به گزارش خبرگزاری بسیج، شهید «محمد نیکبخت»، رزمندهای که خود را سرباز در گهواره امام میدانست، امروز به عنوان شهید سال ۱۴۰۰ همدان معرفی شده است.
در دوشنبه روزی درست یک هفته مانده به میلاد حضرت زهرا (س) در هجدهمین روز از گرمای مرداد ماه سال ۴۴ هجری خورشیدی نوزادی پا به جهان نهاد که قرار بود جزء سربازانی باشد که امام خمینی (ره) آنان را سربازان در گهواره اش خوانده بودند.
پدر نام محمد را برای او که اولین فرزندش بود، برگزید و شناسنامهاش این گونه صادر شد؛ محمد نیک بخت صادره از همدان.
دوران خردسالی و کودکی را با بازیهای کودکانه مانند همه بچهها طی نمود، او همواره یار و مددرسان در خانه و همراه قابل برای پدر بود.
درس و مدرسه و ادامه تحصیل مهمترین دغدغه خانواده او بود و او نیز به همین دلیل دوران ابتدایی و راهنمایی را با سعی و کوشش فراوان با موفقیت چشمگیر به پایان رساند.
اولین فعالیت اجتماعی او در ۱۴ سالگی در پای صندوق اخذ آرا در ۱۲ فروردین سال ۵۸ در مدرسه راهنمایی ابوریحان بیرونی اتفاق افتاد.
سال ۵۹ سالی بود که او در پایه اول دبیرستان مشغول به تحصیل بود. آن سال را در دبیرستان شریعتی با رتبه دوم به پایان رساند اما چون در همان روزها گروهک ها سعی در جلب نظر وی داشتند و در برابر مقاومت های او موجبات نگرانی خانواده اش را فراهم میکردند. تصمیم گرفت بقیه تحصیلات خود را در دبیرستان علویان ادامه دهد. پس از سال دوم دبیرستان برای اولین بار از طرف هیئت کشتی به اردوی فرهنگی ورزشی وحدت که در تهران برگزار میشد اعزام شد.
اما داشتن استعداد و روحیه پرکار در آنجا نیز او را به خوبی نسبت به دیگران متمایز کرد در اردوهای وحدت بود که از نظر کارهای رزمی ورزشی و هنری آموزش دید و خطاطی را نیز از همان جا با خود برای انجمن اسلامی دبیرستان به ارمغان آورد.
روزهای آغشته به عطر وجود امام، مطالعات، حضور در اردوهای وحدت، با وجود برخی از دوستانشان که آنروزها وارد سپاه پاسداران شده بودند به خوبی توانست روح محمد را که بیتاب حقیقت بود سیراب کند و عطش ولایت را هر لحظه در وجود او بیشتر کند.
همان روزها اولین حضور وی در جبهه رقم خورد. اولین بار تنها برای تبلیغات جنگ و خوشنویسی با یکی از دوستانش به جبهه رفت و همان فضا او را عاشقتر کرد.
آنجا اتفاقی را یافت که خیلیها از درک آن عاجز بودند و پس از آن حضورش در جبههها بیشتر شد.
فعالیتهای وی در زمینههای مختلف هر روز بیشتر و بیشتر میشد و گروهک ها نیز هر روز با ترفندی سعی در شناسایی وی و خانه و خانوادهاش داشتند تا اینکه شبی در همدان که برای تمرین به باشگاه کُشتی رفته بود پسرخالههایش که وی را همراهی میکردند متوجه میشوند که دو نفر مسلح دنبال او میگردند و از هر کسی که می توانند سراغش را میگیرند یکی از آنها سعی میکنند سر صحبت را با افراد مسلح باز کند اما قبل از آن از صحبتهای آنها متوجه میشود که آنان قصد ترور را محمد را دارند با هوشیاری و همراهی برادرش محمد را متوجه میکند و او را از محل دور کرده و خانواده او را در جریان میگذارند.
همین اتفاق باعث میشود که محمد حضور در جبهه را به ماندن در همدان ترجیح دهد و در پاسخ بیتابیهای مادرش بگوید: جبهه برای من امنتر است، نگران نباش... من در آنجا به کارهای خطاطی تبلیغاتی مشغول هستم.. در حالی که بعد از شهادتش مشخص میشود که وی در هنگام شهادت عضو گردان ویژهای بوده که مسئولیت شکستن خطوط دشمن و مقاومت در برابر پاتک آنها را برعهده داشته است.
آن سالها محمد بسان بسیاری از عاشقان امام تمام تلاشش این بود طوری زندگی کند که سادهزیستی اولین قدم آن باشد و به همین دلیل سعی میکرد تا ریزسنجیهای خود اعضای خانواده اش را نیز در مسیر ساده زیستی قرار دهد. مادرش تعریف میکند «آن سالهای آخر بود که آمده بود چند روزی را در کنارمان بماند لباسهای نویی برایش خریده بودم و مدام تاکید میکردم که حداقل حتی هنگام سال تحویل، لباسهای قدیمی را با لباسهای نو عوض کند اما در نهایت تنها لباسهای خود را با لباسهای قدیمی پدرش عوض کرد و گفت: خیلیها را میشناسم که همین را هم ندارند عید واقعی زمانی که جنگی در کار نباشد و جنگ تمام شده باشد.»
زمانی که خانوادهاش در تدارک و ساخت یک طبقه برای منزل مسکونیشان به نیت محمد بودند در پاسخ به یکی از دوستانش که گفته بود: محمد آقا اینها برای آینده شما زحمت میکشند و چند روزی بیشتر برای کمک به آنها بمان.. گفته بود خیالم راحت است اینها سقفی بالای سر برای زندگی دارند مردم جنگ زده چه کنند که خانه و کاشانه خود را از دست دادهاند.
محمد در کنار همه فعالیتهایش در ستاد بازسازی سرپل ذهاب مستقر در استانداری همدان مشغول به فعالیت شده بود. در آن زمان به اسم عزیمت به سرپل ذهاب سر از جبهه در میآورد و در عملیات شرکت میکرد.
دوستانش میگویند یادمان نمیرود ماه رمضان و روزهای داغ تابستان در اهواز تا ساعت ۸ شب افطار باز نکرده و همچنان مشغول پر کردن گونهها برای سنگرسازی بود.
پس از مدتی که در ستاد بازسازی سرپل ذهاب مشغول بود به جای عمل به توصیه دیگران برای گرفتن معافیت از سربازی که شامل حالش میشد دفترچه اعزام به خدمت گرفت و در نهایت به عنوان مشمول خدمت سربازی در تیپ انصارالحسین همدان به خدمت رسمی سپاه درآمد تا این بار نیز ثابت کند که لباس سربازی را به قامت مردانگی دوختند...
در دوران سربازی همواره به حضور در جبهه علاقه داشت و از هر فرصتی برای اعزام استفاده میکرد و اگر از او میخواستند تا با تکیه بر تجربههایش در همدان مشغول سربازی شود با صراحت اعلام میکرد: که من آدم پشت میز نشین نیستم و نمیتوانم از جبهه دست بردارم، من همان سرباز در گهواره سال ۴۲ ایی هستم که امام میگفت.. پس باید سربازی کنم.
آخرین عملیاتی که در آن حضور داشت ...عملیات والفجر ۸ در سال ۶۴ بود. علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۳۲ انصارالحسین در خصوص آن روزها گفته است:
محمد آنقدر از دشمن کشته گرفته بود و ارابه های آنها را از کار انداخت که ما قادر به شمارش آن نبودیم و هر جا نیاز به شکار تانک های بعثی بود محمدنیازمندی ما را برطرف میکرد..با شهادت محمد ستون لشکر ما فرو ریخت.
یکی از دوستانش از آخرین لحظههای زندگی دنیوی او این چنین نقل میکند: در روزهای آخر محمد به تنهایی تعداد زیادی آر پی جی شلیک کرده بود و به همین علت و در اثر شدت کار زیاد چشمانش حالت عادی خودش را از دست داده بود و گوشهایش نیز به دلیل موج انفجار دیگر به درستی نمیشنید... در همین اثنا خمپاره ۶۰ در نزدیکی وی منفجر شده که منجر به اصابت ترکش به دستان وی میشود و صورتش نیز در اثر اصابتهای ترکشهای ریز زخمی میشود... اما با این حال از دیگران میخواهد که آر پی جیها را برای شلیک بر روی دوشش قرار دهند تا او هدفگیری کند... و به توصیه دوستانش که اصرار به اعزام وی به بیمارستان صحرایی و پشت جبهه داشتهاند..گوش نمیدهد...
و سرانجام نیز در عملیات والفجر ۸ و در سرزمین فاو از ناحیه سر مورد اصابت گلولههای دشمن قرار گرفته و به آرزویش که «عند ربهم یرزقون» بود، رسید.
انتهای پیام/