ملت و جامعه اسلامی همواره در راه انقلاب اسلامی حضور دارند
مادر شهید نامدار هاشم پور در گفت و گو با خبرنگار بسیج ضمن گرامیداشت هفته دفاع مقدس با اشاره به نحوه اعزام این شهید بزرگوار، اظهار داشت: روزی که گفت می خوام برم؛ گفتم نرو، هر کاری که می خوای انجام بدی،همین جا انجام بده، من طاقت دوری تو را ندارم، اما هر کاری کردم حریفش نشدم گفت من فردا صبح می خوام برم.
وی با بیان اینکه قبل از رفتن به جبهه بهم گفت"ننه تو باید مثل حضرت زینب(س) باشی، راه بیبی را ادامه بدی و پشت امام خمینی (ره) تا آخرین نفس باشی"، افزود: خلاصه حریفش نشدم رفت دم در حیاط وایساد تا پدرش آمد با پدرش خداحافظی کرد، کلید را بهش دادم که اگر آمد و ما خونه نبودیم، باهاش باشد؛ گفت نه من کارم ۱۲ روز بیشتر طول نمیکشه، وقتی هم که بیام شما در خونه هستید.
وی با اشاره به نحوه شهادت شهید نامدار هاشم پور، بیان کرد: خلاصه ۱۲ روز گذشت منتظرش بودم که برگردد، یهو دیدم زنگ در به صدا در آمد با شور و شوق رفتم دم در رفتم، البته قبلش شنیدم دارن در بلندگو نامی را اعلام می کنند، انگار یک مراسم پرشکوه داشتن دیدم یکی از خانم های همسایه آمد دم در بهم گفت یک شهید آوردن در محله بیا بریم ببینیم منم پاشدم رفتم.
وی ادامه داد: گفتم بیچاره مادرش و خوش به حال خودش که این همه جمعیت براش آمده، خیلی به حال آن شهید گریه کردم، خانم همسایه به من گفت حالا تو بیا بریم تشییع جنازه این شهید، رفتیم سر خیابان من چادر رنگی داشتم یهو دیدم یه نفر برگشت از پشت به من گفت بمیرم برات نامدارت شهید شده است.
وی یادآور شد: پسرم شهید نامدار هاشم پور در 9 مهرماه 1361 در عملیات مسلم ابن عقیل منطقه سومار به فیض شهادت نایل شد.
وی با اشاره به خاطرات دوران کودکی و نوجوانی شهید، عنوان کرد: پسرم هیچ وقت نمی ذاشت من برم نون بگیرم، تا بود می گفت حق نداری بری نون بگیری، خودم میرم؛ اینم خاطره ای که پسر شهیدم برای من گذاشت و رفت.
مادر شهید نامدار هاشم پور در پایان با اشاره به اینکه همچین که گفت نامدار شهید شده است، دیگر جایی را ندیدم فقط دیدم یک ماشین داره میاد به خودم که آمدم، دیدم من را بردن در مسجد نذاشتن من ببینمش، خاطر نشان کرد: وقتی آوردنش خونه، و رویش را دیدم کلاً لباس هاش خونی بود، پیکرش پاره پاره شده بود، همیشه سفارش میکرد پشت امام خمینی (ره) تا آخرین نفس وایسیم.