شکوفه زمانی
همسر سرگرد شهید نبی‌الله خطیری، مرزبانی:

مرزبانی یعنی هر لحظه آماده شهادت بودن / با شرح واقعه روضه حضرت زینب (س) خبر شهادت نبی‌الله را به من دادند

آن خواب را همسرم قبل از آنکه به خواستگاری من بیاید دیده بود. آقای نبی برایم تعریف کرد: در کنار حرم آقا نشسته‌ام. آنجا سفره عقد پهن کرده‌اند و تو در کنار من نشسته‌ای. همان جا به من معرفی شدی
کد خبر: ۹۳۲۴۸۳۳
|
۱۱ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۹:۵۰
به گزارش خبرگزاری بسیج، نبی‌الله خطیری فرمانده گروهان مرزی «کرند» بود که چهارم دی ۱۳۹۹ در درگیری با اشرار به شهادت رسید. شهید خطیری به عنوان یکی از نیرو‌های هنگ مرزی اترک استان گلستان در حالی که مشغول انجام وظیفه در روستای کرند بود، بر اثر اصابت ضربات چاقوی اشرار به شهادت رسید و دو سرباز وظیفه همراهش نیز مجروح شدند. اندکی بعد ضارب اصلی و همدستانش شناسایی و دستگیر شدند. پیکر شهید مدافع امنیت نبی‌الله خطیری فرمانده گروهان مرزی «کرند» در محل زادگاهش روستای اسپو‌محله گرگان به خاک سپرده شد. در حالی که حدود دو ماه از شهادت این مرزبان کشورمان می‌گذرد، گفت‌وگویی با همسرش انجام دادیم که ماحصلش را تقدیم حضورتان می‌کنیم.
 
 
همسرتان چند سال داشتند که به شهادت رسیدند، چطور با این شهید بزرگوار آشنا شدید و ازدواج کردید؟
همسرم متولد اول مهر ۱۳۵۷ و بزرگ شده روستای اسبومحله از توابع گلستان بود. من هم متولد سال ۶۵ در همان روستا هستم. شهید فرزند آخر از یک خانواده پنج نفره بود. پدر همسرم دامدار بود که الان چند سالی می‌شود به رحمت خدا رفته است. ازدواج ما با خانواده شهید به صورت سنتی بود. البته شهید خطیری از دوستان برادرم بود و از طریق پایگاه مسجد محله با هم در ارتباط بودند. این آشنایی هم منجر به نزدیکی دو خانواده و نهایتاً وصلت ما شد. عقدمان در سال ۱۳۸۴ بود. آن زمان پیش‌دانشگاهی می‌خواندم.

چه چیزی در آقانبی‌الله دیدید که به ایشان جواب «بله» دادید؟


همسرم خیلی دیندار و خداترس بود. همین شد که جواب «بله» به ایشان دادم. بعد از ازدواج بار‌ها از من پرسید که اگر می‌دانستی همراهی با یک نظامی این همه سختی دارد باز هم با من ازدواج می‌کردی؟ من هم همیشه در جوابش می‌گفتم: «من به خاطر داشتن اخلاص و دینداری‌ات جواب بله را می‌گفتم». یک‌بار هم به من گفت مسئله ازدواج‌مان را در خواب دیده است. نبی‌الله آرامش درونی خاصی داشت. در این چندین سال زندگی، آرامشش را به ما انتقال داد. با آنکه در زندگی مشغله، مخاطرات و مشکلات زیادی داشت ولی آرامش در وجود ایشان همیشه حس می‌شد. شهید در بند تجملات نبود. حتی برای گرفتن مراسم عروسی ترجیح دادیم به پابوس امام رضا (ع) برویم.
در صحبت‌های‌تان گفتید شهید ازدواج‌تان را در عالم خواب دیده بود.
بله، در واقع وصلت بنده با شهید از یک خواب شروع شد. آن خواب را همسرم قبل از آنکه به خواستگاری من بیاید دیده بود. آقای نبی برایم تعریف کرد: «با آنکه با داداش‌هایت دوست بودم، ولی به فکر ازدواج با تو نبودم. یک شب در خواب دیدم به تنهایی به حرم امام رضا (ع) رفته‌ام و در کنار حرم آقا نشسته‌ام. آنجا سفره عقد پهن کرده‌اند و تو در کنار من نشسته‌ای. همان جا به من معرفی شدی. این بود که تلنگر ازدواج شهید با من از آن خواب زده شد.


ماحصل زندگی مشترک ۱۶ ساله‌تان چند فرزند است؟
یک پسر به نام سجاد که ۱۲ سال دارد و کلاس ششم ابتدایی است.


از کار شهید بگویید. چه سالی عضو ناجا شدند؟


آقانبی از همان اول که به خواستگاری بنده آمدند استخدام ناجا بودند. حتی از سختی‌های شغلش با من صبحت کرد که باید خانواده مثل کوه پشتیبان این کارش باشند تا بتواند موفق باشد. مسائل زندگی خانواده‌اش را مطرح کرد که والدینش به علت کهولت سن نیاز به رسیدگی دارند. ایشان در زمان عقد در سال ۱۳۸۴ کارشناسی رشته مدیریت در آستارا قبول شده بود که باید در کنار کارش در دانشگاه هم تحصیل می‌کرد. حتی برای ادامه تحصیل تا پارسال هم برای ارشد به دانشگاه نظامی تهران رفت و آمد می‌کرد.

شب وداع‌تان کی بود؟


شب یلدا پیش‌مان بود. روز بعدش سه‌شنبه بعد از نماز صبح به مأموریت رفت و شهادتش در پنج‌شنبه چهارم دی رقم خورد. همسرم غروب آن روز قبل از شهادتش تلفنی با ما صحبت کرد. هیچ‌وقت عادت نداشت از مشکلات کار برای ما چیزی تعریف کند. هر وقت از او می‌پرسیدم چه خبر؟ می‌گفت: «امنیت برقرار است».

شبی که این اتفاق برایش افتاد من خیلی بی‌قرار بودم و بغض عجیبی من را گرفته بود. خیلی دلتنگی همسرم را می‌کردم. در سکوت و دور از پسرم نشستم و گریه کردم. ساعت ۹ همان شب ایشان مورد حمله اشرار قرار گرفت و به شهادت رسید. ساعت ۲ شب داداشم با همراه من تماس گرفت که می‌آید دنبالم و با هم می‌رویم خانه مادرم. گفت مادرمان حالش خوب نیست. در صورتی که به این بهانه می‌خواست من را برای شنیدن این خبر تلخ آماده کند. داداشم در ماشین تا رسیدن به منزل مادرم با شرح واقعه روضه حضرت زینب (س) خبر شهادت نبی‌الله را به من داد.


شهادت ایشان چطور رقم خورد؟


همسرم فرماندهی بخش مرز «کرند» را به عهده داشت. مرز کرند از توابع بخش داخلی برون شهرستان گنبد کاووس از استان گلستان است. در پی گزارش اهالی منطقه مبنی بر توزیع مشروبات الکلی و مواد مخدر در یک سفره‌خانه در روستای کرند، همسرم که فرمانده هنگ مرزبانی بود به همراه دو سرباز وظیفه با دستور قضایی برای بررسی موضوع راهی محل شدند. پس از ورود مأموران برای بررسی موضوع گزارش، ۹ نفر از اراذل و اوباش با مأموران درگیر و یکی از اراذل سابقه‌دار با ضربات چاقو مأموران را زخمی و فرار می‌کند. پس از انتقال زخمی‌ها به بیمارستان، فرمانده هنگ مرزبانی که همسرم بود به دلیل اصابت ضربات قمه اراذل و اوباش به شهادت رسید و دو سربازی که همراه همسرم بودند در این حادثه زخمی شدند. شکر خدا آن‌ها کمی بعد بهبود پیدا کردند.


ضارب شهید دستگیر شد؟


بلافاصله بعد از این واقعه ضارب اصلی و همه اراذل و اوباش دستگیر شدند. حتی رئیس کل دادگستری گلستان در حرف‌هایش گفت کرند یکی از مناطق امن استان است و اجازه نخواهیم داد عده‌ای با عربده‌کشی و قدرت‌نمایی این امنیت را خدشه‌دار کنند. ضارب اصلی از اراذل و اوباش معروف منطقه است که سابقه درگیری مسلحانه را نیز در پرونده دارد.


چه خاطره‌ای از مأموریت‌های همسرتان دارید؟


باید بگویم کار ایشان واقعاً جزو مشاغل سخت بود. ولی با این همه سختی‌هایی که ایشان در کارش داشت، اجازه نداد زندگی ما تحت‌الشعاع این مخاطرات قرار بگیرد. آن‌قدر تواضع و فروتنی داشت که وقتی وارد خانه می‌شد لبخند از صورتش پاک نمی‌شد. ما حس نمی‌کردیم که با یک شخص نظامی روبه‌رو هستیم یا زندگی می‌کنیم. همسرم خیلی مردمدار بود. در این ۱۶ سالی که با هم بودیم فقط از ایشان خاطره شیرین دارم. چون مسیر کارش دور بود مأموریت‌های ایشان به صورت چند روزه در مرز‌ها سپری می‌شد.


قشنگ‌ترین خاطره‌ای که از شهید دارید؟


زیباترین خاطره‌ام همراه با شهید این است که در اولین سالگرد ازدواج‌مان دو نفری با هم در مراسم اعتکاف شرکت کردیم که هیچ وقت لذت این خاطره را فراموش نکرده‌ام. آن لحظه هر دو حس و حال و آرامش خاصی داشتیم. شهید همیشه در حرف‌هایش می‌گفت: «دنیا ارزشی ندارد و هیچ‌وقت به دنیا دل نبند و سعی کن طوری در دنیا زندگی کنی که تو را وابسته به چیزی نکند». شهید به عنوان حامی در طرح اکرام و ایتام شرکت داشت. حامی چند فرزند زیر پوشش کمیته بود. بعد از شهادتشان آقای عیسی بابایی مدیر کل کمیته امداد خمینی (ره) با ما دیدار کردند و از تلاش‌های شهید قدردانی به عمل آوردند. یک نکته دیگر اینکه، چون به سختی در دانشگاه در رشته الهیات علوم و حدیث قرآنی قبول شده بودم برای همین آقانبی با داشتن فرزند کوچک از بنده حمایت کرد که بتوانم به تحصیلم ادامه دهم و آن را به پایان برسانم.


شهید چه سفارشی به تک فرزندش داشت؟


الان پسرم حافظ ۱۵ جزء قرآن است و از همان سن سه سالگی کنار پدرش سجاده پهن می‌کرد و نماز می‌خواند. بسیاری از نکات اخلاقی را پسرم از پدرش آموخت. الان با آنکه سجاد سن کمی دارد ولی بچه‌ای است که بیشتر از سنش فکر می‌کند و می‌داند.


موقع دیدن پیکر همسرتان چه حاجتی داشتید؟


از ایشان خواستم آرامشی را که خودش داشت به من و پسرش سجاد بدهد و اینکه از او خواستم آن دنیا شفاعت ما را بکند و دست ما را بگیرد. پیکر نبی الله را در گلزار شهدای امامزاده علی‌اکبر روستای خودمان به نام اسبو به خاک سپردیم.


شغل همسرتان مخاطرات زیادی داشت، شده بود که به شهادتش فکر کنید؟


من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم همسر شهید بشوم. به خودم می‌گفتم: «لیاقت می‌خواهد». ولی همیشه آقانبی به من می‌گفت: «من زودتر از بین شما می‌روم». الان که می‌بینم ایشان به مقام شهادت رسیده دلم آرام‌تر است تا اینکه رفتنش به صورت مرگ طبیعی رخ می‌داد. صبح روزی که می‌خواست به مأموریت برود، من خواب بودم. دلش نیامده بود من را بیدار کند. بعد از شهادت یکی از اطرافیان که سادات هستند در خواب دیده بود که شهید به او گفته بود: «به همسرم بگویید من موقع رفتن از او خداحافظی نکردم و دارم نامه‌اش را به کربلا می‌برم.»


صحبتی دارید که بخواهید از طرف مرزبانان و خانواده‌های‌شان بگویید؟


گلایه‌ای که از کسی ندارم. چون خود همسرم این مسیر را انتخاب کرد و واقعاً همکاران آقای نبی در تلاش هستند که جلوی ظلم این اشرار را بگیرند. با وجود این باید بگویم مرزبانی یعنی ناموس و دفاع از حریم امنیت کشور. مرزبانان خیلی غریب هستند و مانند سربازان گمنام امام زمان (عج) هستند. هیچ‌وقت از آن‌ها نامی برده نمی‌شود در صورتی که آن‌ها همیشه آماده‌باش هستند تا از سرحدات کشورمان دفاع کنند. مرزبانی یعنی هر لحظه آماده شهادت باشی.

نویسنده: شکوفه زمانی

ارسال نظرات
آخرین اخبار