این جوان دهه هفتادی، مدافع امنیت بود، اما شهید سلامت شد

مقابله با ویروس کرونا بسیاری از جوانان پای‌کار و جهادی کشور را پَرپَر کرد و آن‌ها را از ما گرفت.
کد خبر: ۹۲۹۰۹۰۷
|
۱۵ آبان ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۲

 

به گزارش سرویس بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت خبرگزاری بسیج، خبرگزاری فارس امیرحسین کسائی: کار جهادی و کمک‌رسانی در ایام کرونایی با تمام کارهای جهادی دیگر فرق دارد. اصلاً انگار جهادگران این دوران باید جَنَم دیگری داشته و از همه مهم‌تر دل به دنیا نبسته باشند. در کارهای جهادی دیگر، مشابه سیل و زلزله، نهایتاً جهادی‌ها برای مدتی به یک شهر می‌رفتند و کمک‌رسانی می‌کردند. خطر آن‌چنانی هم تهدیدشان نمی‌کرد. خانواد‌شان هم در امان بودند، اما کرونا هم برای خود جهادی‌ها و از همه مهم‌تر خانواده‌شان خطرآفرین است. گویی در این دوران حواس جهادی‌ها باید در سه جا متمرکز باشد؛ اول کمک‌رسانی، دوم خانواده‌شان و به رسم جهادی‌ها، آخر سر هم برای سلامتی خودشان.

در دوران کمک‌رسانی و کار جهادی برای مقابله با این ویروس منحوس، بسیاری از جوانان پای‌کار کشور پَرپَر شدند و از میان ما رفتند. داستان این گزارش ما هم درباره یکی از همین دست‌گُل‌هاست؛ جوان دهه هفتادی که مدافع امنیت بود و در نهایت، شهید سلامت شد.

مدافع امنیت دهه هفتادی

مدافع امنیت چرا؟ مصطفای قصه ما عضو خانواده نیروی‌انتظامی بود. او استوار دوم ناجا بود و در نیروی انسانی کار می‌کرد، اما انگار پشت میزنشین نبود. در هر اتفاق و میدانی به‌عنوان داوطلب پای‌کار بود. مصطفی علیدادی، متولد ۲۴ بهمن‌ماه سال ۷۳ بود. سال ۹۶ ازدواج کرده و درسش را در رشته IT دانشگاه نیمه‌کاره رها کرده بود.

 

قدرتی که در اغتشاشات آبان ۹۸ به رخ کشیده شد

مصطفی، نیروی کادری پلیس بود، اما پشت میز، بند نمی‌شد. خانم شایگان همسرش می‌گوید: «برایم تعریف می‌کرد که در اغتشاشات سال ۸۸ به عنوان یک بسیجی آن‌هم با ۱۵ سال سن وسط میدان بود. پدرش هم پلیس بود و مصطفی با روحیه نظامی بزرگ شده بود. توان و قدرتش را اما درست یک سال پیش نشان داد. او در اغتشاشات آبان ۹۸ به عنوان یک نیروی داوطلب ناجا، برای حفظ امنیت راهی منطقه خانی‌آباد شد. در شرایطی که فضای منطقه بسیار ملتهب شده بود و بسیاری از نیروها به دلیل درگیری با افراد اغتشاشگر آموزش‌دیده، آسیب دیده بودند و یا از معرکه خارج شده بودند. مصطفی با چند نیروی موتورسوار دیگر منطقه را حفظ کردند و امنیت را به شهر بازگرداندند. مصطفی پایش در این درگیری‌ها شکست، اما شد مدافع امنیت.»

 

غریب گیر آوردنش!

مادر این شهید هم در توصیف این حادثه می‌گوید: «در این درگیری‌ها، مصطفی را غریب گیر آوردند، موتورش را آتش زدند و خودش نیز بر اثر درگیری پایش شکست، اما بازهم روی پا ایستاد و با این اغتشاشگران که اهل آن محل نبودند و افراد آموزش دیده بودند تا شهر را ناامن کنند، مبارزه کرد و امنیت شهر را حفظ کرد.»

گروه جهادی کوچک اما گره‌گُشا

این جوان دهه هفتادی برای خود یک گروه جهادی راه‌اندازی کرده بود و با تعدادی از رفقا و دوستان هم‌سن و سالش برای گره بازکردن از مشکلات مردم، آستین ‌بالا زده بودند. اسم گروه جهادی‌اش را شهدای گمنام گذاشته بود. برای این که بتواند در این گروه جهادی به داد مردم برسد، مغازه موبایل‌‌فروشی‌ای راه انداخت و به طور کامل سود آن را به کارهای جهادی اختصاص داده بود. در زمان سیل سال گذشته با کمک اعضای گروه و جمع‌آوری کمک‌های مردمی، لباس و پتو برای مردم تهیه کرد، اما اوج کمک‌رسانی‌های آنان با شروع کرونا بود. همسرش می‌گوید: «با شروع کرونا، وقتی دید مردم از لحاظ معیشت دچار مشکل شده‌اند، اقلام غذایی مثل گوشت، مرغ، برنج و ... تهیه و بسته‌بندی می‌کرد و به خانه نیازمندان می‌برد. حتی در خانه مردم نیز اجازه نمی‌داد آن‌ها بفهمند، کمک‌‌ها از طرف خودش است؛ می‌گفت «من پیکم و گفتند این‌ها را برای شما بیاورم». اگر می‌دانست در خانواده مردی نیست، من را با خود می‌برد تا اجناس را تحویل دهم.»

 

حُسن‌رفتار و عشق به اهل بیت، مردم را به سویش جذب می‌کرد

مادرش هم می‌گوید: «در این گروه جهادی، ۳۰۰ خانواده را زیر پوشش داشت و به صورت ماهانه برای آن‌ها کمک‌هایی ارسال می‌کرد. با شروع کرونا هم تولید الکل و ماسک و پخش آن‌ها را در مناطق و محلات محروم تهران انجام می‌داد. برای کمک به زندگی مردم هم ۱۰۰ هزار بسته اقلام غذایی تهیه کرد. برای پرداخت اجاره‌بهای منزل مردم هم که مرد خانواده از کار بیکار شده بود، مبالغی را پرداخت می‌کرد. پول‌های زیادی کمک می‌کرد، پول‌هایی که مردم از روی اعتماد، امام حسینی بودن و حُسن رفتارش به او می‌دادند.»

 

خانوادگی ۱۰ هزار ماسک دوختیم

تهیه ماسک و مواد ضدعفونی در ایام کرونایی کار اصلی گروه‌های جهادی بود، اما مصطفی، خانواده را هم همراه کرده بود و با برقراری ارتباط با ستاد اجرایی فرمان امام خمینی(ره)، پارچه تهیه می‌کرد و با کمک اعضای خانواده، کِش به پارچه‌ها می‌دوختند تا برای نیازمندان ماسک تهیه کنند. این خانواده سرجمع، ۱۰ هزار ماسک تهیه کردند. همسرش می‌گوید: «بعدها فهمیدیم که آقامصطفی علاوه بر انجام تمام این کارها، برای تغسیل اموات کرونایی نیز به عنوان داوطلب به بهشت زهرا می‌رفته است. برای بیماران کرونایی و کادر درمان گل می‌بُرد و پرچم حرم امام رضا(ع) را هم برای تبرک به بیمارستان‌ها می‌بُرد. او با کمک اعضای گروه جهادی، آبمیوه طبیعی تهیه می‌کرد و به بیمارستان‌ها می‌برد.»

 

روی تخت بیمارستان هم به داد مردم می‌رسید

مصطفی نهایتاً نه خودش و نه خانواده‌اش، نفهمیدند از کجا و چگونه به کرونا مبتلا شد. او در ابتدای شیوع ویروس کرونا به ضدعفونی سطوح و مناطق مختلف شهر می‌پرداخت که بر اثر این کار و تهیه موادضدعفونی که خودش شخصاً مواد غلیظ را رقیق می‌کرد تا مایه لازم تهیه شود، ریه‌اش آسیب دیده و تخریب شده بود. همسرش می‌گوید: «ریه‌های مصطفی به محض ابتلا به کرونا، درگیر شد. ۵۰ روز در بیمارستان بستری شد اما در این مدت هم مدام به فکر مردم و نیازمندان بود. هربار که با او تماس می‌گرفتیم، می‌گفت خانواده‌ای به او پیام داده و نیاز به بخاری دارد و یا خانواده دیگری گفته دست فرزندش شکسته و نیاز به عمل دارد. او روی تخت بیمارستان هم برای آن‌ها پول کارت به کارت می‌کرد و یا می‌گفت ما کاری انجام دهیم.»

 

لبخندی که هیچ زمان محو نشد

در میان اهل محل، دوستان و خانواده، مصطفی به خوش‌رویی و لبخند، شهره بود. هیچ‌کس در هیچ‌ شرایطی او را ندیده بود که لبخند بر لب‌هایش نداشته باشد. زمانی هم که در بیمارستان بود و از پشت شیشه‌های ICU، خانواده او را می‌دیدند، این لبخند به وضوح مشخص بود. مادر این شهید می‌گوید: «مصطفی دل در گرو امام حسین داشت و بسیار اهل ایمان بود. برای همین همیشه لبخند روی لب داشت. او در ایام ماه رمضان که جلسات شب‌های قدر برگزار شد، هر هیأت و مسجدی که نیاز به ماسک و دستکش داشت، به صورت جهادی تهیه می‌کرد و می‌رساند تا کار لنگ نماند و برگزار شود.»

مصطفی پسرش را ندید

مصطفی در نهایت ۲۷ مهرماه ۹۹ براثر ابتلا به کرونا پر کشید و به خیل شهیدان پیوست. یادتان هست که ابتدای گزارش از جَنَم خاص جهادگران سلامت گفتیم؟ مصطفی علیدادی زمانی برای کارهای جهادی و کمک‌رسانی به خانواده‌های آسیب‌دیده از کرونا آستین‌ بالا زد و به بیمارستان‌ها رفت که همسرش باردار بود. مصطفی ۲۷ مهرماه از دنیا رفت و سه روز بعد در اول آبان‌ماه، یادگارش (پسرش) به دنیا آمد. همسرش می‌گوید: «زمانی که در بیمارستان بود، همه‌اش نگران حال من بود و روزهای آخر، استرس بیمارستان و رزرو اتاق عمل را داشت. مصطفی رفت و پسرش را ندید، اما همانطور که به هم قول داده بودیم نام پسرمان را محمدهادی گذاشتم. مصطفی زمانی که شاهین نجفی ملعون، آن شعر توهین‌آمیز را خواند، تصمیم گرفت نام پسرش را هادی بگذارد و در زمان ازدواج این را به من گفت.»

 

فرزند شهید علیدادی که سه روز بعد از شهادت پدر به دنیا آمد

شهیدی که بالاخره مدافع حرم شد

شهید مصطفی علیدادی دوست داشت در زمره مدافعان حرم باشد و حتی قبل از ازدواج این را به همسرش گفته بود که با مخالفت خانواده مواجه شد. به دوستانش گفته بود مادرم دِق می‌کند من به سوریه بروم و برنگردم. باید از خودم یادگاری به جای بگذارم و بعد شهید شوم. همسرش می‌گوید: «فردای روز شهادتش عمویش خواب دید که مصطفی در کنار حرم حضرت زینب (س) سنگری به پا کرده و در حال دفاع است. همراه پیکر مصطفی، پرچم حرم حضرت زینب (س) و انگشترش که سنگ حرم این بانوی دمشق بود هم در خاک گذاشته شد.»

 

 

مصطفی علیدادی در قطعه ۲۳۱ بهشت‌ زهرا و کنار شهدای مسجد ارک آرام گرفته است. اگر گذرتان به بهشت زهرا افتاد،‌ به این مدافع امنیت و شهید سلامت هم سر بزنید. مادر او می‌گوید: «به زودی خاطرات و زندگینامه او را در قالب یک کتاب منتشر خواهد کرد.»

 

ارسال نظرات
آخرین اخبار