به گزارش خبرگزاری بسیج از همدان، "جنگ که عید و شروع بهار و این چیزها حالیاش نبود. همان جور توی یکقدمی ما که اهواز بودیم میتاخت و میتاخت. جنگ رسیده بود به دروازه و یکقدمی اهواز. شایعهها دهن به دهن چرخ میخورد و با شنیدن اینکه اهواز هم میخواهد سقوط کند بند دلمان پاره میشد.
خبرهای خرمشهر همان روزهای اول هم ترس و وحشت را به دل مردم انداخته بود خبر غارت خانههای شهر، خبر بیعفت کردن مردم شهر و خیلی چیزهای دیگر، هر بار شایعه سقوط اهواز به گوش میرسید توی دل مردم خالی میشد و هرکس دختر جوانی داشت از شهر میبردش بیرون.
اوضاع روزهای آخر زمستان وخیمتر هم شد. نان به این راحتیها گیر نمیآمد اهواز شهری شده بود کاملاً جنگزده ........«بخشی از کتاب هما؛خاطرات هما شالباف زاده همسر سردار شهید محسن امیدی»".
"صدای گریهاش یکجوری بود انگار که خیلی ترسیده، جیغ میزد وسط جیغی که میزد مراهم صدا میکرد. هول برم داشت نکند بچهام ترکشخورده باشه؟ لبم را دندان گرفتم، گفتم: بگو زبونم لال و پاشدم کورمالکورمال پی صدای بچه رفتم. هر چه دود را با دست پس مزدم کنار نمیرفت و هر چه به بچه میگفتم آرام باشد قرار نمیگرفت و گریهاش را بیشتر جیغ میزد، دودهم لحظهبهلحظه بیشتر میشد.
دلهره افتاد به جانم نکنه این دود مال بمب شیمیایی باشه. از حرفهای سعید فهمید بودم بمب شیمیایی فقط دود سفید دارد و بوی سیر و شکلات و میوه گندیده و خردل و از این چیزها میدهد .نه. این بوها آنجا نمیآمد. با هدی حرف زدم تا نترسد و بداند من دارم میآیم پیشش و... ولی آخر کی آنجا بود کاری کند تا من نترسم؟....« بخشی از کتاب همسفر آتش و برف خاطرات فرحناز رسولی همسر سردار شهید سعید قهاری سعید»".
" شعر را با صدای بلند خواندم، خندیدم و به شوخی گفتم اومدی تهران تهرونی شدی، زده ی تو خط عشق و عاشقی.
خندهاش گرفت و باعجله کلمه عشق را خط زد و بهجای آن نوشت مرگ. از این کلمه مرگ ناراحت شدم. اخم کردم. تو بهجز ناراحت کردن من کار دیگهای هم بلدی؟
خواست از دلم دربیاورد. دفتر را به دستم داد. تقدیم به همسر عزیزم فرشته خانم، عشقم. اینرو یادگاری نگهدار، گُلم.
دفتر را گرفتم و گفتم علی چطوره بمونیم تهران، بهت میسازه مثل تهرونیا شدی، تقدیم به همسرم، عشقم این یادگاری روبگیر فرشته البته به جای گُلُم اگر بگی گُلَم بهتره....... اولین شبی که تهران بودم دلم خیلی شور علی آقا رو میزد. هرچند عملش موفقیتآمیز بود مجروحیتش حساس بود. دکترها گفته بودند به استراحت مطلق و ویژه نیاز دارد........« بخشی از کتاب گلستان یازدهم، خاطرات زهرا پناهی روا همسر سردار شهید علی چیتسازیان»".
جنگ چهره زنانه ندارد آنکه بیش از همه در طول جنگها آسیبدیده و بیش از هرکس دیگری رنجکشیده است، زنان هستند. آنها هستند که در زیر موشکباران دشمن، در برابر بمبارانها تلاش میکنند آرام بمانند و عزیزانشان را آرام کنند.
زنانی که بدون داشتن هیچگونه سلاح و لباس رزم به جنگ دشمن میروند. پسران، برادران و همسران خود را راهی جبهههای جنگ کرده و خودشان در پشت جبهه با یک دنیا چشمانتظاری و قلبی بیقرار به جنگ با تنهایی و مشکلات میروند.
در دوران دفاع مقدس اما زنان سرزمین من حماسهای دیگر خلق کردند و پا را از رفتارهای متداول زنهای جهان در هنگام بروز جنگ فراتر گذاشتند. حماسهای که درست در قلب جبههها رخ داد، در شهرهای جنگزده، زیر موشکباران مداوم دشمن، در خانهها، در کوچهها، در قلب بیمارستانها. حماسهای که باید بیش از گذشته موردتوجه قرارگرفته و با خلق داستانهای مبتنی بر واقعیت و یا ثبت خاطرات این زنان در تاریخ ماندگار شود.
زنانی که با حضور گسترده و اثرگذار در انقلاب اسلامی در جهان تصویری جدید از زن خلق کرده و نشان دادند زن چیزی بیش از جنسیت زنانه آنها و یا تصاویر و خواست مبتذلانه دنیای مادیگرای غرب از زنان است.
این چهره حقیقی و انسانساز از زنان مسلمان و آزاده ایران در دوران دفاع مقدس بیش از هر زمان دیگری تبلور یافت اما متأسفانه در سالهای پس از جنگ به دلیل غفلت مسئولان بهویژه متولیان عرصه فرهنگ به سایه رفته و گرد فراموشی و بیتوجهی بر چهره آن نشست.
امروز که با فضای عمومی شبیخون زده کشور در عرصه فرهنگی روبهرو هستیم به نظر میرسد بیان، ثبت و انتشار چنین خاطراتی بتواند تحولی مهم در اقشار مختلف جامعه، نسل جوان بهویژه دختران و بانوان این سرزمین ایجاد کند.
انتهای پیام/