به گزارش خبرگزاری بسیج زنجان؛ کتاب «اندکی بنشین که باران بگذرد» روایت زندگینامه و همسرانهای ساده و صمیمی از خاطرات شمسی فلاحتی همسر معلم شهید، سید امیرحسین موسوی به چاپ رسیده و منتشر شد.
کتاب «اندکی بنشین که باران بگذرد» توسط لیلا داورزنی زندگی کوتاه اما عاشقانه شمسی فلاحتی و شهید امیرحسین موسوی را روایت میکند.
نگارش این کتاب سه سال طول کشیده است و مطالب آن شامل مصاحبه با همسر شهید، خانواده و دوستان شهید امیرحسین موسوی در روستای حسن ابدال زنجان است.
نویسنده با حساسیت تام چندین بار همراه این خانواده به روستای ابدال، زادگاه شهید موسوی، رفته و از نزدیک آنچه را که قرار است در کتاب بیاورد دیده است.
قرار گرفتن در آن خانه روستایی زیبا در نوشتن خاطرات به وی کمک فراوانی کرده است. قسمتهایی از متن به درخواست راوی حذف و جاهایی کامل بازنویسی شد تا در نهایت خاطرات به صورتی داستانگونه و روان برای مخاطب روایت شود.
شهيد بزرگوار سيداميرحسين موسوی در اولين روزهاي آغازين بهاري سال 1332 در يك خانواده مذهبي و متدين در روستاي ابدال زنجان از پدري بزرگوار و روحاني متقي و مادري مهربان و پرهيزكار چشم به جهان گشود.
شهيد موسوي مقطع ابتدايي را در دبستان علميه به مديريت مرحوم حاج منصور محاورهاي در زنجان خواند(سيدسجاد موسوي) و موفق شد در شهريور ماه 1352 از دانشسراي مقدماتي زنجان ديپلم خود را بگيرد. او همچنين دروس حوزوي را در پيش آقا سيد محسن ابدالي و شيخ علي به صورت خصوصي خوانده بود(سيدحسن موسوي (از بستگان شهيد)).
شهيد به سبب دل بستگي به تعليم و تربيت و با اعتقاد به اينكه آموزش و پرورش منشأ پايداري و خوشبختي جامعه است از تاريخ 24/6/1352 وارد آموزش و پرورش شد و در روستاهاي "دگرماندره سي" "قزل تپه" و "پريِ ماهنشان" مشغول به تدريس و ارشاد آينده سازان جامعه شد.
از سال 3/6/1354 به شهر زنجان انتقال يافت و مدتي در دبستان رازي و تا سال 1360 در دبستان خاقاني به عنوان آموزگاري دل سوز و مخلص به تربيت و آموزش نسلهاي آينده پرداخت. در سال 19/1/60 با حفظ سمتِ آموزگاري به عنوان « كمك كارشناس ارزشيابي و رسيدگي به شكايات» اداره آموزش و پرورش استان زنجان منصوب گرديد و تا لحظه شهادت در اين سمت خالصانه خدمت کرد.
وی در چندين عمليات جنگي شركت كرده بود و آخرين بار يعني يازده روز قبل از شهادتش از مديركل آموزش و پرورش جهت عزيمت به جبهه كسب اجازه ميكند. ولي از آنجا كه وجود چنين اشخاصي براي اداره ضروري است اجازه داده نمي شود. تا اينكه وي مجبور ميشود خوابي كه در اين زمينه ديده براي مديركل وقت تعريف نمايد: « در خواب ديدم هالهاي از نور از آسمان به سويم آمد و مرا با خود برد.» كه پس از اين جريان ايشان كاملاً موافقت نموده شهيد همان روز، يعني 1/8/61 راهي جبهههاي حق عليه باطل ميشود. لحظه وصال فرا ميرسد و شهيد در هشتم محرم الحرام در جبهه عين خوش با اينكه آر پي جي زن بود در مرحله اول عمليات محرم بر اثر تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نايل ميآيد و به ملكوت اعلي ميپيوندد. پيكر مطهرش پس از انتقال به زنجان با دستهاي مردم شهيدپرور زنجان و با آه و ناله زنان و كودكان در گلزار شهداي پايين به دل خاك سپرده ميشود.