درچُنین روزی،امام عصر"عج"سکاندارشد
دید او تاب و تبم را ،بخت با من یار شد
هرکه رازِ عشق می دانست ،بارمزِعبور
از برایِ دیدنِ رویِ گل اش،احضار شد
دل درونِ سینه می نالید ،از دردِ فراق
عاشقی،در دامِ عشق افتاده و،بیمارشد
دل که حیران بودتاآن روز،ازعشق وعطش
کارِ عشّاقِ جهان، از آن زمان، آغازشد
دل فرو غلطیده ، در داما نِ یا رِ آشنا
فخر کردم در جهان،دل صاحبِ دلدارشد
من الفبا را ، از او آموختم ، در مدرسه
من ندانستم چه شد،دل مخزن الاسرارشد
با عنایاتِ نهان ، دل در درون ، آرام گشت
چشمه ای واشد،دل ازانوارِحق سرشارشد
هر سپیده دم ، براتی داد ، مو لا یِ دلم
خانه ی دل از کرم ،لبریز از ا نو ا ر شد
عالَم ازچشمم فتادو،من شدم زان بی نیاز
هرچه جز دلدار پیشم ،خوار وبیمقدارشد
کارو بارم رونقی بگرفت،در بازارِ عشق
دل شدآئینه که من،هرکار کردم کارشد
تابه مولا دل سپردم، شعرجوشیدازدرون
من سرودم شعر ،از الطافِ حق پربارشد
من که بودم،هیچ،اوباهیچ،تودیدی چه کرد؟
در میانِ می پرستان ،امتحان بسیار شد
نازِاوراچون"فرائی"،قیمتِ جان می خرید
در مرامِ بندگی ، در زمره ی احرار شد
سروده "عبدالمجیدفرائی"۸۸/۱۲/۵
صفحه ۱۲۳-۱۲۴ کتاب پر پرواز