مرحومه «حاجیه زهرا اسدی» یکی از شیرزنان استان کرمان و شهر خانوک زرند است که در طول جنگ تحمیلی در پشت جبههها کارهای بزرگی انجام داد و حاجقاسم به وی لقب «چریک پیر» را داد
مرحومه «حاجیه زهرا اسدی» یکی از شیرزنان استان کرمان و شهر خانوک زرند است که در طول جنگ تحمیلی در پشت جبههها کارهای بزرگی انجام داد و حاجقاسم به وی لقب «چریک پیر» را داد.
نقش زنان در تاریخ کشورمان و به ویژه در دوران دفاع مقدس نقش مهم و بیبدیلی بوده و همواره در همه کارها و فعالیتها دوشادوش همسران و برادران خود حضور داشتهاند.
استان کرمان در طول هشت سال دفاع مقدس، ۵۲ زن رزمنده و بیش از ۱۵۰ هزار مادر رزمنده داشت که بیشتر در پشت جبهه نقش خود را ایفا کردهاند.
مرحومه «حاجیه زهرا اسدی» معروف به «چریک پیر» یکی از شیرزنان استان کرمان و شهر خانوک زرند است که در طول جنگ تحمیلی در پشت جبههها کارهای بزرگی انجام داده است و در طول این سالها یار و یاور رزمندگان بوده است.
راهی که دختران این شیرزن و زنان ولایتمدار خانوکی ادامه دادند و طی سالهای گذشته، گردان زنان خانوک در ایام اربعین به کربلا اعزام شد و نان زائران امام حسین(ع) را تامین میکردند، همچنین این شیرزنان در سیل سال گذشته نیز با پخت نان به یاری سیل زدگان شتافتند.
حاجیه زهرا اسدی مادر «شهید محمدجواد»، «جانباز علی و آزاده سلمان زادخوش»، مادربزرگ «شهیدان جابر و مهدی مهدوی» و همچنین «مادرخانم شهید محمد اسدی» است.
به گزارش خبرگزاری بسیج از کرمان :فاطمه زادخوش فرزند مرحوم اسدی که خود مادر دو شهید «جابر و مهدی مهدوی» است اظهار داشت: جابر کلاس یازدهم بود که عضو سپاه شد و مهدی کلاس دهم در هنرستان اقبال کرمان ثبت نام و مشغول به تحصیل شد و به دلیل اینکه سنشان کم بود و نمیتوانستند در جبهه حضور بیابند، شناسنامههایشان را دستکاری و سنشان را افزایش دادند تا به جبهه بروند.
مادر شهیدان مهدوی عنوان کرد: هر دو پسرم در عملیات شلمچه و در کنار هم شهید شدند و در زمان شهادت جابر ۱۷ سال و مهدی ۱۶ سال سن داشتند و هفت سال مفقود بودند که بعد از هفت سال برایم یک مشت استخوان آوردند.
زادخوش تاکید کرد: من ناراحت نیستم که فرزندانم شهید شدهاند، کاش ۱۰ پسر دیگر داشتم که همگی را تقدیم انقلاب و اسلام میکردم.
زادخوش گفت: در زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد مادرم بیش از ۵۰ سال سن داشت، شش ماه بعد از شروع جنگ تحمیلی، برادرم حاج علی به همراه تیپ ثارالله در جبهههای جنگ حضور داشتند و مادرم نان بربری برای برادرم به جبهه فرستاد.
درخواست حاج قاسم برای پخت نان بربری برای جبهه
این مادر شهید عنوان کرد: سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی پیش برادرم میرود و او داخل یک نایلون نان بربری میریزد و به حاج قاسم میدهد و میگوید «نان خانوکی بخورید از آب گذشته است».
وی بیان داشت: زمانی که حاج قاسم نانها را میبیند میگوید:«حاج علی این نانها را از کجا آوردی، جواب میدهد مادرم این نانها را پخته و برایم فرستاده است»، حاج قاسم میگوید «میتواند نان برای جبهه بپزد؟»، حاج علی میگوید «شما فرمان بدهید آنها اطاعت میکنند».
برادرم به مادرم میگوید: حاج قاسم گفته شما میتوانید نان برای جبهه بپزید؟ مادرم در جواب میگوید هر کاری که شما به من بگویید انجام میدهم و در این زمینه کوتاهی نمیکنیم و از حالا من فرمانده خانوک هستم.
وی با اشاره به اینکه بعد از صحبتهای مادر با برادرم، مادر کار پخت نان را شروع کرد، عنوان کرد: آن زمان به دلیل اینکه آرد و چوب فراوانی در خانوک وجود نداشت، مادرم یک چفیه به گردن خود انداخت و شروع کرد به رفتن درب خانههای مردم خانوک و گفت هر کسی گندم، آرد و چوب دارد را به تکیه امام حسین(ع) بیاورد و مردم هم آرد و گندمی که موجود در خانههای خود داشتند را به تکیه آوردند.
زادخوش افزود: حدود ۸۰ تا ۹۰ نفر از اهالی خانوک اعم از زن و مر و بچه در تکیه امام حسین (ع) حضور پیدا کردند و خانمها شروع به پاک کردن گندمها و آقایان هم چوب مورد نیاز که از باغهای پسته خانوک جمعآوری شده بود را برای پخت نان بربری آماده میکردند.
بسیج کردن اعضای خانواده برای جمعآوری هیزم
فرزند ارشد چریک پیر گفت: مادرم همه فرزندان خود را در روزهای جمعه برای جمعآوری هیزم برای تنورها به باغهای پسته میبرد و چوبهایی که از قبل بریده شده بود را جمع میکردیم و با کامیون برادرم آنها را برای پخت نانبه خانوک میآوردیم و چوبها را درب خانههایی که تنور داشتند تقسیم میکردیم.
وی بیان کرد: مادرم زمانی که میخواست نان برای جبهه بپزد به خانمهای خانوک اعلام میکرد که صبح زود در یکی از خانه اهالی خانوک، جمع شوید تا آردها را خمیر کنیم و نان بپزیم.
فاطمه زادخوش ادامه داد: زمانی که خمیرها آماده میشدند به منازلی که تنور داشتند برده و در آنجا نانهای بربری پخته میشد.
وی افزود: معمولا چندهفته قبل از جبهه اعلام میکردند ما در فلان تاریخ نیاز به نان بربری داریم و هر بار چند تن نان پخته میشد. مردم خانوک تا شش ماه خودشان آرد نان بربریهای ارسالی به جبهه را تامین کردند و بعد از این مدت آردها و چوبهای پسته تمام شدند.
مادر شهیدان مهدوی ابراز داشت: بعد از این مدت مادرم به حاج قاسم گفتند« دیگر چوب و آرد نداریم زیرا تمام شده و دیگر نمیتوانیم خودمان آرد و چوب تهیه کنیم» و از آن زمان به بعد آرد و جعبههای چوبی برای آتش تنور از کرمان به خانوک آورده شد.
زادخوش تصریح کرد: آردهایی که از کرمان برای پخت نان به خانوک ارسال میشد درب خانههایی که تنور داشتند توزیع و بعد از پخت، نانها از منازل جمعآوری، بستهبندی و به جبههها ارسال میشدند.
وی گفت: علاوه بر پخت نان، نخودچی، کشمش و انواع مربا پخته و پستههایی که باغداران خانوک برای ارسال به جبههها هدیه میکردند برشته و بستهبندی میکردیم و همه این کارها با مدیریت مادرم انجام میشد.
حضور مادرم در جبهه برای تقسیم نان بین رزمندهها
این مادر دو شهید اظهار کرد: در کنار ارسال نانها به جبهه یک کامیون تنقلات آماده شده به جبهه فرستاده میشد، مادرم و سه بانوی دیگر خانوکی به همراه کامیون نانها و تنقلات به جبههها اعزام و آنها را تقسیم میکردند و به رزمندگان روحیه میدادند و میگفتند شما در جبهه و ما در پشت جبهه کار میکنیم.
ربابه زادخوش دیگر دختر چریک پیر در گفتوگو با خبرنگار فارس اظهار داشت: به خاطر دارم مادرم یک روز جمعه خیلی خمیر کرده بودند و تعدادی از خانمهای خانوکی گفته بودند کار دارند و امروز نمیتوانند در پخت نان کمک کنند.
همان روز در حین پخت نان خبر آوردند که برادرم محمدجواد به شهادت رسیده و به مادرم گفتند اکنون که خبر شهادت فرزندت را آوردهاند از کنار تنور بیا کنار و استراحت کن زیرا فردا مراسم تشییع فرزندت است.
وی افزود: مادرم در حین پخت نان دستش در تنور به شدت سوخت و همه افرادی که آنجا حضور داشتند، گفتند کربلایی زهرا برو برای تاول دستت مرحمی بگذار، اما مادرم قبول نکرد و گفت باید تمام این نانها پخته شوند الان نمی توانم بروم زیرا وظیفه دارم که پخت این نانها را به اتمام برسانم.
زادخوش گفت: همان روز در حین پخت نان خبر آوردند که برادرم محمدجواد به شهادت رسیده و به مادرم گفتند اکنون که خبر شهادت فرزندت را آوردهاند از کنار تنور بیا کنار و استراحت کن زیرا فردا مراسم تشییع فرزندت است.
دختر چریک پیر ادامه داد: مادرم در جواب گفت «پسر من وظیفهاش را انجام داده انشاءالله درب بهشت به رویش باز است و من هم باید وظیفه خود را انجام دهم و تا این نانها پخته نشود جایی نمیروم»، تا ساعت ۱۲ شب نانها را پخت و جایی نرفت.
زادخوش خاطرنشان کرد: مادرم ساعت ۱۲ شب که پخت نانهای بربری تمام میشود به خانه میرود و میبیند پدرم در حال دوخت لحاف است و به ایشان میگوید استراحت کنید، فردا تشییع جنازه پسرمان است، پدرم جواب میدهد« خوشحالم پسرم انتخاب درستی داشته و در راه اسلام به شهادت رسیده» و از خوشحالی خوابم نمیبرد باید امشب این لحاف را تمام کنم به صاحبش تحویل دهم تا بدقول نشوم.
هر شهیدی که به خانوک آورده میشد سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی در مراسمهای او حضور داشتند و سخنرانی میکردند، در یکی از این سخنرانیها گفتتد «هر کس که میخواهد وارد خانوک شود باید با وضو وارد شود».
وی گفت: هر شهیدی که به خانوک آورده میشد سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی در مراسمهای او حضور داشتند و سخنرانی میکردند، در یکی از این سخنرانیها گفتتد «هر کس که میخواهد وارد خانوک شود باید با وضو وارد شود».
زادخوش با اشاره به اینکه بعد از شهادت برادرم، مادرم باز هم کارهای سابق خود را بدون تعطیلی ادامه داد، ابراز داشت: یک رخشتشوی خانه کنار قنات خانوک بود پتوها و لباسهای رزمندگان را که از جبهه میآوردند در این محل مادرم با کمک خانمهای خانوکی میشستند.
از راهاندازی گردان نانوایی تا کارگاه خیاطی برای لباس رزمندگان
سلیمه زادخوش دیگر دختر چریک پیر هم با اشاره به اینکه بعد از گردان نانواها یک کارگاه خیاطی برای دوخت لباس رزمندگان توسط مادرم راهاندازی شد، گفت: مادرم از مردم خواست افرادی که چرخ خیاطی دارند و خیاطی بلد هستند برای دوختن لباس در تکیه حاضر شوند.
وی عنوان کرد: در همین راستا حدود 40 دستگاه چرخ خیاطی را اهالی در تکایا جمعآوری کرده بودند و آنهایی که دستی بر خیاطی داشتند به صورت سه شیفت مشعول دوخت لباس برای رزمندگان بودند.
مادرم در سال ۷۶ به رحمت خدا رفت و زمانی که حاج قاسم خبر فوت مادرم را شنید بلافاصله برای عرض تسلیت به منزل برادرم حاج علی آمد و برادرم که خیلی بیتاب مادرم بود را دلداری میداد.
دختر چریک پیر تصریح کرد: تا آخرین لحظهای که امام راحل قطعنامه را امضاء کردند، دست از کار و فعالیت برای کمک به رزمندگان بر نداشت، مادر خیلی دوست داشت گردان نانواها را به کربلا ببرد اما متاسفانه اجل مهلتش نداد و به رحمت خدا رفت.
زادخوش بیان کرد: مادرم در سال ۷۶ به رحمت خدا رفت و زمانی که حاج قاسم خبر فوت مادرم را شنید بلافاصله برای عرض تسلیت به منزل برادرم حاج علی آمد و برادرم که خیلی بیتاب مادرم بود را دلداری میداد.
همسر شهید اسدی ابراز داشت: حاج قاسم به حاج علی گفت من یک ماموریت دارم میروم انجام میدهم تا شما برسید خانوک من خودم را برای مراسم تشییع میرسانم و به اتفاق خانواده محترمشان در مراسم تشییع پیکر مادرم شرکت کردند.
حاج قاسم به حاج علی گفته بود زمانی که خواستی سنگ قبر را سفارش بدهی، بر روی سنگ قبر بنویسید «چریک پیر» و طبق گفته شهید حاج قاسم بر روی قبر مادرم «حاج زهرا چریک» حک شد.
وی متذکر شد: قرار است منزل مادریمان به ثبت ملی برسد و همچنین خانوک هم به عنوان پایلوت گردشگری انقلابی منطقه انتخاب شده است.
منبع : خبرگزاری فارس - کرمان؛ محبوبه سعیدی
نقش زنان در تاریخ کشورمان و به ویژه در دوران دفاع مقدس نقش مهم و بیبدیلی بوده و همواره در همه کارها و فعالیتها دوشادوش همسران و برادران خود حضور داشتهاند.
استان کرمان در طول هشت سال دفاع مقدس، ۵۲ زن رزمنده و بیش از ۱۵۰ هزار مادر رزمنده داشت که بیشتر در پشت جبهه نقش خود را ایفا کردهاند.
مرحومه «حاجیه زهرا اسدی» معروف به «چریک پیر» یکی از شیرزنان استان کرمان و شهر خانوک زرند است که در طول جنگ تحمیلی در پشت جبههها کارهای بزرگی انجام داده است و در طول این سالها یار و یاور رزمندگان بوده است.
راهی که دختران این شیرزن و زنان ولایتمدار خانوکی ادامه دادند و طی سالهای گذشته، گردان زنان خانوک در ایام اربعین به کربلا اعزام شد و نان زائران امام حسین(ع) را تامین میکردند، همچنین این شیرزنان در سیل سال گذشته نیز با پخت نان به یاری سیل زدگان شتافتند.
حاجیه زهرا اسدی مادر «شهید محمدجواد»، «جانباز علی و آزاده سلمان زادخوش»، مادربزرگ «شهیدان جابر و مهدی مهدوی» و همچنین «مادرخانم شهید محمد اسدی» است.
به گزارش خبرگزاری بسیج از کرمان :فاطمه زادخوش فرزند مرحوم اسدی که خود مادر دو شهید «جابر و مهدی مهدوی» است اظهار داشت: جابر کلاس یازدهم بود که عضو سپاه شد و مهدی کلاس دهم در هنرستان اقبال کرمان ثبت نام و مشغول به تحصیل شد و به دلیل اینکه سنشان کم بود و نمیتوانستند در جبهه حضور بیابند، شناسنامههایشان را دستکاری و سنشان را افزایش دادند تا به جبهه بروند.
مادر شهیدان مهدوی عنوان کرد: هر دو پسرم در عملیات شلمچه و در کنار هم شهید شدند و در زمان شهادت جابر ۱۷ سال و مهدی ۱۶ سال سن داشتند و هفت سال مفقود بودند که بعد از هفت سال برایم یک مشت استخوان آوردند.
زادخوش تاکید کرد: من ناراحت نیستم که فرزندانم شهید شدهاند، کاش ۱۰ پسر دیگر داشتم که همگی را تقدیم انقلاب و اسلام میکردم.
زادخوش گفت: در زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد مادرم بیش از ۵۰ سال سن داشت، شش ماه بعد از شروع جنگ تحمیلی، برادرم حاج علی به همراه تیپ ثارالله در جبهههای جنگ حضور داشتند و مادرم نان بربری برای برادرم به جبهه فرستاد.
درخواست حاج قاسم برای پخت نان بربری برای جبهه
این مادر شهید عنوان کرد: سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی پیش برادرم میرود و او داخل یک نایلون نان بربری میریزد و به حاج قاسم میدهد و میگوید «نان خانوکی بخورید از آب گذشته است».
وی بیان داشت: زمانی که حاج قاسم نانها را میبیند میگوید:«حاج علی این نانها را از کجا آوردی، جواب میدهد مادرم این نانها را پخته و برایم فرستاده است»، حاج قاسم میگوید «میتواند نان برای جبهه بپزد؟»، حاج علی میگوید «شما فرمان بدهید آنها اطاعت میکنند».
برادرم به مادرم میگوید: حاج قاسم گفته شما میتوانید نان برای جبهه بپزید؟ مادرم در جواب میگوید هر کاری که شما به من بگویید انجام میدهم و در این زمینه کوتاهی نمیکنیم و از حالا من فرمانده خانوک هستم.
وی با اشاره به اینکه بعد از صحبتهای مادر با برادرم، مادر کار پخت نان را شروع کرد، عنوان کرد: آن زمان به دلیل اینکه آرد و چوب فراوانی در خانوک وجود نداشت، مادرم یک چفیه به گردن خود انداخت و شروع کرد به رفتن درب خانههای مردم خانوک و گفت هر کسی گندم، آرد و چوب دارد را به تکیه امام حسین(ع) بیاورد و مردم هم آرد و گندمی که موجود در خانههای خود داشتند را به تکیه آوردند.
زادخوش افزود: حدود ۸۰ تا ۹۰ نفر از اهالی خانوک اعم از زن و مر و بچه در تکیه امام حسین (ع) حضور پیدا کردند و خانمها شروع به پاک کردن گندمها و آقایان هم چوب مورد نیاز که از باغهای پسته خانوک جمعآوری شده بود را برای پخت نان بربری آماده میکردند.
بسیج کردن اعضای خانواده برای جمعآوری هیزم
فرزند ارشد چریک پیر گفت: مادرم همه فرزندان خود را در روزهای جمعه برای جمعآوری هیزم برای تنورها به باغهای پسته میبرد و چوبهایی که از قبل بریده شده بود را جمع میکردیم و با کامیون برادرم آنها را برای پخت نانبه خانوک میآوردیم و چوبها را درب خانههایی که تنور داشتند تقسیم میکردیم.
وی بیان کرد: مادرم زمانی که میخواست نان برای جبهه بپزد به خانمهای خانوک اعلام میکرد که صبح زود در یکی از خانه اهالی خانوک، جمع شوید تا آردها را خمیر کنیم و نان بپزیم.
فاطمه زادخوش ادامه داد: زمانی که خمیرها آماده میشدند به منازلی که تنور داشتند برده و در آنجا نانهای بربری پخته میشد.
وی افزود: معمولا چندهفته قبل از جبهه اعلام میکردند ما در فلان تاریخ نیاز به نان بربری داریم و هر بار چند تن نان پخته میشد. مردم خانوک تا شش ماه خودشان آرد نان بربریهای ارسالی به جبهه را تامین کردند و بعد از این مدت آردها و چوبهای پسته تمام شدند.
مادر شهیدان مهدوی ابراز داشت: بعد از این مدت مادرم به حاج قاسم گفتند« دیگر چوب و آرد نداریم زیرا تمام شده و دیگر نمیتوانیم خودمان آرد و چوب تهیه کنیم» و از آن زمان به بعد آرد و جعبههای چوبی برای آتش تنور از کرمان به خانوک آورده شد.
زادخوش تصریح کرد: آردهایی که از کرمان برای پخت نان به خانوک ارسال میشد درب خانههایی که تنور داشتند توزیع و بعد از پخت، نانها از منازل جمعآوری، بستهبندی و به جبههها ارسال میشدند.
وی گفت: علاوه بر پخت نان، نخودچی، کشمش و انواع مربا پخته و پستههایی که باغداران خانوک برای ارسال به جبههها هدیه میکردند برشته و بستهبندی میکردیم و همه این کارها با مدیریت مادرم انجام میشد.
حضور مادرم در جبهه برای تقسیم نان بین رزمندهها
این مادر دو شهید اظهار کرد: در کنار ارسال نانها به جبهه یک کامیون تنقلات آماده شده به جبهه فرستاده میشد، مادرم و سه بانوی دیگر خانوکی به همراه کامیون نانها و تنقلات به جبههها اعزام و آنها را تقسیم میکردند و به رزمندگان روحیه میدادند و میگفتند شما در جبهه و ما در پشت جبهه کار میکنیم.
ربابه زادخوش دیگر دختر چریک پیر در گفتوگو با خبرنگار فارس اظهار داشت: به خاطر دارم مادرم یک روز جمعه خیلی خمیر کرده بودند و تعدادی از خانمهای خانوکی گفته بودند کار دارند و امروز نمیتوانند در پخت نان کمک کنند.
همان روز در حین پخت نان خبر آوردند که برادرم محمدجواد به شهادت رسیده و به مادرم گفتند اکنون که خبر شهادت فرزندت را آوردهاند از کنار تنور بیا کنار و استراحت کن زیرا فردا مراسم تشییع فرزندت است.
وی افزود: مادرم در حین پخت نان دستش در تنور به شدت سوخت و همه افرادی که آنجا حضور داشتند، گفتند کربلایی زهرا برو برای تاول دستت مرحمی بگذار، اما مادرم قبول نکرد و گفت باید تمام این نانها پخته شوند الان نمی توانم بروم زیرا وظیفه دارم که پخت این نانها را به اتمام برسانم.
زادخوش گفت: همان روز در حین پخت نان خبر آوردند که برادرم محمدجواد به شهادت رسیده و به مادرم گفتند اکنون که خبر شهادت فرزندت را آوردهاند از کنار تنور بیا کنار و استراحت کن زیرا فردا مراسم تشییع فرزندت است.
دختر چریک پیر ادامه داد: مادرم در جواب گفت «پسر من وظیفهاش را انجام داده انشاءالله درب بهشت به رویش باز است و من هم باید وظیفه خود را انجام دهم و تا این نانها پخته نشود جایی نمیروم»، تا ساعت ۱۲ شب نانها را پخت و جایی نرفت.
زادخوش خاطرنشان کرد: مادرم ساعت ۱۲ شب که پخت نانهای بربری تمام میشود به خانه میرود و میبیند پدرم در حال دوخت لحاف است و به ایشان میگوید استراحت کنید، فردا تشییع جنازه پسرمان است، پدرم جواب میدهد« خوشحالم پسرم انتخاب درستی داشته و در راه اسلام به شهادت رسیده» و از خوشحالی خوابم نمیبرد باید امشب این لحاف را تمام کنم به صاحبش تحویل دهم تا بدقول نشوم.
هر شهیدی که به خانوک آورده میشد سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی در مراسمهای او حضور داشتند و سخنرانی میکردند، در یکی از این سخنرانیها گفتتد «هر کس که میخواهد وارد خانوک شود باید با وضو وارد شود».
وی گفت: هر شهیدی که به خانوک آورده میشد سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی در مراسمهای او حضور داشتند و سخنرانی میکردند، در یکی از این سخنرانیها گفتتد «هر کس که میخواهد وارد خانوک شود باید با وضو وارد شود».
زادخوش با اشاره به اینکه بعد از شهادت برادرم، مادرم باز هم کارهای سابق خود را بدون تعطیلی ادامه داد، ابراز داشت: یک رخشتشوی خانه کنار قنات خانوک بود پتوها و لباسهای رزمندگان را که از جبهه میآوردند در این محل مادرم با کمک خانمهای خانوکی میشستند.
از راهاندازی گردان نانوایی تا کارگاه خیاطی برای لباس رزمندگان
سلیمه زادخوش دیگر دختر چریک پیر هم با اشاره به اینکه بعد از گردان نانواها یک کارگاه خیاطی برای دوخت لباس رزمندگان توسط مادرم راهاندازی شد، گفت: مادرم از مردم خواست افرادی که چرخ خیاطی دارند و خیاطی بلد هستند برای دوختن لباس در تکیه حاضر شوند.
وی عنوان کرد: در همین راستا حدود 40 دستگاه چرخ خیاطی را اهالی در تکایا جمعآوری کرده بودند و آنهایی که دستی بر خیاطی داشتند به صورت سه شیفت مشعول دوخت لباس برای رزمندگان بودند.
مادرم در سال ۷۶ به رحمت خدا رفت و زمانی که حاج قاسم خبر فوت مادرم را شنید بلافاصله برای عرض تسلیت به منزل برادرم حاج علی آمد و برادرم که خیلی بیتاب مادرم بود را دلداری میداد.
دختر چریک پیر تصریح کرد: تا آخرین لحظهای که امام راحل قطعنامه را امضاء کردند، دست از کار و فعالیت برای کمک به رزمندگان بر نداشت، مادر خیلی دوست داشت گردان نانواها را به کربلا ببرد اما متاسفانه اجل مهلتش نداد و به رحمت خدا رفت.
زادخوش بیان کرد: مادرم در سال ۷۶ به رحمت خدا رفت و زمانی که حاج قاسم خبر فوت مادرم را شنید بلافاصله برای عرض تسلیت به منزل برادرم حاج علی آمد و برادرم که خیلی بیتاب مادرم بود را دلداری میداد.
همسر شهید اسدی ابراز داشت: حاج قاسم به حاج علی گفت من یک ماموریت دارم میروم انجام میدهم تا شما برسید خانوک من خودم را برای مراسم تشییع میرسانم و به اتفاق خانواده محترمشان در مراسم تشییع پیکر مادرم شرکت کردند.
حاج قاسم به حاج علی گفته بود زمانی که خواستی سنگ قبر را سفارش بدهی، بر روی سنگ قبر بنویسید «چریک پیر» و طبق گفته شهید حاج قاسم بر روی قبر مادرم «حاج زهرا چریک» حک شد.
وی متذکر شد: قرار است منزل مادریمان به ثبت ملی برسد و همچنین خانوک هم به عنوان پایلوت گردشگری انقلابی منطقه انتخاب شده است.
منبع : خبرگزاری فارس - کرمان؛ محبوبه سعیدی
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار