به گزارش خبرگزاری بسیج از کرج، كنارِ حوضِ گرمابه نشسته بود و كاسه كاسه آب روىِ تَن و بدنش ريخت، با اين دستانِ ناتوان نمي توانست تنش را بشويد،كسى هم آنجا نبود پيرمرد را كمك كند ... لحظاتى گذشت و مردِ خوش سيمايى قدم به گرمابه گذاشت، طنينِ سلام رسايش در طاق گرمابه پيچيد، پيرمرد برگشت و نگاهى به او انداخت كه داشت دستار سبزش را از سر باز مي كرد. پيرمرد بى معطلى گفت:" اى جوان! ممكن است بيايى و مرا در شست و شو كمك كنى؟
ناتوانم! مرد بى معطلى جلو آمد لباس بلند عربى را دورِ كمر گره زد و دستار سبزش را به كمر بست. كاسه آب را از پيرمرد گرفت و با لبخند شروع به شست و شوى او كرد. دستان نيرومند و مهربان آن مرد انگار به تن رنجور و ناتوان پيرمرد جان تازه اى مي داد. عطرى بهشتى گرمابه را پر كرده بود. با دستان آن جوانمرد انگار آلودگى هاى جسم و روحش با هم از تن جدا مى شدند.
پيرمرد به آرامى گفت: " خير ببينى آقا! خدا جزايت دهد" و صداى آسمانى مرد را شنيد كه در پاسخش گفت:" خدا به تو خير عطا كند، خدا را شكر كه اكنون حالت بهتر است."
لحظاتى بعد، چند نفر وارد گرمابه شدند و به مرد سلام دادند:
"السلام عليك يابن رسول الله!"
آن مرد سلامشان را پاسخ داد.
پيرمرد گوش هايش را تيز كرد، پسر رسول خدا؟!!
ناگهان يكى از آنان فرياد كشيد:" واى بر تو اى پيرمرد، ميدانى چه كسى را به دلاكى گرفته اى؟ ميدانى او كيست؟ او فرزند پيامبر، على بن موسى الرضا ست!"
با شنيدن نام امام رضا پيرمرد با سرعت به سمت مرد برگشت و با اشك خودش را به دست و پاى امام انداخت و گفت:" واى بر من. شرمنده ام. ببخش كه شما را نشناختم پسر رسول خدا. مرا ببخش."
امام او را از روى زمين بلند كرد و در آغوش كشيد و با لبخند گفت:" نيازى به عذرخواهى نيست اى مرد؛ ناراحتى ندارد برادر! من از اين كار خود خشنودم" و او را در آغوش فشرد ...
رافت و مهربانی مهم ترین ویژگی ای بود که در وجود نازنین امام رضا(ع) وجود داشت و باعث ارادتِ مردم به حضرت شده بود، به طوریکه آن حضرت را امامِ رئوف می نامند و این صفت تنها مختصِ امام رضا(ع) است. رئوف به معنایِ کسی است که به قدری مهربان است حتی سابقه اخم و بدی دیگران را از ذهنِ خود پاک می کند. مامون اما هرطور شده بود می خواست مردم را از امام دور کند ... امام گاه به گاه مردم را آگاهی می داد که مامون به زودی دست به نیرنگ خواهد زد، امام به صراحت می گفت:" به دست کسی جز مامون کشته نخواهد شد و کسی جز مامون او را مسموم نخواهد کرد، این موضوع را حتی نزد مامون نیز گفته بود."
اباصلت هروی میگوید: امام رضا(ع) به من فرمود: «ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار (مأمون) میروم، وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم را با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.»
فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود مأمون خوشهای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود.
با دیدن امام، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانیاش را بوسید و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت: «من از این انگور بهتر ندیدهام»
امام فرمود: «چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد»
مأمون گفت: «از این انگور میل کنید»
امام فرمود: «مرا معذور بدار»
مأمون گفت: «هیچ چاره ای ندارید. مگر می خواهید ما را متهم کنید؟ نه. حتماً بخورید.» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام داد.
امام سه دانه خورد و بقیهاش را زمین گذاشت و فوراً برخاست.
مأمون پرسید: «کجا میروید»؟
فرمود: « همان جا که مرا فرستادی»
سپس عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود: «در را ببند» و سپس در بستر افتاد و در سن ۵۵ سالگی در شهر طوس خراسان به شهادت رسید.
از آن ماجرا تا همين امروز سالها است
آغوش امام مهربان، پناه همه ى درماندگان است؛
چه او را بشناسند و چه نشناسند...
فرقی ندارد نزدیکی ضریحش سرت را پایین بیندازی و با گریه بگویی یا امام رضا... یا الان پشتِ گوشی تلفنِ همراهت، از دور دستت را روی سینه بگذاری و با چَشمِ نَم دار بگویی یا امام رضا... او بلد است ما را از مشهد فرمانروایی میکند...
فرمانروای قلب های شکسته، دل های بی طاقت، زانوهای سست شده ... یاایها الانسان...
امام رضا را به تو دادند که بدانی می شود یک آقای مهربان داشت و هیچ چیز نداشت...
افتخار بزرگی است برای ما ایرانی ها که کشورِ ما میزبانِ پاره تن پیامبر، پیکر مطهر هشتمین امامِ شیعیان علی بن موسی الرضا علیه السلام است.