این موضوع در آمریکا مورد پژوهش قرار گرفته است. ۹۴ درصد از افرادی که رأی آوردند، و یا پیروز انتخابات شدند، اینها نسبت به رقیبشان بیشتر هزینه کردند. این وابستگی به پول است. کاری هم ندارند که این نظرش چیست، چقدر برای مردم کار کرده و سابقهی کاریاش چیست. این پول است که تعیین میکند چه کسی وارد کنگره شود. بنابراین با این وضعیت، قوانین موجود توسط همین افراد تصویب میشود. قوهی مجریه هم همینطور است.
امّا در همین رابطه سیستم آمریکا را میتوانیم به یک مثلث تشبیه کنیم که یک ضلعش سیاستمداران، یک ضلعش اندیشکدهها و ضلع دیگرش رسانهها هستند. یک درصدیهای جامعه به ضلع سیاستمدار کمک میکند و سیاستمدار باید بانی مالی خودش را ترویج کند، منتها این بد است که سیاستمدار بگوید که من پول گرفتم و فلان قانون را تصویب کردم. از طرف دیگر، یک درصدی جامعه به اندیشکدهها هم کمک مالی میکند. اندیشکدهها محتوایی تولید میکنند که نظام موجود و سیاست حمایت از یک درصدیها را تأیید میکنند. این یک منبعی برای سیاستمدار میشود که میخواهد این کار را کند. مثلاً میگوید من بر اساس فلان پژوهش یا اندیشکده این کار را کردم. پول اندیشکده را چه کسی میدهد؟ همان یک درصدیها. رسانه چه کار میکند؟ رسانه هم باید وضعیت موجود را از نظر فکری برای مخاطب تثبیت کند. برای تثبیت از چه کسی استفاده میکند؟ کارشناس همان اندیشکده که این وضعیت را توضیح میدهد. رسانهها در آمریکا خصوصی و متعلق به یک درصدیها هستند. برای تأمین مخارجشان باید آگهی بگیرند. از چه کسانی باید آگهی بگیرند؟ از شرکتها. شرکتها مال چه کسانی هستند؟ مال یک درصدیها.
هم سیاستمداران، هم اندیشکدهها و هم رسانهها وابسته به پول یک درصدیها هستند. این سیستم با این سبک کار میکند و سیستم سرمایهداری ادامه پیدا میکند. مثلاً در آمریکا الان یک جنبشی برای حزب مردم درست شده است، این جنبش میگوید نه دموکراتها به درد ما خوردند و نه جمهوریخواهان. چون هم دموکراتها و هم جمهوریخواهان ذیل سیستم سرمایهداری کار میکنند. حزب مردم هم که میخواهد بیاید با مانع مواجه میشود، چون سیستم دو حزبی است.
منتها وجود وضعیت فعلی، به این معنی نیست که مردم ناراضی نیستند، مردم آمریکا از وضعیت فعلی ناراضی هستند و در نتیجه برای اعتراض میآیند در خیابان و در زمان انتخابات رأی هم نمیدهند. در انتخابات مجلس ما که رکورد کمترین شرکت در ۴۱ سال بعد از انقلاب بود، ۴۲.۶ درصد شرکت کردند. امّا در کنگرهی آمریکا معمولاً میانگین ۳۵ درصد است. از این جهت این نارضایتی را می توان فهمید. ساختار سیستم سرمایهداری این نارضایتی را به این سبک ایجاد کرده و درست کردنش هم خیلی راحت نیست. برای همین هم است که از مردم آمریکا زمانی که نظرسنجی میشود، شصت هفتاد درصدشان حزب سوم میخواهند.
الان محبوبیت و مشروعیت کنگره بر اساس نظرسنجیهای خودشان، شانزده هفده درصد است. به این جهت این ساختار بههمریختهای است. یکی از دلایلی که ترامپ هم رأی آورد همین بود. ترامپ یکی از شعارهای اصلیاش این بود که میگفت من این باتلاق را خشک میکنم. منظورش واشنگتن بود که بهخاطر فساد گستردهاش باتلاق شده است. خشک که نکرد هیچ، به فساد هم اضافه کرد. خودش هم که جرثومهی فساد است.
بعضیها میگویند جرموجنایت در داخل آمریکا بالا رفته، ناامنیها گسترده شده و پیشبینی میشود که شاید جنگ شهری اتفاق بیفتد. شما چگونه فکر میکنید؟
در دست مردم آمریکا اسلحه زیاد است. یعنی بهصورت میانگین هر خانوادهی آمریکایی یک اسلحه دارد. ممکن است بعضیها نداشته باشند و بعضیها چندتا داشته باشند. اسلحه زیاد است. هم سفیدپوستان که عقبهی نژادپرستی دارند و هم رنگینپوستان سلاح دارند. امّا آیا ما شاهد جنگ داخلی در آمریکا خواهیم بود؟ یعنی این افراد دست به اسلحه خواهند برد؟ ممکن است در زمانی که فشار و درگیریها زیاد میشود، افرادی دست به اسلحه ببرند که الان هم بردند. منتها فعلاً افرادی که این تظاهرات را مدیریت میکنند وارد فاز مسلحانه نشدند. شاید به همان دلیلی که مثلاً در انقلاب اسلامی حضرت امام خیلی علاقهمند به درگیریهای نظامی نبودند تا آن یکی دو هفتهی آخر که نیاز بود کشور از نیروهای طرفدار شاه پاکسازی شود. ولی تظاهرات گستردهی مردمی روشی بود که انقلاب اسلامی را پیروز کرد.
افرادی که فعلاً بهنوعی دارند مدیریت میکنند، به این روش علاقهمند هستند. چون تجربیات کشورهای دیگر را دیدهاند، از جمله تجربهی انقلاب اسلامی که تظاهرات مردمی تأثیرگذار بود. ولی شما دست به اسلحه ببرید آن طرف هم بهانهای پیدا میکند که شما را هدف قرار دهد و ممکن است این حرکت اجتماعی قبل از اینکه به یک بلوغی برسد، سرکوب شود و مشکل پیدا کند.
امّا رهبری این حرکت اجتماعی خیلی ملموس نیست. یعنی در هر شهر و منطقهای قطعاً افرادی هستند که اینها جایگاه رهبری در عمل پیدا میکنند. منتها اینها یک رهبر مشهوری مثل حضرت امام ندارند که در شهرهای مختلف زبانزد باشد. دلیلش هم این است که دولت آمریکا اجازه نداده که رهبری در این سطح رشد کند. الان جمعیت سیاهپوستان آمریکا ۴۵ میلیون نفرند. این جمعیت ۴۵ میلیون نفری یک رهبر قدرتمندی از خودش باید بتواند تولید کند که این جمعیت را بهنوعی رهبری کند. این را شما نمیبینید. چرا؟ چون دولت آمریکا مانع میشود. الان تعداد کانالهای تلویزیونی در آمریکا هزار و خوردهای است. امّا از این تعداد فقط یک کانال وجود دارد که رقص نشان میدهد و کانال دیگری برای سیاهپوستان وجود ندارد که به دغدغهها و مشکلات آنها توجه و رسیدگی کند.
از این جهت دولت آمریکا اجازه نمیدهد. البته شاید این عدم اجازه بهنوعی به این حرکت کمک کرده باشد. چون اگر اینها به فرض یک رهبر مشهوری هم داشتند، این رهبر مشهور شناسایی و با او برخورد میشد و حرکت متوقف میشد. و چون رهبر ندارند، در عمل بهصورت جزئی دارد این حرکت رهبری میشود. آن نوع برخورد و سرکوب هم در عمل خیلی محقق نمیشود و بهتدریج گسترش پیدا میکند. موج اوّل که سه ماه پیش شروع شد، یک مقدار کاهش پیدا کرد. دوباره یک موج دومی شروع شد که حالت آتش زیر خاکستر است.
یک متغیر دیگری هم که هست و برای درک وضعیت فعلی آمریکا مهم است، تغییر دموگرافیک و تغییر جمعیتی در آمریکا است. آمریکا یک نهاد دولتی به اسم ادارهی آمار آمریکا دارد. این نهاد یک گزارشی منتشر کرده بود که تا ۲۵ سال دیگر اکثریت مردم آمریکا رنگینپوست میشوند. همین الان نوزادانی که در بیمارستانهای آمریکا متولد میشوند، اکثریتشان رنگینپوستاند. همین الان بیشتر جوانان زیر هجده سال در آمریکا رنگینپوستاند. پیشبینی میکنند که تا هشت نه سال دیگر اکثر جوانان زیر سی سال رنگینپوست میشوند. یعنی تا ۲۵ سال دیگر کل جمعیت آمریکا رنگینپوست میشود. من یک وبیناری با یکی از این اساتید دموگرافیک در آمریکا داشتم که ایشان میگفت من تا سال ۲۰۴۵ را قبول ندارم و علمی نیست، تا سال ۲۰۴۰ اکثریت رنگینپوست میشوند. یعنی پنج سال را هم کم کرد.
این تغییر روند جمعیت درست بشو نیست، چون تولیدمثل جمعیت سفیدپوست کم است. چرا؟ چون فساد در سفیدپوستان زیاد شده است. بنیاد خانواده ضعیف شده و همجنسگرایی در آنها زیاد شده است. جامعهای که در آن همجنسگرایی زیاد شود، تولیدمثلش کم میشود. و این روند ادامه پیدا میکند. یکی از دلایل این درگیریهای اجتماعی در آمریکا هم همین است. چون سفیدپوستان هنوز در اکثریت هستند، وقتی این روند را میبینند، میخواهند متوقفش کنند یا به تأخیرش بیندازند. یکی از دلایلی که ترامپ هم رأی آورد همین بود. سال ۲۰۱۶ ترامپ میگفت من دیوار میسازم. بهصورت تلویحی ضد مهاجر و ضد رنگینپوست صحبت میکرد. بعضی اوقات هم بدون تلویح صحبت میکرد.
امّا نتیجه چه شد؟ سفیدپوستانی که در اکثریتاند گفتند به ترامپ رأی میدهیم شاید این روند متوقف شود که البته نمیشود. این حرکتهای اجتماعی هم در آمریکا ادامه پیدا میکنند. مخصوصاً در سالیان آینده که یک اکثریتی دارد اقلیت میشود، و یک اقلیتی دارد اکثریت میشود. این تنشها ادامه پیدا میکند تا زمانی که آن اکثریت اقلیت شود. آمریکا دارد بهسمت مثبتشدن حرکت میکند. و این یعنی آمریکا دارد کشور معمولیتری میشود.
نژادپرستی و برتری سفیدپوستبودن در آمریکا دارد از بین میرود، چون آمریکا دارد عوض میشود. آمریکا در حال تبدیل شدن از یک کشور ابرقدرت به یک کشور معمولی است. لزوماً از بین نمیرود، ولی به یک کشور معمولی تبدیل میشود. کشور معمولیتر برای ما خوب است. اگر به تاریخ پانصد سال گذشته نگاه کنید، قرن شانزدهم پرتغالیها ابرقدرت بودند. قرن هفدهم اسپانیاییها ابرقدرت بودند. قرن هجدهم فرانسویها ابرقدرت بودند. قرن نوزدهم انگلیسیها ابرقدرت بودند. قرن بیستم هم آمریکاییها ابرقدرت بودند. هر صد سال یکبار، یکی از کشورهای اروپایی و آمریکا ابرقدرت بودهاند و بعد افول کردهاند. الان هم دورهی افول آمریکا است. افول که پیدا میکند، کشور معمولیتری میشود.
این روند معمولیتر شدن آمریکا خیلی هم طول نمیکشد. نشانههایش را شما دارید میبینید. یعنی اینها یک بازهی زمانی پرتنش و پردرگیری را طی میکنند و بعد آن اقلیت، اکثریت میشود. بعد آمریکا از نظر جمعیتی بهتدریج شبیه بقیهی قارهی آمریکا میشود. این برای ما خیلی مهم است که آمریکا تبدیل به یک کشور معمولی و آرامتری بشود. کشوری بشود که نژادپرستی و سفیدپوستی درش نباشد. این قطعاً به نفع ماست. نتیجهای که قاعدتاً میتوانیم بگیریم این است که مردم در جمهوری اسلامی ۴۱ سال مقاومت کردند و چند سال دیگر هم بگذرد مشکل آن طرف حل میشود. مشکل حل میشود، امّا این طرف هم یک مقدار نیاز به مقاومت دارد.
مهمترین اعتراض مردم آمریکا نسبت به نظام سیاسیشان چیست؟
اکثریت مردم آمریکا از نظام موجود ناراحتاند. این هم نیست که مثلاً الان آمریکا، جمهوری است و بگویند ما جمهوری نمیخواهیم و پادشاهی میخواهیم یا حکومت کمونیستی میخواهیم. این را هم نمیگویند. چه چیزی میخواهند تغییر کند؟ نفوذ پول در سیاست. درد بخش عمدهشان، نفوذ پول در سیاست است که بالاست. این شرکتهای لابی هستند که در نهایت سیاست و قوانین را در آمریکا کنترل میکنند. از این جهت نارضایتی و اختلاف طبقاتی و مشکلات ایجاد میشود. در کنار مشکلات اقتصادی، مشکلات فرهنگی هم وجود دارد که یک بخشی از مردم آمریکا را ناراحت میکند. ولی این بهتدریج دارد تغییر میکند. از نظر دموگرافیک هم دارد تغییر پیدا میکند.
چرا دموکراتها و جمهوریخواهان الان میگویند که ما خیلی خواهان جنگ نیستیم؟ چون شعار جذابی برای مردم است. کشوری که در سالیان گذشته جنگهای زیاد کرده، بهخاطر زیادهرویهای متعدد و مشکلات داخلی، الان اکثریت مردم آمریکا مخالف جنگ شدند. الان دو سه حزب دارند مخالفت با جنگ را بیان میکنند. از این جهت هم آمریکا دارد یک روندی را طی میکند که در انتها یک کشور معمولیتری میشود.
برخی در داخل معتقدند که شاید با رفتن ترامپ، تغییرات اساسی بین ایران و آمریکا بهوجود میآید. نتیجه انتخابات آمریکا و ارتباطش با وضعیت سیاسی ایران را چگونه تحلیل میکنید؟
تا زمانی که شما آن تغییر را در آمریکا نبینید، یعنی آمریکا تبدیل به یک کشور معمولیتری نشود، دعوای ایران و آمریکا ادامه پیدا میکند. چون یا آمریکا باید تغییر کند یا ما. ما که قرار نیست تغییر کنیم. آمریکا باید تغییر کند که آن هم چند سالی طول میکشد. از این جهت در دستور کار مقامات آمریکایی تعامل با ایران یا بهبود روابط با ایران نیست. مشکل هم فقط سیاست داخلی یا سیاست خارجی ایران نیست.
معمولاً ظرفیت کشورها را به دو بخش، یعنی ظرفیتهای اکتسابی و ظرفیتهای ذاتی تقسیم میکنند. ظرفیتهای اکتسابی مثل هستهای، توانمندی موشکی، نفوذ منطقهای است. ظرفیتهای ذاتی هم مثل نفت یا جمعیت است. بعضیها فکر میکنند اگر ما ظرفیتهای اکتسابی را به طرف مقابل بدهیم، مشکل ما با آمریکا حل میشود و اجازهی حکومتکردن به ما را میدهند. این فکر اشتباهی است. تجربیات ۴۱ ساله نشان داده میدهد که اشتباه است. در بهترین حالت مقامات آمریکایی ما را رقیب خودشان میدانند؛ نه فقط بهخاطر ظرفیتهای اکتسابی، بلکه برای ظرفیتهای ذاتی هم رقیب میدانند. یعنی میگویند یا ما باید در منطقهی غرب آسیا حرف اوّل را بزنیم یا ایران. ایران چه منابعی دارد؟ نفت دارد. پس ما باید جلوی فروش نفتش را بگیریم.
از این جهت دعوای ایران و آمریکا حلشدنی و درستشدنی نیست. خیلی هم بین ترامپ و بایدن فرقی نمیکند. این دعواها و درگیریها ادامه دارد، هر دو حزب در چهل سال گذشته، بهدنبال سرنگونی جمهوری اسلامی بودند. بعضی از آنها مثل بولتون بهصراحت میگوید که جمهوری اسلامی باید سرنگون شود، بعضی دیگر هم همین تفکر را دارند، امّا به زبان نمیآورند.
زمان اوباما یک اختلافی بین دموکراتها و جمهوریخواهان شد. اختلاف بر سر این شد که دموکراتهای طیف اوباما میگفتند سرنگونکردن ایران راحت نیست و اگر میشد ما ۳۵ سال پیش این کار را میکردیم. آقای کری و آقای اوباما بارها این حرف را میگفتند. میگفتند سرعت برنامهی هستهای ایران زیاد است و سرعت تأثیر تحریمها کند است. یعنی تحریمها باید روی مردم فشار بیاورد تا به خیابان بیایند و حکومت را عوض کنند. از این جهت میگفتند ما باید یک فکری برای برنامهی هستهای ایران بکنیم. فکرشان هم این بود که یک توافقی در حوزهی هستهای داشته باشند و بعد سر فرصت به سراغ منطقه، موشک و موارد دیگر بروند. این ذهنیت دموکراتها پنج سال پیش بود که برجام داشت مذاکره میشد.
امّا ذهنیت جمهوریخواهان و طیف تندروتر چه بود؟ اینها میگفتند جمهوری اسلامی را میشود سرنگون کرد و شکننده است. اینها برآورد دموکراتها برای سرنگونی ایران را قبول نداشتند. میگفتند ما باید فشار حداکثری بیاوریم. زمانی هم که به قدرت رسیدند، این کار را کردند. فشار حداکثری آوردند، منتها جواب نداد و معلوم شد همان دموکراتها و اروپاییها درست میگفتند. آن زمانی که آقای ترامپ میخواست از برجام خارج شود، اروپاییها به او گفتند الان که محدودیتهای برجامی برداشته نشده، شما بمانید هروقت خواست برداشته شود ما با هم خارج میشویم. ولی اطرافیان ترامپ که او را تشویق میکردند چه میگفتند؟ میگفتند ما نمیخواهیم مثلاً تا ۲۰۲۵ صبر کنیم و بعد خارج شویم. ما میخواهیم همین الان خارج شویم و جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم. این تفاوت دو طیف بود.
الان اگر آقای ترامپ برگردد، چون سیاست فشار حداکثری شکست خورده است، معلوم میشود حرفهایی که بولتون و پمپئو میزدند، شکست خورده است. اگر ترامپ برگردد یک انتخاب دارد، آن هم بهسمت جریان واقعگرا در حزب جمهوریخواه برود که مخالف خروج آمریکا از برجام بودند. این جریان همان تحلیل دموکراتها را داشتند و میگفتند اگر از برجام خارج شوید، معلوم نیست ایران توافق جدیدی انجام دهد و امتیازهای قبلی را هم از دست میدهید که همین اتفاق افتاد.
دموکراتها هم بیایند، لزوماً قرار نیست به برجام برگردند. در تاکتیکها نگاهشان نسبت به جمهوریخواهان فرق دارد، ولی دشمن جمهوری اسلامی هستند. از این جهت یا به برجام برنمیگردند یا اگر برگردند با شرط برمیگردند که شما بیایید مثلاً در حوزهی موشکی یا منطقه فلان کار را بکنید. کارهایی از ما میخواهند که در عمل نمیتوانیم انجام بدهیم و اشتباه آدمهایی مثل صدام و قذافی را هم انجام نمیدهیم. صدام و قذافی الگوی خوبی برای سیاست خارجی ایران نیستند.
بنابراین آقای بایدن بیاید یا آقای ترامپ، در عمل نتیجهاش این نخواهد بود که روابط ما با آمریکا بهتر خواهد شد. تاکتیکهای اینها مختلف است. مسئولین هم باید به همان جملهای که در فرمایش رهبر انقلاب است توجه کنند. یعنی نگاه به اینکه در انتخابات آمریکا چه کسی پیروز میشود، این نگاه صحیحی نیست. منتظربودن برای آقای بایدن کار خوبی نیست. انتخابات ۲۰۰۸، وقتی معلوم شد که آقای باراک اوباما میخواهد رئیسجمهور آمریکا شود عدهای خوشحال شدند. گفتند اسمش باراک حسین اوباما است و مشکلات را حل میکند. مشکلات نهتنها حل نشد، بلکه بدتر هم شد. دورهی اوّل اوباما بدترین تحریمها علیه ما وضع شد. قبل از او ریگان، کارتر، بوش پدر، بوش پسر، کلینتون و بقیه تحریمهایشان به اندازهی اوباما نبود.
بعد از اوباما عدهای منتظر برجام شدند. بعد از برجام عدهای منتظر برجام اروپایی شدند. الان هم عدهای منتظر بایدن هستند. این برای کشور خوب نیست. این سبک صحیح مدیریت سیاست خارجی نیست که شما مرتب منتظر طرف مقابل باشید و مردم هم شرطی بشوند که بایدن یا ترامپ میآید. آخر سر هم هرکدام که میآیند، سیاستهای ضد ایرانیشان را ادامه میدهند. از این جهت به فرمودهی رهبر انقلاب کشور باید از درون قوی شود. این همان روش صحیح است.
در دست مردم آمریکا اسلحه زیاد است. یعنی بهصورت میانگین هر خانوادهی آمریکایی یک اسلحه دارد. ممکن است بعضیها نداشته باشند و بعضیها چندتا داشته باشند. اسلحه زیاد است. هم سفیدپوستان که عقبهی نژادپرستی دارند و هم رنگینپوستان سلاح دارند. امّا آیا ما شاهد جنگ داخلی در آمریکا خواهیم بود؟ یعنی این افراد دست به اسلحه خواهند برد؟ ممکن است در زمانی که فشار و درگیریها زیاد میشود، افرادی دست به اسلحه ببرند که الان هم بردند. منتها فعلاً افرادی که این تظاهرات را مدیریت میکنند وارد فاز مسلحانه نشدند. شاید به همان دلیلی که مثلاً در انقلاب اسلامی حضرت امام خیلی علاقهمند به درگیریهای نظامی نبودند تا آن یکی دو هفتهی آخر که نیاز بود کشور از نیروهای طرفدار شاه پاکسازی شود. ولی تظاهرات گستردهی مردمی روشی بود که انقلاب اسلامی را پیروز کرد.
افرادی که فعلاً بهنوعی دارند مدیریت میکنند، به این روش علاقهمند هستند. چون تجربیات کشورهای دیگر را دیدهاند، از جمله تجربهی انقلاب اسلامی که تظاهرات مردمی تأثیرگذار بود. ولی شما دست به اسلحه ببرید آن طرف هم بهانهای پیدا میکند که شما را هدف قرار دهد و ممکن است این حرکت اجتماعی قبل از اینکه به یک بلوغی برسد، سرکوب شود و مشکل پیدا کند.
امّا رهبری این حرکت اجتماعی خیلی ملموس نیست. یعنی در هر شهر و منطقهای قطعاً افرادی هستند که اینها جایگاه رهبری در عمل پیدا میکنند. منتها اینها یک رهبر مشهوری مثل حضرت امام ندارند که در شهرهای مختلف زبانزد باشد. دلیلش هم این است که دولت آمریکا اجازه نداده که رهبری در این سطح رشد کند. الان جمعیت سیاهپوستان آمریکا ۴۵ میلیون نفرند. این جمعیت ۴۵ میلیون نفری یک رهبر قدرتمندی از خودش باید بتواند تولید کند که این جمعیت را بهنوعی رهبری کند. این را شما نمیبینید. چرا؟ چون دولت آمریکا مانع میشود. الان تعداد کانالهای تلویزیونی در آمریکا هزار و خوردهای است. امّا از این تعداد فقط یک کانال وجود دارد که رقص نشان میدهد و کانال دیگری برای سیاهپوستان وجود ندارد که به دغدغهها و مشکلات آنها توجه و رسیدگی کند.
از این جهت دولت آمریکا اجازه نمیدهد. البته شاید این عدم اجازه بهنوعی به این حرکت کمک کرده باشد. چون اگر اینها به فرض یک رهبر مشهوری هم داشتند، این رهبر مشهور شناسایی و با او برخورد میشد و حرکت متوقف میشد. و چون رهبر ندارند، در عمل بهصورت جزئی دارد این حرکت رهبری میشود. آن نوع برخورد و سرکوب هم در عمل خیلی محقق نمیشود و بهتدریج گسترش پیدا میکند. موج اوّل که سه ماه پیش شروع شد، یک مقدار کاهش پیدا کرد. دوباره یک موج دومی شروع شد که حالت آتش زیر خاکستر است.
یک متغیر دیگری هم که هست و برای درک وضعیت فعلی آمریکا مهم است، تغییر دموگرافیک و تغییر جمعیتی در آمریکا است. آمریکا یک نهاد دولتی به اسم ادارهی آمار آمریکا دارد. این نهاد یک گزارشی منتشر کرده بود که تا ۲۵ سال دیگر اکثریت مردم آمریکا رنگینپوست میشوند. همین الان نوزادانی که در بیمارستانهای آمریکا متولد میشوند، اکثریتشان رنگینپوستاند. همین الان بیشتر جوانان زیر هجده سال در آمریکا رنگینپوستاند. پیشبینی میکنند که تا هشت نه سال دیگر اکثر جوانان زیر سی سال رنگینپوست میشوند. یعنی تا ۲۵ سال دیگر کل جمعیت آمریکا رنگینپوست میشود. من یک وبیناری با یکی از این اساتید دموگرافیک در آمریکا داشتم که ایشان میگفت من تا سال ۲۰۴۵ را قبول ندارم و علمی نیست، تا سال ۲۰۴۰ اکثریت رنگینپوست میشوند. یعنی پنج سال را هم کم کرد.
این تغییر روند جمعیت درست بشو نیست، چون تولیدمثل جمعیت سفیدپوست کم است. چرا؟ چون فساد در سفیدپوستان زیاد شده است. بنیاد خانواده ضعیف شده و همجنسگرایی در آنها زیاد شده است. جامعهای که در آن همجنسگرایی زیاد شود، تولیدمثلش کم میشود. و این روند ادامه پیدا میکند. یکی از دلایل این درگیریهای اجتماعی در آمریکا هم همین است. چون سفیدپوستان هنوز در اکثریت هستند، وقتی این روند را میبینند، میخواهند متوقفش کنند یا به تأخیرش بیندازند. یکی از دلایلی که ترامپ هم رأی آورد همین بود. سال ۲۰۱۶ ترامپ میگفت من دیوار میسازم. بهصورت تلویحی ضد مهاجر و ضد رنگینپوست صحبت میکرد. بعضی اوقات هم بدون تلویح صحبت میکرد.
امّا نتیجه چه شد؟ سفیدپوستانی که در اکثریتاند گفتند به ترامپ رأی میدهیم شاید این روند متوقف شود که البته نمیشود. این حرکتهای اجتماعی هم در آمریکا ادامه پیدا میکنند. مخصوصاً در سالیان آینده که یک اکثریتی دارد اقلیت میشود، و یک اقلیتی دارد اکثریت میشود. این تنشها ادامه پیدا میکند تا زمانی که آن اکثریت اقلیت شود. آمریکا دارد بهسمت مثبتشدن حرکت میکند. و این یعنی آمریکا دارد کشور معمولیتری میشود.
نژادپرستی و برتری سفیدپوستبودن در آمریکا دارد از بین میرود، چون آمریکا دارد عوض میشود. آمریکا در حال تبدیل شدن از یک کشور ابرقدرت به یک کشور معمولی است. لزوماً از بین نمیرود، ولی به یک کشور معمولی تبدیل میشود. کشور معمولیتر برای ما خوب است. اگر به تاریخ پانصد سال گذشته نگاه کنید، قرن شانزدهم پرتغالیها ابرقدرت بودند. قرن هفدهم اسپانیاییها ابرقدرت بودند. قرن هجدهم فرانسویها ابرقدرت بودند. قرن نوزدهم انگلیسیها ابرقدرت بودند. قرن بیستم هم آمریکاییها ابرقدرت بودند. هر صد سال یکبار، یکی از کشورهای اروپایی و آمریکا ابرقدرت بودهاند و بعد افول کردهاند. الان هم دورهی افول آمریکا است. افول که پیدا میکند، کشور معمولیتری میشود.
این روند معمولیتر شدن آمریکا خیلی هم طول نمیکشد. نشانههایش را شما دارید میبینید. یعنی اینها یک بازهی زمانی پرتنش و پردرگیری را طی میکنند و بعد آن اقلیت، اکثریت میشود. بعد آمریکا از نظر جمعیتی بهتدریج شبیه بقیهی قارهی آمریکا میشود. این برای ما خیلی مهم است که آمریکا تبدیل به یک کشور معمولی و آرامتری بشود. کشوری بشود که نژادپرستی و سفیدپوستی درش نباشد. این قطعاً به نفع ماست. نتیجهای که قاعدتاً میتوانیم بگیریم این است که مردم در جمهوری اسلامی ۴۱ سال مقاومت کردند و چند سال دیگر هم بگذرد مشکل آن طرف حل میشود. مشکل حل میشود، امّا این طرف هم یک مقدار نیاز به مقاومت دارد.
مهمترین اعتراض مردم آمریکا نسبت به نظام سیاسیشان چیست؟
اکثریت مردم آمریکا از نظام موجود ناراحتاند. این هم نیست که مثلاً الان آمریکا، جمهوری است و بگویند ما جمهوری نمیخواهیم و پادشاهی میخواهیم یا حکومت کمونیستی میخواهیم. این را هم نمیگویند. چه چیزی میخواهند تغییر کند؟ نفوذ پول در سیاست. درد بخش عمدهشان، نفوذ پول در سیاست است که بالاست. این شرکتهای لابی هستند که در نهایت سیاست و قوانین را در آمریکا کنترل میکنند. از این جهت نارضایتی و اختلاف طبقاتی و مشکلات ایجاد میشود. در کنار مشکلات اقتصادی، مشکلات فرهنگی هم وجود دارد که یک بخشی از مردم آمریکا را ناراحت میکند. ولی این بهتدریج دارد تغییر میکند. از نظر دموگرافیک هم دارد تغییر پیدا میکند.
چرا دموکراتها و جمهوریخواهان الان میگویند که ما خیلی خواهان جنگ نیستیم؟ چون شعار جذابی برای مردم است. کشوری که در سالیان گذشته جنگهای زیاد کرده، بهخاطر زیادهرویهای متعدد و مشکلات داخلی، الان اکثریت مردم آمریکا مخالف جنگ شدند. الان دو سه حزب دارند مخالفت با جنگ را بیان میکنند. از این جهت هم آمریکا دارد یک روندی را طی میکند که در انتها یک کشور معمولیتری میشود.
برخی در داخل معتقدند که شاید با رفتن ترامپ، تغییرات اساسی بین ایران و آمریکا بهوجود میآید. نتیجه انتخابات آمریکا و ارتباطش با وضعیت سیاسی ایران را چگونه تحلیل میکنید؟
تا زمانی که شما آن تغییر را در آمریکا نبینید، یعنی آمریکا تبدیل به یک کشور معمولیتری نشود، دعوای ایران و آمریکا ادامه پیدا میکند. چون یا آمریکا باید تغییر کند یا ما. ما که قرار نیست تغییر کنیم. آمریکا باید تغییر کند که آن هم چند سالی طول میکشد. از این جهت در دستور کار مقامات آمریکایی تعامل با ایران یا بهبود روابط با ایران نیست. مشکل هم فقط سیاست داخلی یا سیاست خارجی ایران نیست.
معمولاً ظرفیت کشورها را به دو بخش، یعنی ظرفیتهای اکتسابی و ظرفیتهای ذاتی تقسیم میکنند. ظرفیتهای اکتسابی مثل هستهای، توانمندی موشکی، نفوذ منطقهای است. ظرفیتهای ذاتی هم مثل نفت یا جمعیت است. بعضیها فکر میکنند اگر ما ظرفیتهای اکتسابی را به طرف مقابل بدهیم، مشکل ما با آمریکا حل میشود و اجازهی حکومتکردن به ما را میدهند. این فکر اشتباهی است. تجربیات ۴۱ ساله نشان داده میدهد که اشتباه است. در بهترین حالت مقامات آمریکایی ما را رقیب خودشان میدانند؛ نه فقط بهخاطر ظرفیتهای اکتسابی، بلکه برای ظرفیتهای ذاتی هم رقیب میدانند. یعنی میگویند یا ما باید در منطقهی غرب آسیا حرف اوّل را بزنیم یا ایران. ایران چه منابعی دارد؟ نفت دارد. پس ما باید جلوی فروش نفتش را بگیریم.
از این جهت دعوای ایران و آمریکا حلشدنی و درستشدنی نیست. خیلی هم بین ترامپ و بایدن فرقی نمیکند. این دعواها و درگیریها ادامه دارد، هر دو حزب در چهل سال گذشته، بهدنبال سرنگونی جمهوری اسلامی بودند. بعضی از آنها مثل بولتون بهصراحت میگوید که جمهوری اسلامی باید سرنگون شود، بعضی دیگر هم همین تفکر را دارند، امّا به زبان نمیآورند.
زمان اوباما یک اختلافی بین دموکراتها و جمهوریخواهان شد. اختلاف بر سر این شد که دموکراتهای طیف اوباما میگفتند سرنگونکردن ایران راحت نیست و اگر میشد ما ۳۵ سال پیش این کار را میکردیم. آقای کری و آقای اوباما بارها این حرف را میگفتند. میگفتند سرعت برنامهی هستهای ایران زیاد است و سرعت تأثیر تحریمها کند است. یعنی تحریمها باید روی مردم فشار بیاورد تا به خیابان بیایند و حکومت را عوض کنند. از این جهت میگفتند ما باید یک فکری برای برنامهی هستهای ایران بکنیم. فکرشان هم این بود که یک توافقی در حوزهی هستهای داشته باشند و بعد سر فرصت به سراغ منطقه، موشک و موارد دیگر بروند. این ذهنیت دموکراتها پنج سال پیش بود که برجام داشت مذاکره میشد.
امّا ذهنیت جمهوریخواهان و طیف تندروتر چه بود؟ اینها میگفتند جمهوری اسلامی را میشود سرنگون کرد و شکننده است. اینها برآورد دموکراتها برای سرنگونی ایران را قبول نداشتند. میگفتند ما باید فشار حداکثری بیاوریم. زمانی هم که به قدرت رسیدند، این کار را کردند. فشار حداکثری آوردند، منتها جواب نداد و معلوم شد همان دموکراتها و اروپاییها درست میگفتند. آن زمانی که آقای ترامپ میخواست از برجام خارج شود، اروپاییها به او گفتند الان که محدودیتهای برجامی برداشته نشده، شما بمانید هروقت خواست برداشته شود ما با هم خارج میشویم. ولی اطرافیان ترامپ که او را تشویق میکردند چه میگفتند؟ میگفتند ما نمیخواهیم مثلاً تا ۲۰۲۵ صبر کنیم و بعد خارج شویم. ما میخواهیم همین الان خارج شویم و جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم. این تفاوت دو طیف بود.
الان اگر آقای ترامپ برگردد، چون سیاست فشار حداکثری شکست خورده است، معلوم میشود حرفهایی که بولتون و پمپئو میزدند، شکست خورده است. اگر ترامپ برگردد یک انتخاب دارد، آن هم بهسمت جریان واقعگرا در حزب جمهوریخواه برود که مخالف خروج آمریکا از برجام بودند. این جریان همان تحلیل دموکراتها را داشتند و میگفتند اگر از برجام خارج شوید، معلوم نیست ایران توافق جدیدی انجام دهد و امتیازهای قبلی را هم از دست میدهید که همین اتفاق افتاد.
دموکراتها هم بیایند، لزوماً قرار نیست به برجام برگردند. در تاکتیکها نگاهشان نسبت به جمهوریخواهان فرق دارد، ولی دشمن جمهوری اسلامی هستند. از این جهت یا به برجام برنمیگردند یا اگر برگردند با شرط برمیگردند که شما بیایید مثلاً در حوزهی موشکی یا منطقه فلان کار را بکنید. کارهایی از ما میخواهند که در عمل نمیتوانیم انجام بدهیم و اشتباه آدمهایی مثل صدام و قذافی را هم انجام نمیدهیم. صدام و قذافی الگوی خوبی برای سیاست خارجی ایران نیستند.
بنابراین آقای بایدن بیاید یا آقای ترامپ، در عمل نتیجهاش این نخواهد بود که روابط ما با آمریکا بهتر خواهد شد. تاکتیکهای اینها مختلف است. مسئولین هم باید به همان جملهای که در فرمایش رهبر انقلاب است توجه کنند. یعنی نگاه به اینکه در انتخابات آمریکا چه کسی پیروز میشود، این نگاه صحیحی نیست. منتظربودن برای آقای بایدن کار خوبی نیست. انتخابات ۲۰۰۸، وقتی معلوم شد که آقای باراک اوباما میخواهد رئیسجمهور آمریکا شود عدهای خوشحال شدند. گفتند اسمش باراک حسین اوباما است و مشکلات را حل میکند. مشکلات نهتنها حل نشد، بلکه بدتر هم شد. دورهی اوّل اوباما بدترین تحریمها علیه ما وضع شد. قبل از او ریگان، کارتر، بوش پدر، بوش پسر، کلینتون و بقیه تحریمهایشان به اندازهی اوباما نبود.
بعد از اوباما عدهای منتظر برجام شدند. بعد از برجام عدهای منتظر برجام اروپایی شدند. الان هم عدهای منتظر بایدن هستند. این برای کشور خوب نیست. این سبک صحیح مدیریت سیاست خارجی نیست که شما مرتب منتظر طرف مقابل باشید و مردم هم شرطی بشوند که بایدن یا ترامپ میآید. آخر سر هم هرکدام که میآیند، سیاستهای ضد ایرانیشان را ادامه میدهند. از این جهت به فرمودهی رهبر انقلاب کشور باید از درون قوی شود. این همان روش صحیح است.
انتهای پیام/
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار